Monday 22 January 2018

شاهنامه خوانی در منچستر 122

بعد از اینکه گشتاسپ در مقابل الیاس، حکمران خزر پیروز می شود، قیصر را طمع برمیدارد که چرا به این پیروزی اکتفا کنم و می خواهد به پشتوانه ی گشتاسپ از ایران هم باج بگیرد. البته هنوز هم نمی دانسته که گشتاسپ پسر پادشاه ایران، لهراسب است
قالوس نامی را به نزد لهراسب می فرستند که یا بما باج بدهید یا  دمار از روزگارتان در می اوریم

یکی نامور بود قالوس نام  
خردمند و با دانش و رای و کام 
بخواند آن خردمند را نامدار 
کز ایدر برو تا در شهریار
بگویش که گر باژ ایران دهی
 به فرمان گرایی و گردن نهی
 به ایران بماند بتو تاج و تخت
 جهاندار باشی و پیروزبخت
+++
وگرنه مرا با سپاهی گران 
هم از روم وز دشت نیزه وران 
نگه کن که برخیزد از دشت غو 
فرخ زاد پیروزشان پیش رو 
همه بومتان پاک ویران کنم 
ز ایران به شمشیر بیران کنم

شاه ایران از شنیدن پیام قیصر روم ناراحت می شود ولی از فرستاده ی قیصر در کمال احترام پذیرایی می کند

گرانمایه جایی بیاراستند 
فرستاده را شاد بنشاستند
فرستاد زربفت گستردنی
ز پوشیدنی و هم از خوردنی 
 بران گونه بنواخت او را به بزم
 تو گفتی که نشنید پیغام رزم

لهراسب سپس قالوس را می خواند و می گوید چطور شده که قیصر روم، که از پادشاهان بزدل است، چنین گستاخی می کند و از ایران باج می خواهد . قالوس هم می گوید که چون با من خیلی خوب تا کردی و خیلی تحویلم گرفتی واقعیت را بتو می گویم. واقعیت این است که قیصر دامادی دارد بس دلیر و به پشتوانه ی اوست که قیصر چنین به جهان گیری پرداخته. لهراسب می پرسد داماد او مگر کیست. می گوید فرخ زاد نامی است. لهراسب از شکل و شمایل او می پرسد. قالوس می گوید دقیقا شبیه زریر است. لهراسب هم متوجه می شود که فرخ زاد کسی نیست جز گشتاسب پسر خودش. به فرستاده می گوید تو پیش قیصر برگرد و بگو ما به او باج نمی دهیم و آماده ی جنگیم. به زریر هم می گوید که باید دست بجنبانیم تا کار از کار نگذشته چاره این کار را بیندیشیم تو سپاهی بردار و سریع خودت را به قیصر و گشتاسب برسان و به گشتاسب بگو که تاج پادشاهی را من به او می دهم

بدو گفت لهراسپ کای پر خرد 
مبادا که جان جز خرد پرورد
بپرسم ترا راست پاسخ گزار 
اگر بخردی کام کژی مخار 
نبود این هنرها به روم اندرون
بدی قیصر از پیش شاهان زبون
 کنون او بهر کشوری باژخواه 
  فرستاد و بر ماه بنهاد گاه 
+++
فرستاده گفت ای سخنگوی شاه
به مرز خزر من شدم باژخواه
به پیغمبری رنج بردم بسی
نپرسید زین باره هرگز کسی
ولیکن مرا شاه زان سان نواخت 
 که گردن به کژی نباید فراخت
سواری به نزدیک او آمدست
که از بیشه ها شیر گیرد به دست 
 به مردان بخندد همی روز رزم
هم از جامه ی می به هنگام بزم 
 به بزم و به رزم و به روز شکار
جهان بین ندیدست چون او سوار
 بدو داد پرمایه تر دخترش 
 که بودی گرامی تر از افسرش
+++
بدو گفت لهراسپ کای راست گوی
کرا ماند این مرد پرخاشجوی
 چنین داد پاسخ که باری نخست 
به چهره زریرست گویی درست
به بالا و دیدار و فرهنگ و رای
  زریر دلیرست گویی بجای 
+++
بدو گفت کاکنون به قیصر بگوی 
که من با سپاه آمدم جنگجوی 
پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر
بفرمود تا پیش او شد زریر
 بدو گفت کاین جز برادرت نیست
بدین چاره بشتاب وایدر مه ایست
 درنگ آوری کار گردد تباه
میاسا و اسپ درنگی مخواه
 ببر تخت و بالا و زرینه کفش  
همان تاج با کاویانی درفش 
من این پادشاهی مر او را دهم  
  برین بر سرش بر سپاسی نهم 

