Thursday, 6 April 2017

شاهنامه خوانی در منچستر 103

به بخشی جدید رسیدیم: جنگ بزرگ کی خسرو با افراسیاب. با شروع این بخش تحولی هم در نحوه ی خلاصه نویسی این جلسات خواهیم داشت به این معنی که علاوه بر مطالب درج شده در این وبلاگ در کانال تلگرام "دوستان شاهنامه" هم فایل صوتی را برای دسترسی راحت تر دوستان قرار خواهم داد. امیدوارم کاستی های بخش صوتی را هم بر من ببخشید. بهرحال این همه آن هست که در توان دارم

+++
در ابتدای این بخش ابیاتی که فردوسی بعد از نگارش شاهنامه به عنوان ستایش سلطان محمود اضافه کرده، آمده. ابتدا نگاهی اجمالی به این ابیات خواهیم داشت و سپس به دنباله داستان می پردازیم

ز یزدان بران شاه باد آفرین 
که نازد بدو تاج و تخت و نگین
که گنجش ز بخشش بنالد همی
بزرگی ز نامش ببالد همی
 ز دریا بدریا سپاه ویست 
جهان زیر فر کلاه ویست 
خداوند نام و خداوند گنج 
  خداوند شمشیر و خفتان و رنج 
+++
ببار آورد شاخ دین و خرد
گمانش بدانش خرد پرورد 
باندیشه از بی گزندان بود 
همیشه پناهش به یزدان بود
چو او مرز گیرد بشمشیر تیز 
برانگیزد اندر جهان رستخیز
 ز دشمن ستاند ببخشد بدوست
خداوند پیروزگر یار اوست
+++
که در بزم دریاش خواند سپهر 
  رزم اندرون شیر خورشید چهر

سپس فردوسی از دوران پیری که بر او چیره گشته می گوید. شاید بشود اینرا اینطور تعبیر کنیم که فردوسی ابیات ستایشی محمود شاه را با اشاره به علائم پیری که در او بوجود آمده توجیه می کند. در ادامه به فریدون اشاره می کند که از پر افتخارترین پادشاهان شاهنامه است. حالا که صحبت به فریدون رسید حیفم آمد این دو بیت را اینجا تکرار نکنم در اوائل شاهنامه بعد از اینکه از فریدون و بزرگی او یاد شده، آمده که "فریدون فرخ فرشته نبود + زعود و زعنبر سرشته نبود +++ زداد و دهش یافت او نیکویی  +  تو داد و دهش کن فریدون تویی". باری، به فریدون ابه عنوان برترین شاه اشاره می کنه نه محمود و می گوید که شاهنامه درواقع جمع آوری تاریخ اوست و سپس از نگارش شاهنامه می گوید 

چنین سال بگذاشتم شست و پنج
بدرویشی و زندگانی برنج  
چو پنج از سر سال شستم نشست
من اندر نشیب و سرم سوی پست
 رخ لاله گون گشت برسان کاه
چو کافور شد رنگ مشک سیاه
+++
فریدون بیدار دل زنده شد
زمان و زمین پیش او بنده شد 
 بداد و ببخشش گرفت این جهان 
سرش برتر آمد ز شاهنشهان
فروزان شد آثار تاریخ اوی 
که جاوید بادا بن و بیخ اوی
ازان پس که گوشم شنید آن خروش 
نهادم بران تیز آواز گوش 
بپیوستم این نامه بر نام اوی 
همه مهتری باد فرجام اوی
++++++
بناهای آباد گردد خراب 
 ز باران وز تابش آفتاب 
پی افگندم از نظم کاخی بلند 
که از باد و بارانش نیاید گزند 
برین نامه بر سالها بگذرد 
همی خواند آنکس که دارد خرد 
+++
کنون زین سپس نامه باستان
بپیوندم از گفته ی راستان
 چو پیکار کیخسرو آمد پدید 
ز من جادویها بباید شنید
بدین داستان در ببارم همی 
بسنگ اندرون لاله کارم همی 
کنون خامه ای یافتم بیش ازان 
  که مغز سخن بافتم پیش ازان 
ایا آزمون را نهاده دو چشم 
گهی شادمانی گهی درد و خشم
شگفت اندرین گنبد لاژورد 
 بماند چنین دل پر از داغ و درد 