زریر هم سپاهش را جایی نزیک روم مستقر می کند، فرماندهی را به بهرام می سپارد و خود با پنج تن از بزرگان به کاخ قیصر می رود. آنجا گشتاسب را می شناسد ولی با او صحبتی نمی کند و با قیصر به گفتگو می نشیند. قیصر هم می گوید چرا به فرخ زاد (که همان گشتاسب است) توجه نمی کنی. زریر هم می گوید این شخص در ایران بوده و از بودن در خدمت شاه ایران سیر شده و اکنون از داده های تو به این جایگاه رسیده. گشتاسب ولی سکوت می کند و هیچ به روی خود نمی آورد

زریر سپهبد سپه را بماند 
به بهرام گردنکش و خود براند
بسان کسی کو پیامی برد 
وگر نزد شاهی خرامی برد 
ازان ویژگان پنج تن را ببرد 
 که بودند با مغز و هشیار و گرد 
+++
زریر اندر آمد چو سرو بلند 
نشست از بر تخت آن ارجمند
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت 
همان رومیان را فروزش گرفت
بدو گفت قیصر فرخ زاد را 
  نپرسی نداری به دل داد را 
به قیصر چنین گفت فرخ زریر
که این بنده از بندگی گشت سیر
 گریزان بیامد ز درگاه شاه 
کنون یافت ایدر چنین پایگاه
چو گشتاسپ بشنید پاسخ نداد 
  تو گفتی ز ایران نیامدش یاد

 زریر پیام لهراسب را به قیصر می دهد که نه ایران خزر هست و نه من الیاس هستم که گمان می کنی بر ما هم می توانی پیروز شوی. ما جنگ را انتخاب می کنیم

به قیصر ز لهراسپ پیغام داد 
که گر دادگر سر نه پیچد ز داد
+++
نه ایران خزر گشت و الیاس من
که سر برکشیدی از آن انجمن 
چنین داد پاسخ که من جنگ را 
بیازم همی هر سوی چنگ را 

قیصر پیام پادشاه ایران را که می شنود به زریر می گوید خیلی خوب باید آماده جنگ شویم. تو برگرد. بعد قیصر رو به گشتاسپ می کند و می گوید تو چرا جواب زریر را ندادی. گشتاسپ هم می گوید من قبلا در خدمت پادشاه ایران بودم و این بزرگان و فرستادگان مرا می شناسند. بهتره بروم و با ایشان از نزدیک صحبتی داشته باشم

تو اکنون فرستاده ای بازگرد 
بسازیم ناچار جای نبرد 
ز قیصر چو بنشید فرخ زریر 
غمی شد ز پاسخ فروماند دیر 
چو برخاست قیصر به گشتاسپ گفت 
که پاسخ چرا ماندی در نهفت
بدو گفت گشتاسپ من پیش ازین 
ببودم بر شاه ایران زمین 
همه لشکر شاه و آن انجمن
همه آگهند از هنرهای من
همان به که من سوی ایشان شوم 
  بگویم همه گفته ها بشنوم 

گشتاسپ به استراحتگاه ایرانیان می رود و تا می رسد همه او را تحویل می گیرند و زریر او را در آغوش می کشد و می گوید که پدر تاج و تختش را به تو داده. برگرد به ایران. گشتاسپ هم قبول می کند و همانجا تاج شاهی را بر سر می گذارد

بیامد به جای نشست زریر
به سر افسر و بادپایی به زیر
 چو لشکر بدیدند گشتاسپ را 
سرافرازتر پور لهراسپ را
پیاده همه پیش اوی آمدند 
 پر از درد و پر آب روی آمدند
همه پاک بردند پیشش نماز  
 که کوتاه شد رنجهای دراز 
+++
زریر خجسته به گشتاسپ گفت 
که بادی همه ساله با بخت جفت
پدر پیر سر شد تو برنادلی 
ز دیدار پیران چرا بگسلی 
به پیری ورا بخت خندان شدست 
پرستنده ی پاک یزدان شدست
فرستاد نزدیک تو تاج و گنج 
سزد گر نداری کنون دل به رنج
چنین گفت کایران سراسر تراست
 سر تخت با تاج کشور تراست
 ز گیتی یکی کنج ما را بس است
که تخت مهی را جز از من کس است
 برارد بیاورد پرمایه تاج 
همان یاره و طوق و هم تخت عاج 
چو گشتاسپ تخت پدر دید شاد 
     نشست از برش تاج بر سر نهاد 

گشتاسپ پیامی به قیصر می فرستد که ما با ایران هم پیمان شدیم و از قیصر می خواهد به پایگاه زریر برود. قیصر وقتی که گشتاسپ را بر تخت شاهی می بیند متوجه می شود که گشتاسپ همان پسر فراری لهراسب است و از اینکه داماد او پسر پادشاه ایران است بسیار خوشحال می شود و از رفتار خود معذرت می خواهد. گشتاسپ هم عذرخواهی او را می پذیرد و می گوید کتایون را نزد من بفرست که او مرا با وجود همه نداریم پذیرفت و از آن بابت به سختی گرفتار شد (چون قیصر، کتایون، دخترش را به خاطر اینکه می خواست با گشتاسپ ازدواج کند از کاخ بیرون رانده بود چون فکر می کرد گشتاسپ مردی گمنام بود). کتایون و هدایای فراوان به پیش گستاسپ فرستاده می شود و آنها به سمت ایران راه می افتند 

چو گشتاسپ را دید بر تخت عاج 
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج 
بیامد ورا تنگ در برگرفت
سخنهای دیرینه اندر گرفت
 بدانست قیصر که گشتاسپ اوست
 فروزنده ی جان لهراسپ اوست
+++
ازان کرده ی خویش پوزش گرفت 
بپیچید زان روزگار شگفت
بپذرفت گفتار او شهریار
 سرش را گرفت آنگهی برکنار 
+++
بر ما فرست آنک ما را گزید
که او درد و رنج فراوان کشید
 بشد قیصر و رنج و تشویر برد 
بس نیز بر خوی بد برشمرد 
به سوی کتایون فرستاد گنج 
یکی افسر و سرخ یاقوت پنج
غلام و پرستار رومی هزار 
یکی طوق پر گوهر شاهوار
ز دینار رومی شتروار پنج 
یکی فیلسوفی نگهبان گنج 
سلیح و درم داد لشکرش را 
همان نامداران کشورش را 
هرانکس که بود او ز تخم بزرگ 
وگر تیغ زن نامداری سترگ
بیاراست خلعت سزاوارشان
برافرخت پژمرده بازارشان
 از اسپان تازی و برگستوان 
ز خفتان وز جامه ی هندوان
ز دیبا و دینار و تاج و نگین 
ز تخت و ز هرگونه دیبای چین
فرستاده نزدیک گشتاسپ برد 
   یکایک به گنجور او برشمرد
+++
کتایون چو آمد به نزدیک شاه 
غو کوس برخاست از بارگاه 
سپه سوی ایران برفتن گرفت 
هوا گرد اسپان نهفتن گرفت 

 به ایران که می رسند لهراسب آنها را به شادی می پذیرد 

همی راند تا سوی ایران رسید 
به نزد دلیران و شیران رسید 
چو بشنید لهراسپ کامد زریر
برادرش گشتاسپ آن نره شیر 
 پذیره شدش با همه مهتران 
بزرگان ایران و نام آوران 
چو دید او پسر را به بر درگرفت 
ز جور فلک دست بر سر گرفت
 بدو آفرین کرد و زاری نمود 
فرود آمد از باره گشتاسپ زود 
+++
بدو گفت لهراسپ کز من مبین 
چنین بود رای جهان آفرین 
نوشته چنین بد مگر بر سرت
که پردخت ماند ز تو کشورت
  
حال در زمان پادشاهی گشتاسپ چه ماجراهایی پیش می ماند تا جلسه بعدی شاهنامه خوانی در منچستر. ممنون از همراهی شما

لغاتی که آموختم
یازیدن = دست فراچیزی بردن
بیران = ویران
پردخت = تهی

ابیانی که خیلی دوست داشتم
براندیش با این سخن با خرد
که اندیشه اندر سخن به خورد 

بدو گفت چون تیره گردد هوا
فروزیدن شمع باشد روا

که گیتی نماند همی بر کسی 
چو ماند به تن رنج ماند بسی 
چنین است گیهان ناپایدار 
برو تخم بد تا توانی مکار 

قسمت های پیشین
ص  936  بخواب دیدن فردوسی دقیقی را

Sunday 14 January 2018

In a cloudy day



The impression left on the soul is only the damage from the top of the iceberg of separation.
Going without a goodbye is still going, only worse. 

خراشی که کوه یخی فراق بر سطح جان می کشید تمام درد نیست
رفتن بدون خداحافظی رفتن است فقط ناجوانمردانه تر

© All rights reserved

Saturday 13 January 2018

No way out!


#Life demands moving, but #signs won't permit.
زندگی پویایی می طلبد ولی #جبرتوقف

© All rights reserved

Thursday 11 January 2018

"افکار خیامی در شاهنامه"


دریکی از پست های مربوط به شاهنامه خوانی درمنچستر، به بیتی در شاهنامه (بگشتاسپ گفت آن زمان جنگجوی / که تا زنده ای زین جهان بهر جوی) اشاره داشتم و آنرا تحت عنوان "افکار خیامی در شاهنامه" علامت گزاری کرده بودم. دوست عزیزی گوشزد کردند که فردوسی مدتها قبل از خیام زیسته. تصمیم گرفتم مطلب را در پستی بیشتر توضیح بدهم. با تشکر از توجه این دوست گرامی
عنوان "افکار خیامی در شاهنامه" را برای تاکید بر تنوع داستان های شاهنامه انتخاب کردم. افکاری است که به عنوان افکار خیامی آنها را می شناسیم و به خیام نسبت می دهیم در حالیکه برخی افراد به علت عدم آشنایی با این اثر برجسته شاهنامه را کتاب جنگ و خونریزی نامیده اند. استفاده از عنوان بالا اشاره به این امر بود که خیلی هم روی تقسیم بندی مرزها نباید تکیه کنیم. در کتابی که انتظار داریم جز از جنگ و خونریزی چیزی نبینیم، چنان داستان های رومانتیک و نکات ظریف بکار برده شده که کمتر اثر عاشقانه ای بپای آن می رسد. منطق شاهنامه هم در نوع خود بی نظیر است. شاهنامه کتابی پر از آداب، منطق، حکمت و احساساتی است که به شعرای بعد از او نسبت داده شده در صورتی که فردوسی پیشرو آنها بوده و ابیاتی که به عنوان نمونه "افکار خیامی در شاهنامه" نامیده ام در واقع قبل از دوران خیام نوشته شده. این بدان معنا نیست که خیام یا دیگر شعرا را بخواهم مقلد فردوسی بنامم، بلکه تاکید بنده بر این امر بوده که فردوسی الهام بخش خیلی از بزرگان بوده. امیدوارم که توانسته باشم منظورم را توضیح بدهم


© All rights reserved

Tuesday 9 January 2018

Impaired Memory

It was difficult to remember any of the faces around. We have all changed except for Sara, the girl walking with a white cane.
همه ما تغییر کرده بودیم و جز نشانه هایی از دوران نوجوانی در قیافه و رفتارمان نبود. هر یک از ما سعی می کرد تا حدس بزند دیگری کیست. برخی از حدس ها درست درمیامد و گاهی خیلی ها را حتی بعد از اینکه  معرفی می شدند هم به خاطر نمی آوردیم بجز سارا که همه او را به خاطر داشتیم. او هنوز با اتکا به عصای سفیدش راه می رفت
دسامبر 2016، منچستر

© All rights reserved

Monday 8 January 2018

شاهنامه خوانی در منچستر - 121

 تا بدینجای داستان قیصر متوجه شده که داماد او، گشتاسپ مردی لایق است. قیصر بعد از مدتها که دخترش کتایون و گشتاسب را ترد کرده بود آنها را  می پذیرد. از دخترش کتایون می پرسد که گشتاسب فرزند کیست.  کتایون می گوید من هم نمی دانم به من هم نگفته ولی حتما از بزرگان هست. گشتاسب همچنان این حقیقت که وی پسر شاه ایران هست را پنهان نگه می دارد و خود را فرخزاد می خواند

همانگه نشست از بر بادپای
به پوزش بیامد بر پاک رای
 بسی آفرین کرد فرزند را 
مران پاک دامن خردمند را 
بدو گفت قیصر که ای ماهروی 
گزیدی تو اندر خور خویش شوی
همه دوده را سر برافراختی 
برین نیکبختی که تو ساختی
به پرسش بدو گفت ز انباز خویش
مگر بر تو پیدا کند راز خویش
 که آرام و شهر و نژادش کجاست 
بگوید مگر مر ترا گفت راست
چنین داد پاسخ که پرسیدمش 
نه بر دامن راستی دیدمش
نگوید همی پیش من راز خویش 
 نهان دارد از هرکس آواز خویش  
گمانم که هست از نژاد بزرگ
که پرخاش جویست و گرد و سترگ
 ز هرچش بپرسم نگوید تمام
فرخ زاد گوید که هستم به نام        

قیصر با تکیه به زور و توانایی های گشتاسب شروع به جمع آوری باج و خراج می کند. ابتدا به سراغ حکمران خزر می رود. پیامی به الیاس حاکم خزر می فرستد و می گوید چنانچه باج و خراج به روم ندهی به جنگت خواهیم آمد. الیاس هم پاسخ می دهد که اگر ما از شما باج نخواستیم کلاهتان را بیندازید بالا. شما دلتان را به یک سوار خوش کرده اید و ما توان ایستادگی مقابل او را داریم و باج نخواهیم داد 

به قیصر خزر بود نزدیکتر 
وزیشان بدش روز تاریکتر 
به مرز خزر مهتر الیاس بود 
که پور جهاندار مهراس بود 
به الیاس قیصر یکی نامه کرد 
تو گفتی که خون بر سر خامه کرد 
که چندین به افسوس خوردی خزر
کنون روز آسایش آمد بسر
  اگر ساو و باژست و گنج گران
 گروگان ازان مرز چندی سران 
 وگرنه فرخ زاد چون پیل مست 
بیاید کند کشورت را چو دست 
چو الیاس بر خواند آن نامه را 
به زهر آب در زد سر خامه  را
چنین داد پاسخ که چندین هنر 
نبودی به روم اندرون سربسر 
اگر من نخواهم همی باژ روم 
شما شاد باشید زان مرز و بوم
چنین دل گرفتید از یک سوار 
که نزد شما یافت او زینهار
چنان دان که او دام آهرمنست 
و گر کوه آهن همان یکتنست
تو او را بدین جنگ رنجه مکن 
  که من بین درازی نمانم سخن
  
فیصر به گشتاسب می گوید اگر تو توان مبارزه با الیاس را داری بگو تا خسارتش را بدهیم و او را از راهی که برای مبارزه با ما آمده برگردانیم. ولی گشتاسب می گوید که من برای جنگیدن با او آماده ام و از او باکی ندارم

فرخ زاد را گفت پر مایه ای 
همی روم را همچو پیرایه ای
چنان دان که الیاس شیراوژن است 
 چو اسپ افگند پیل رویین تن است
اگر تاب داری به جنگش بگوی
 و گرنه مبر اندرین آب روی 
اگر جنگ او را نداری تو پای
بسازیم با او یکی خوب رای 
به خوبی ز ره بازگردانمش 
سخن با هزینه برافشانمش 
بدو گفت گشتاسپ کین جست و جوی 
چرا باید و چیست این گفت و گوی 
چو من باره اندر جهانم به خاک 
ندارم ز مرز خزر هیچ باک 

جنگ با سپاه الیاس در می گیرد و گشتاسپ موفق می شود که الیاس را شکست دهد و پیروز از این مبارزه برمی گردد

ز سوی خزر نای رویین بخاست
همی گرد بر شد سوی چرخ راست 
 سرافراز قیصر به گشتاسپ گفت
که اکنون جدا کن سپاه از نهفت 
 بگفت این و لشکر به بیرون کشید
گوان و یلان را به هامون کشید 
 همی گشت با گرزه ی گاوسار 
چو سرو بلند از بر کوهسار 
+++
بجنبید گشتاسپ از پیش صف 
یکی باره زیر اژدهایی به کف 
چنین گفت الیاس با انجمن 
که قیصر همی باژ خواهد ز من
چو بر در چنین اژدها باشدش
ک ازیرا منش بابها باشدش 
 چو گشتاسپ الیاس را دید گفت
که اکنون هنرها نباید نهفت 
برانگیختند اسپ هر دو سوار 
ابا نیزه و تیر جوشن گذار
ازان لشکر الیاس بگشاد شست 
که گشتاسپ را برکند کار پست
بزد نیزه گشتاسپ بر جوشنش
بخست آن زمان کارزاری تنش 
 بیفگندش از باره برسان مست
بیازید و بگرفت دستش به دست
 ز پیش سواران کشانش ببرد 
   بیاورد و نزدیک قیصر سپرد 
+++
ز لشکر چو قیصر بدیدش به راه 
ز شادی پذیره شدش با سپاه
سر و چشم آن نامور بوس داد 
جهان آفرین را همی کرد یاد 
وزان جایگه بازگشتند شاد 
 سپهبد کلاه کیان برنهاد 


حال ماجرای بعدی گشتاسپ چیست ، می ماند تا جلسه بعدی شاهنامه خوانی در منچستر. ممنون از همراهی شما


لغاتی که آموختم
انباز = شریک

ابیانی که خیلی دوست داشتم
شب آمد یکی پرده ی آبنوس
بپوشید بر چهره ی سندروس 

بگشتاسپ گفت آن زمان جنگجوی 
که تا زنده ای زین جهان بهر جوی 

قسمت های پیشین
ص  927  برین نیز بگذشت چندی سپهر

© All rights reserved

Sunday 7 January 2018

آرام آفتاب


نه پیمانی برای هم پیمانی بسته ایم 
نه پیاله ای در بزم هم پیاله ای شکسته ایم
نه خلوت پیله ای را زیسته ایم
 نه به بهانه ی با هم بودن بندی را گسسته ایم
نه پیوسته از هم دوری جسته ایم
در فازی یکسان، نه در بر و نه بی هم زیسته ایم
اسمش را هر چه می خواهی بگذار
شاید هم قطارانی که جوهر شک را زیسته ایم
شاید جوانه هایی که بر شاخ دوستی رسته ایم
شاید دیوانگانی در چله عقل نشسته ایم
شاید مردگانی که به دم هم زنده ایم
 شاید درنگی در توفانی پویا و خسته ایم

© All rights reserved

Friday 5 January 2018

Thursday 4 January 2018

#ایران امروز

"در خبر است که سه خصلت است که در هر که بود منافق است، اگرچه نماز گزارد و روزه دارد، آن که در حدیث دروغ  گوید و در وعده خلاف کند و در امانت خیانت کند." ص353
کیمیای سعادت، امام محمد غزالی به سعی پروین قائمی، نشر پیمان، چاپ ششم، 1392

به شنیدن دروغ که مدتهاست عادت کرده ایم. تا کجا در امانت خیانت شد و در وعده هاشان خلاف، خدا خود گواه است. به امید روزهای بهتر برای ایران

© All rights reserved

Wednesday 3 January 2018

Cycle



My life ended when he left me, but at least it proved life after death exists.
با رفتن او زندگی پایان یافت ولی جهنم بعد او بمن آموخت که زندگی پس از مرگ حقیقت دارد

© All rights reserved

Tuesday 2 January 2018

2018

2018 is well and truly here. Wishing you all happiness and good health.  
In my first post of the year I'd like to remember those who are no longer amongst us and welcome those who join us on this planet. 
The start of this year is particularly memorable for me as 2018 started with demonstration in many cities of  #Iran, where people protested against economic and political corruption. 

 سال 2018 تمام مناطق زمانی را در هم شکسته و حال را کاملا در سلطه گرفته. در آغاز سال جاری جای خیلی از عزیزان کنارمان خالی است. آنهایی که پر کشیدند، روحشان شاد. آنهایی که دل بریدند هر کجا هستند دلشان شاد، آنهایی که ماندند قدمشان پرتوان، آنهایی که آمدند حضورشان خجسته
 همزمان با شروع سال نو شاهد اعتراضات مردم در ایران نیز بودیم. به امید روزی که همه ی مردم در هر نقطه از دنیا به حقوق اولیه خود دست یابند. بهبود اوضاع اقتصادی مردم، پایان تعبیضهای جنسیتی، قومی، مذهبی و قشری را آرزومندم. به امید آرامش 

© All rights reserved