مجدد از پیری میگوید. ضمن اینکه صحبت از قدرت خرد برای رهایی یافتن از گرفتاری ها حتی در سنین بالا می کند. با این حال یادآور می شود که هیچ کس چیزی همراه خود به دنیای دیگر نمی برد و باید نهایتا همه چیز را گذاشت و گذشت

هر آنگه که سال اندر آمد بشست 
بباید کشیدن ز بیشیت دست 
ز هفتاد برنگذرد بس کسی
ز دوران چرخ آزمودم بسی
 وگر بگذرد آن همه بتریست 
 بران زندگانی بباید گریست 
اگر دام ماهی بدی سال شست 
خردمند ازو یافتی راه جست 
+++
نیابیم بر چرخ گردنده راه
نه بر کار دادار خورشید و ماه 
 جهاندار اگر چند کوشد برنج
بتازد بکین و بنازد بگنج 
 همش رفت باید بدیگر سرای 
بماند همه کوشش ایدر بجای
تو از کار کیخسرو اندازه گیر 
کهن گشته کار جهان تازه گیر
 که کین پدر باز جست از نیا 
 بشمشیر و هم چاره و کیمیا 
 نیا را بکشت و خود ایدر نماند
جهان نیز منشور او را نخواند
 چنینست رسم سرای سپنج
بدان کوش تا دور مانی ز رنج

پس از فراغت از ستایش محمود شاه داستان جنگ بزرگ افراسیاب با کی خسرو را شروع می کند. ابتدای داستان نکته ای که باید درس گرفت را عنوان کرده تا اینجا گمانم اولین بار بود که پایان داستان را قبل از آغاز گفتن داستان اعلام می کند یعنی نتیجه داستان را در ابتدا عنوان می کند. (یادداشت به خود: از آقا کیومرث بپرسم آیا بعد از این هم به موردی مشابه برمی خوریم؟) شاید بشود گفت که اینجا روی سخن فردوسی با محمود شاه است و چکیده مطلب را در ابتدا به او می گوید تا نکته ای را تاکید کرده باشد

حال می پردازد به داستان
کی خسرو سپاهی عظیم فراهم می کند. همه دلاورانش را برای کمک می خواند و از تمام فرمانروایان خود مختار که در مناطق اطراف هستند هم کمک می خواهد و می گوید اگر افراسیاب بماند برای همه بد می شود. همه را با خود همراه می کند و شروع به آرایش جنگی سپاهیان می کند. مطالب زیر به رسم معمول ما خلاصه نویسی شده و خیلی از آرایش سپاه را نگنجاندم چنانچه وقت دارین حتما این قسمت را خودتان بخوانید تا بهتر به عظمت کار پی ببرید

بیاراست از هر سوی مهتران 
برفتند با لشکری بی کران
+++
دگر نامور رستم پهلوان
پسندیده و راد و روشن روان  
بفرمودشان بازگشتن بدر
هر آن کس که بد گرد و پرخاشخر 
در گنج بگشاد و روزی بداد
بسی از روان پدر کرد یاد  
سه تن را گزین کرد زان انجمن
سخن گو و روشن دل و تیغ زن
 چو رستم که بد پهلوان بزرگ 
چو گودرز بینادل آن پیر گرگ
دگر پهلوان طوس زرینه کفش 
   کجا بود با کاویانی درفش
+++
بهر نامداری و خودکامه ای 
نبشتند بر پهلوی نامه ای
+++
نه آرام بادا شما را نه خواب 
مگر ساختن رزم افراسیاب 
چو آن نامه برخواند هر مهتری
کجا بود در پادشاهی سری 
 ز گردان گیتی برآمد خروش
زمین همچو دریا برآمد بجوش
 بزرگان هر کشوری با سپاه 
 نهادند سر سوی درگاه شاه 
+++
گزین کرد زان لشکر نامدار 
سواران شمشیر زن سی هزار 
که باشند با او بقلب اندرون 
همه جنگ را دست شسته بخون
بیک دست مرطوس را
منوشان خوزان فرخنده رای 
 کرد جای که بر کشور خوزیان بود 
بسی نامداران زرین کلاه 
شاه دو تن نیز بودند هم رزم سوز 
چو گوران شه آن گرد لشگر فروز
وزو نیوتر آرش رزم زن 
بهر کار پیروز و لشکر شکن 
+++
دگر شاه کرمان که هنگام جنگ
نکردی بدل یاد رای درنگ
 چو صیاع فرزانه شاه یمن 
دگر شیر دل ایرج پیل تن 
 جهاندار و بیدار و فرمان روا ب
هر آنکس که از تخمه ی کیقباد
زرگان بادانش و بانژاد
 چو شماخ سوری شه سوریان
 کجا رزم را بود بسته میان ب
 فروتر ازو گیوه ی رزم زن 
هر کار پیروز و لشکر شکن 
+++
دگر بیژن گیو و رهام گرد
کجا شاهشان از بزرگان شمرد  
چو گرگین میلاد و گردان ری
رفتند یکسر بفرمان کی 
 پس پشت او را نگه داشتند 
بهمه نیزه از ابر بگذاشتند 
به رستم سپرد آن زمان میمنه 
که بود او سپاهی شکن یک تنه
هر آنکس که از زابلستان بدند 
وگر کهتر و خویش دستان بدند 
بدیشان سپرد آن زمان دست راست 
همی نام و آرایش جنگ خواست
سپاهی گزین کرد بر میسره 
چو خورشید تابان ز برج بره
سپهدار گودرز کشواد بود 
   هجیر و چو شیدوش و فرهاد بود 
+++
پیاده صفی از پس نیزه دار 
سپردار با تیر جوشن گذار
پس پشت ایشان سواران جنگ  
برآگنده ترکش ز تیر خدنگ
+++
ز خاور سپاهی گزین کرد شاه 
سپردار با درع و رومی کلاه
ز گردان گردنکشان سی هزار 
فریبرز را داد جنگی سوار 
+++
دگر لشکری کز خراسان بدند 
جهانجوی و مردم شناسان بدند
منوچهر آرش نگهدارشان 
 گه نام جستن سپهدارشان 
+++
ازین دست شمشیرزن سی هزار
 بدو تازه شد دل همه مرز را 
 سپرد این سپه گیو گودرز را 
جهاندار وز تخمه ی شهریار
+++
سپه ده هزار از دلیران گرد
پس پشت گودرز کشواد 
دمادم بشد برته ی تیغ زن
برد ابا کوهیار اندر آن انجمن
 به مردی شود جنگ را
یارگیو زواره بد این جنگ را 
+++
پیشرو بپیش اندرون قارن رزم زن
همه جنگ سازان نو سر نامداران آن انجمن
بدان تا میان دو رویه سپاه
گرد اسب افگن و رزمخواه
ازان پس بگستهم گژدهم گفت
که با قارن رزم زن باش جفت 

بعد پسر توس را می فرستد تا مراقب مردم باشد تا ظلمی به آنها نشود و آنها گرسته نمانند

بفرمود تا اندمان پور طوس
بگردد بهر جای با پیل و کوس
بدان تا ببندد ز بیداد دست 
کسی را کجا نیست یزدان پرست
نباشد کس از خوردنی بی نوا
 ستم نیز برکس ندارد روا

لغاتی که آموختم
جنا = طاق (دامن) پیش زین
قرطه = نیم تنه

ابیاتی که خیلی دوست داشتم

چنین بود تا بود دور زمان
بنوی تو اندر شگفتی ممان
 یکی را همه بهره شهدست و قند
تن آسانی و ناز و بخت 
 یکی زو همه ساله با درد و رنج
 بلند شده تنگدل در سرای سپنج
یکی را همه رفتن اندر نهیب 
 گهی در فراز و گهی در نشیب

قسمت های پیشین
ص 822 آگاهی یافتن افراسیاب از کشته شدن پیران و لشکر آراستن کیخسر

No comments: