Friday 31 December 2010

Stay away

Sorrow, anger and regret
mixed in the vessel of heart
simmered down by the fire of nostalgia
to a thick black residual of fate

I won’t let you share
the bitter taste of my destiny
suffering and torment
Don’t pass beyond my house's rusty closed gate!



ترکیب غصه
حسرت 
و کمی عصبانیت
با چاشنی اشک
در ظرف دل
بر آتش دلتنگی
 می جوشد تا
کم کم
معجون سیاهِ بخت 
شکل گیرد
و جیره امروز آماده شود
اگر دعوتت نمی کنم
و روزیم را شریک نمی شوم
 دلگیر نشو
هراس شرمندگی از کمبود رزق نیست
که فراوانی ست
سبد ماهی ست و دستان عیسی
ترسم از تلخی طعم اقبالی ست
که کامت را خواهد آزرد

© All rights reserved

Thursday 30 December 2010

سرود اي ايران

شعر: حسين گل گلاب
سراینده آهنگ : روح‌الله خالقي  

--------------------------------------------------------------------------------
ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاكت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاك پاك میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاك ایران ما
سنگ كوهت دُر و گوهر است
خاك دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل كی برون كنم
برگو بی مهر تو چون كنم
تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست ، اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ايران ما
ایران ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیكرم
جز مهرت بر دل نپرورم
از … آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم
مهرت ار برون رود چه می شود دلم
مهر تو چون ، شد پیشه ام
دور از تو نیست ، انديشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ایران ما

A magical view

Tunisia

© All rights reserved

Tuesday 21 December 2010

Happy Yalda

Happy Yalda
Originally uploaded by Shahireh

شب چله رو خیلی دوست دارم
تو طولانی ترین شب سال بهانه ای برای جشن گرفتن داشتن
تو اوج تاریکی به روشنایی بعدش فکر کردن و امیدوار ماندن
خوراکی ها رو با هم شریک شدن و شبی سراسر افسانه بافتن
ممنون از پدران و مادرانمان برای این جشن
شب یلدای همگی گرامی باد


Tonight is the Yalda night . It is the longest night of the year (in the northern hemisphere), one the Persian Celebration and it is still celebrated as the start of the days becoming shorter
Have a fantastic Yalda ;)

Some of my photos


An eyeful of peace
Originally uploaded by Shahireh

 


Invasion!
Originally uploaded by Shahireh


 

شماره تلفن
Originally uploaded by Shahireh

Sunday 19 December 2010

A Doubtful Trust

Green on the trunk of a palm tree

The sky of thoughts with its grey clouds of uncertainty is charged with hesitation, again .Maybe lightning of hope and thunder of desire ends as the rain of reliance,

گمانی شک آلود
ابرهای خاکستری تردید که آبستن توهم اند
باز هم آسمان تفکر را پوشاندند
آیا پس از رعد ایمان و برق امید
یقین بر گلبرگهای تشنه ی حسی قدیمی
خواهد بارید؟

© All rights reserved

Friday 17 December 2010

The tiles behind the window

Tunisia

طرح کاشی پشت پنجره

© All rights reserved

چو ناکس به ده کدخدایی کند، کشاورز باید گدایی کند

اگرچه که با همه نکات این شعر موافق نیستم،ولی بعضی اشعار را نمی شود خواند و بی تعمق گذر کرد، تا نظر شما چی باشه

_______________

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است

بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

Merry Christmas

Fancy making a snowman?
What are you waiting for?
Have the sound on & click here

کریسمس و سال جدید میلادی در راهه. برف هم که اینجا فراونه
چطوره برای تبریک یه آدم برفی با هم بسازیم
 اگه موافقید صدا رو بلند کنید و روی این اینک کلیک کنید

Thursday 16 December 2010

مراسم خاک سپاری

Her return to the birthplace seemed like a festive occasion: the sky was scattering white confetti over her coffin as we were saying our last goodbyes.

Rest in peace dear Angie


روح "آ" عزیز شاد
♥♥♥

 جمعیت زیاد بود
همگی سیاه پوشش بودیم
برای آرامش روحش دعا کردیم
طنین آوای ارگ، بلند تر از تکرار صدای خفه شکستن آرام بغض تو سالن می پیچید 
چقدر زود، وقت رفتنش شد
خودش خاموش بود ولی تو پژواک خندۀ شیرین بچه هاش، که هنوز کوچکتر از اونی بودند که مصیبت رو بتونن درک کنن، حضورش رو میشد حس کرد
وقتی می بردنش
دونه های درشت برف مثل نقل روی تابوت سفیدش می ریخت
انگار تو آسمونا کسی به افتخارش جشن گرفته بود

♥♥♥
آخرین خداحافظی همیشه سخته، ولی غم از دست دادن یک آشنا ضمن دردناک بودن کمبود فرصت ها رو هم گوشزد میکنه
چقدر وقت برای دوستی کمه
برای گفتن
"دوست دارم" و "به داشتنت افتخار میکنم"

________ 

غرض‌ها تیره دارد دوستی را غرض‌ها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم، آشتی کن که در تسلیم ما چون مردگانیم

مولانا

© All rights reserved

Tuesday 14 December 2010

از عکسهای اینترنتی


عکسی از اینترنت _عکاس ناشناس
 با یک سری عکس های دیگه به عنوان طنز و برای خنده تو اینترنت از این دست به اون دست میشه
ولی بعضی از نکاتش نمیدونم که خنده داره و یا گریه دار 

Monday 13 December 2010

تفکر و چیستی

باران اسیدی مصیبت سطح آهگی صخرۀ توانم را چنان فرسانده بود که انشعاب ترکهایش همچون استخوان های اندامی نحیف نمایان بود. هر شیاری در عمق به حفره ای ژرف می رسید که "تهی" را در آغوش فراخش جای می داد

بذر نوری بودی که در شوره زار دل، زیر سایه تاریک سنگی رویید. نگاهت پیمانه، پیمانه عطش ممتد نیازم را سیراب کرد و لمس غزل سرور دستانت به شاخه یخ کرده روحم گرما بخشید. با ظهورت کینه، بهانۀ آشتی گرفت، چاه تلاش به آب حیات رسید و رودبار خوشبختی در جانم جریان یافت. حضورت لالایی آرامش را مکرر زیر گوش جوانه شیدایی زمزمه کرد

سالها گذاشت و مزرعه نور به گُُل نشست. منشوری از قرمز و زرد بر مخمل سبزی، سردی خاک را شکست. گمان کردیم که رُسته بودیم و شکفتن را از هیچ ساخته بودیم. غرق مستی ِ خلق گنجینمان، دور از چشم اغیار هر چه زندگی بود، ما زیسته بودیم. گردبادی وزید و فراموشی بیباکی پیشه شد. دور رنگین کمان گلها را حصاری زدیم و تاریکی شیوه شد. عاقبت آفت مصلحت اندیشی آغاز نیستیی ِاین یگانه هستیِ ِ با منطق بیگانه شد



© All rights reserved

Friday 10 December 2010

Want to fly today!

از برف هفته پیش جز چند تپه برفی کوتاه که در سایۀ ساختمونها پناه گرفتن چیزی باقی نمانده. گویا  دلیل و برهان های باران دیشب کلی از برف ها را به "مسلک آب" مجاب کرده.  من یکی که از دیدار رنگ ملول آور خاکستری تیرۀ آسفالت کوچه، که مدتها زیر لایه سفید چرکی مدفون شده بود، خوشحالم. بیشتر برفها رفتند، ولی آسمان هنوزم سفید پوشه

دلم می خواهد که پرواز کنم وبه جایی بروم که با نوک پنجه هایم بتوانم ردیف منجوق های طلایی که چون رشته های درخشانی بر بستری آبی می درخشند، را لمس کنم. دریغ که این کالا را  در این پایین نفروشند و مرا بال پروازی نیست، ولی به گمانم اگر کنار طاق بلند دوستیت منتظر بمانم، شاید وقتی آسمان کمی خم می شود که از زیر طاق بگذرد برای لحظه ای هم قد بشویم و آبی دورش با آبی چشمانم درهم آمیزد 

All of the snow, but a few short mounts (which have taking refuge into buildings’ shadows) have gone. Last night’s rain must have managed to convert the snow's stationary nature into a fluid state. Finally, the familiar dull dark grey of asphalts burst out of the dirty white layer that had covered it for days. But the sky is still in a white coordinate.

I'm missing the blue sky.
But maybe if I stand close to the tall gateway of your friendship, maybe as the sky lower itself down to entre, the blue of my eyes could catch a glimpse of the blue sky, momentarily.

© All rights reserved

Wednesday 8 December 2010

Behind close doors!

I had a dream last night! A weird one!

I was in an upside-down world, where one of the internationally respected laws stated that: the government officials, MPs and politicians of any country are free to do whatever they’d like. Crimes such as murder, torture, fraud, stealing ... would go unpunished for this group!

Funny enough, my dream was documented by evidences of: British MPs’ fraud scandal; Bush’s admission of issuing orders for torturing detainees of the Guantanamo Bay and people being killed in streets of Iran for peaceful demonstrations.

Anyhow, in this strange world someone made some confidential documents public. Very soon after that one of the officials of an Eastern government appeared in front of the cameras and declared the leaked documents as false (as if fearful of their secrets being exposed). Another government (acting on behalf of individuals within that country) for an apolitically motivated accusation arrested the person responsible for the documents being released to the public domain.

… Then I woke up! I was so happy for this being only a dream. We are so lucky that our real world is not like the upside-down one that I dreamed about.



چوب رو که برداری گربه دزد حساب خودش رو میکنه

دیشب یک خواب عجیبی دیدم

تو خواب دیدم که آخرالزمون شده! قوانین دنیا همه عوض شدن. میگفتن که چنانچه وابسته به دولتی یا مجلسی باشی و یا اینکه یکی از سیاستمداران باشی آزادی هر چقدددددددددددددددددر که دلت خواست مردم رو بکشی، شکنجه کنی، اموال ملت رو بدزدی و سند جلع کنی ... باکیت نباشه هیچ قانونی جلوت وای نمیسته، راحت باش و حالش رو ببر

جالب اینجا بود که یه موارد عجیبی هم تو خوابم به عنوان مثال میومد و میرفت! از فساد مالی نمایندگان پارلمان انگلیس تا اعترافات رئیس جمهور قبلی امریکا به صدور حکم شکنجه بازداشتی های زندان گوانتانامو تا تکه تکه کردن یه مشت خار و خاشاک در جلوی دوربین های موبایل در ایران! اینا تازه اسنادی بود که نشر کرده بود و به هر نحوی در اختیار مردم قرار گرفته بود، دیگه جرائم و ظلمای پشت پرده بماند

باری، تو خواب دیدم که اسناد محرمانه توسط یه بابایی فاش شده بود. بلافاصله یکی از مسئولین دولتی در شرق، خیلی نگران و پریشان از افشاگری احتمالی بده-بستونهای پشت پرده شون با دولتی که اسما دشمنه جلوی دوربین عجولانه ظاهر شد و این اسناد رو ساختگی اعلام کرد. بعد هم یه دولت غربی یه اتهامی به شخص افشاگر زد و اونو به بهانه ای تو زندان انداختند

از خواب پریدم.خیلی عجیت و غریب بود!!! خب خوابه دیگه، کاریش نمیشه کرد. خدا رو شکر کردم که این همه در خواب بود

© All rights reserved

نه به زنجیر کسی بردۀ دینی

به مناسبت روز دانشجو
+
به امید روزهای بهتر برای ایران و ایرانیان آزاداندیش
می خواستم بیتی از شاهکار زیر را بنویسم، حیفم آمد کاملترش نکنم

__________________________________
نه مرادم، نه مریدم
نه پیامم، نه کلامم
نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
نه سمائم، نه زمینم
 نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه به زنجیر کسی بردۀ دینم، نه سرابم
نه برای دل تنهایی توجام شرابم
نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده ی پیرم
نه به هر خانقه ومسجد میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم چنین است سرشتم
سخن را من از امروز نگفتم، نه شنیدم
 بلکه ازصبح ازل با قلم نور نوشتم
حقیقت نه به رنگ است نه به بو، نه به های است ونه به هو
نه به این است ونه او، نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته ودر پرده بگویم
 تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سرودند تو آنی، خود تو جان جهانی
گرنهانی وعیانی تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
توندانی که خود آن نقطه ی عشقی، تو اسرار نهانی
همه جا تو، نه یک جای، نه یک پای
همه ای، با همه ای، همهمه ای
تو سکوتی، تو خود باغ بهشتی، توبه خود آمده از فلسفه ی چون وچرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی ونترسیدی وبیدار شدی
در همه افلاک بزرگی، نه که جزئی، نه چون آب در اندام سبویی
خوداویی، بخود آی، به در خانه ی متروکه ی هر کس ننشینی
و به جز روشنی شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و
گل وصل بچینی

شاعر ناشناس
اگر می دانید شعر از کیست اطلاع دهید، ممنون

++++++++++++++++++++++++
پی نوشت - اکتبر 2013: بعد از مدتها که از نوشتن این پست می گذرد بالاخره پاسخی دریافت کردم. دوستی می گفت که شاعر این شاهکار فریدون حلمی است. ممنون از دوست گرامی مریم که پاسخ را بدست من رساندند

پی نوشت 2- اکتبر 2014
البته این احتمال هم می رود که از سروده های علی حیدری باشد

Friday 3 December 2010

یارب این شهر چه شهری است؟

Sunrise in the salt desert, Tunisia

 دیگه نمی خوام! نه نمی خوام برای دست نیافتن به اونچه که این همه دنبالش دویدم، زمین بخورم و بی اعتنا پاشم و باز هم بدوم. زخم روی زانوم درد میکنه، کف دستم خونیه و دلم شکسته. لباسام پر از گله، خسته ام و گیج. مگه میشه این همه جنگید و باخت و بازم سعی کرد و دوباره و صد باره شکست خورد و به رو نیاورد

نه! یه امشب رو نه مثبت خواهم بود و نه قوی! می خوام مثل بچه ای لوس و یا پیری لجوج باشم. برای خودم تا صبح دل بسوزونم و تا جایی که می تونم گریه کنم و به هیچ دلداری هم گوش نکنم
...
 دوستی می گفت :نگران نباش عوضش وقتی بعد از این همه سختی چیزی رو که می خوای بدستش اوردی قدرش رو بیشتر می دونی". نه، نه، نه! دیگه خودم رو الکی دلخوش نمی کنم. "این مرغ وحشی ز بامی که برخاست، مشکل نشیند" و مدتی است که حس می کنم که اصلا بامی در کار نیست، زیر پام خالیه و یه جورایی در هوا معلقم
... 
حتی اگه رسیدنی هم درکار باشه
دیگه خواستنی در کار نیست
دیگه هیچ چیزی مهم نیست
هیچ چیز

© All rights reserved

از نوشته های اینترنتی_آنچه از پرسپولیس نمی دانستید

باز هم می خواهم به اینترنت به عنوان یکی از مفیدترین اختراعات سالهای اخیر و نقش منحصر بفردش در ارتباطات اشاره کنم. اینترنت دریایی از دانش است که با فشار چند کلید می توان به قولی "به قدر تشنگی از آن چشید"، هر چند که مثل "گل و خار" و"گنج و مار" تماما برکت نیست و بُعد تخریب گری را هم می تواند در کنار تمام نکات مثبتش دارا باشد

 باری، به گوشه ای از این دانش و برخی از مطالب از طریق استفاده از جستجوگرها می رسیم و به برخی تصادفی و در حال پرسه در کوچه، پس کوچه های اینترنت. جالب اینجاست که مضاف بر این دو روش، مطالبی را هم به طریق خودکار و از طریق  ایمیل دریافت می کنیم که گاهی چیزی است که تشنه شنیدنش بودیم و گاهی موردی که حتی زحمت خواندنش را هم بخود نمی دهیم

گذشته از موضوع مباحث ارسالی یکی از نکاتی که برایم بسیار جالب است تعمق در محتوا و کیفیت نوشته های ارسالی است. ولی شاید جالب تر از آن بحث تکرار و کمیت دریافت پست ها است. به احنمال قوی اکثر ما مواردی را به خاطر داریم که مطلبی از طریق چندین نفر به ما ارسال شده  گاهی حتی در فاصله زمانی طولانی. یکی از این مباحث که "نیمه عمر ایمیلی" بلندی دارد، بحث ایران باستان، شکوه ایران و عظمت نام ایرانی در دوره هخامنشیان است. نمی خواهم که تعبیری بر ازدیاد اشتیاق برای صحبت از گذشته هایمان داشته باشم و به بیان تجاربم در این مورد بسنده می کنم

به عنوان نمونه دوست داشتم که نوشته زیر را اضافه کنم که از مواردی است که از طریق دوستان زیادی برایم ارسال شده. نام گردآورنده را نمی دانم 

_______________________________________________
فیلسوف آلمانی فردریک هگل می گوید :

"اساس توسعه جوامع انسانی با تاریخ ایران آغاز می شود، و این نقطه ی سرآغاز تاریخ جهان است."

تخت جمشید (Takht -e- Jamshid) نام محلی است که پایتخت داریوش بزرگ است؛ که از لحاظ وسعت، عظمت و شکوه، مهمترین مجموعه باستانی هخامنشی در ایران است. این مجموعه بی نظیر در دامنه کوه رحمت (کوه مهر)، در مقابل جلگه مرودشت و 55 کیلومتری شمال شرقی شیراز قرار دارد. یونانیان و به تبع آنها اروپائیان، گاهی آنرا "پرسه پلیس"، "پرسَپُلیس" (با کسر "پ" اول، فتح "سین" اول و ضم "پ" دوم) یا "پرسپولیس" (persepolis) می خوانند؛ اما نام تاریخی آن که در کتیبه های کاخ ها ثبت شده پارسَه (parsa) به معنای شهر مردمان پارسی است.

مجموعه تخت جمشید یا پرسپولیس که روزگاری به ثروتمند ترین شهر روی زمین مشهور بود، مظهر نبوغ هنرمندان ‏عصر هخامنشی و پایتخت تشریفاتی بزرگترین امپراطوری باستان است. داریوش این شهر را در سال 519 قبل از میلاد تاسیس کرد تا این شهر باشکوه ترین پایتخت هخامنشی در میان چهار پایتخت شوش، اکباتان، بابل و پرسپولیس باشد که به طور حساب شده در مناطق مختلف برپا شده بودند تا در اداره این امپراطوری گسترده به پادشاهان هخامنشی کمک کنند.

پرسپولیس(شهر پارسی) واقع در 70 کیلومتری شمال شرقی شیراز امروز در جنوب استان فارس، توسط داریوش اول و جانشینانش طی 50 سال ساخته شد. این مجموعه به وسعتی به مساحت 125.000 مترمربع به خاطر داشتن کتیبه های حیرت انگیز سنگی، معماری بی همتا و ستون های چوبی ساخته شده از سروهای لبنانی و درختان ساج هندی در نوع خود بی نظیر است. در میان سنگها از هیچ گونه ملاتی استفاده نشده اما در بعضی نقاط، سنگها را با بست های آهنی به نام دم چلچله ای به هم اتصال داده اند و از چفت هایی سربی استفاده کرده اند. آثار تاریخی به جای مانده در آن، از باشكوه ترین مجموعه های تاریخ ایران و جهان است. این بنا در زمان داریوش اول از پادشاهان هخامنشی در سال 518 قبل از میلاد به قصد ایجاد پایتختی آئینی در جلگه مرودشت، بر دامنه كوه مقدس رحمت (كوه مهر) بنیان نهاده شد و ساخت آن جمعا حدود 120 سال به طول انجامید.

در آن زمان هر سال در تاریخ 21 مارس(اول فروردین) نمایندگان قلمروهای مختلف تحت کنترل داریوش به پرسپولیس می آمدند تا نوروز را جشن بگیرند و بهترین هدایا را برای پادشاه می آوردند. حکاکی های پرسپولیس بیانگر حضور باختری ها، بابلی ها، فینیقیه ای ها، اتیوپیوئی ها و افغانی ها با هدایای گرانبهایی مانند طلا و عاج است.

هیئت نمایندگان به رهبری یکی از رجال ایرانی یا مادی از پله های دو طرفه ای بالا می رفتند که انتهایش در مقابل دروازه ملل قرار می گرفت. پس از عبور از این پله ها آنها به یک مجموعه تشریفاتی باشکوه می رسیدند. در دو سوی دروازه ملل پیکره دو گاونر سنگی که نماد نگهبانی هستند، وجود داشت. دروازه ملل یک تالار بزرگ با 4ستون دارد. در ورودی های شرقی و غربی پیکره های شیر با سر انسان وجود دارد که نام خشایارشاه به سه زبان روی آنها حک شده است.

رجال حکومتی پس از ورود به تالار بزرگ روی نیمکتهای مرمری سیاه می نشستند تا به نوبت به پادشاه ادای احترام کنند. پس از عبور مقامات نظامی از در شرقی به سمت کاخ صدستون، ماموران هدیه به دست، به سمت قصر آپادانا هدایت می شدند. آپادانا، ساخته شده توسط داریوش کبیر، مجلل ترین کاخ پرسپولیس می باشد. این قصر دارای یک تالار مدور است با 72ستون 20متری که 13امین ستون هنوز هم پابرجاست.

تالار حضار با فرشهای چندرنگی پوشیده و دیوارهای آن با کاشی های زیبا و دیگر تزئینات آراسته شده بوده است. در سه سوی قصر ایوان مثلث شکل با دو ردیف ستون شش ایی ساخته شده است.

تالار تاج گذاری یا قصر صدستون توسط خشایار شاه پایه گذاری و توسط اردشیر اول به اتمام رسید. ستونهای این قصر از مرمر سیاه با سرستونهای شکل گاو نر ساخته شده است. این بنا هشت راهروی سنگی با تصاویر تاج و پادشاه دارد. این قصر با مساحت 4600 مترمربع بزرگترین بنا در این مجموعه بوده و صدها نظامی را در خود جای می داده است.

قصر تریپلون یا تالار مشورت توسط پادشاهان هخامنشی برای تشکیل جلسات مشورتی بین رجال عالی رتبه ایرانی و مادی و دیگر مقامات مورد استفاده قرار می گرفته است. نقوش بر جای مانده روی دیوارها حاکی از اجرای مراسم نوروز است؛ مردانی دیده میشوند که دست در دست یکدیگر در حال صحبتند و دیگران در حال حمل گل و شکوفه و چیزهای گرد به شکل سیب یا تخم مرغ رنگی هستند.

گنجینه امپراطوری از اولین بناهای ساخته شده در پرسپولیس است که تاریخ دانان از آن به عنوان شهر جواهرات یاد می کنند. بخش اعظم بنا در حمله اسکندر در سال330 قبل از میلاد تخریب و جواهرات آن چپاول شد و آثار دو قرن تمدن و شکوه از بین رفت.

در میان اشیای کشف شده تعدادی لوح وجود دارد که اطلاعات ارزشمندی درباره کارگران پرسپولیس می دهد. این کتیبه های ایلامی بیانگر آن است که کارگران پرسپولیس برده نبوده و در مقابل کار حقوق دریافت می کرده اند. آنها همچنین نشان می دهند که کارگران پرسپولیس ناظران زن داشته اند و گاهی حقوق آنها دوبرابر مردان بوده و مرخصی های زایمان داشته اند. با کشف الواح گلی تخت جمشید شهرت نابجایی را که می گفتند قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بیگاری گرفتن رعایا ساخته شده باطل گشت. زیرا این اسناد حکایت از آن دارد که به تمام کارگران این قصرها، اعم از عمله، بنا، نجار، سنگتراش، معمار و مهندس مزد می دادند و هر کدام از این الواح، سند هزینه یک یا چند نفر است. کارگرانی که در بنای تخت جمشید دست اندرکار بودند؛ از ملتهای مختلف، چون ایرانی، بابلی، مصری، یونانی، عیلامی و آشوری تشکیل می شدند که همه آنان رعیت دولت شاهنشاهی ایران به شمار می رفتند. گذشته از مردان، زنان و دختران نیز به کار گل مشغول بودند. مزدی که به کارگران می دادند غالبا جنسی بود نه نقدی، که آنرا با یک واحــد پـول بابلی به نام "شکــل" سنجیده و برابر آن را به جنس پرداخت می کردند. اجناسی را که بیشتر به کارگران می دادند و مزد آن محسوب می شد عبارت بود از: گندم و گوشت.

داریوش، تاچارا یا تالار آیینه را به عنوان قصر خصوصی خود ساخت. این تالار با سنگهای صیقلی پوشیده شده بوده که در اثر تابش نور از پنجره ها تصویری منعکس می شده است. هدیش قصر اختصاصی خشایار شاه بوده است. این کاخ با مساحت 2،250 مترمربع اولین مکانی بود که اسکندر به آتش کشید. در قسمت جنوبی هدیش، کاخ ملکه بوده که زنان سلطنتی آنجا مستقر بودند.

مجموعه تخت جمشید شامل هفت كاخ (تالار)، نقوش برجسته، پلكانها،‌ ستونها، ‌و دو آرامگاه سنگی است و جمعا بیش از سه هزار نقش برجسته در ساختمان ها و مقبره های تخت جمشید وجود دارد كه به طرز خارق العاده ای هماهنگ می باشند. از آنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده؛ تنها می توان تصویر مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره گیری از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد. نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که بخش هایی از این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در حدود 70 سال قبل کشف شد که همین آثار ارزشمند ویژگی های کلی ایرانیان خردمند و اصیل را بازگو می کنند.

Thursday 2 December 2010

Iran in the Asian Games 2010

با تشکر از تمامی قهرمانان کاروان ایران که در بازیهای آسیایی 2010 گوانجو افتخارآفرینی کردند
تبریک فروان به خانم های گروه خصوصا خدیجه آزادپور رکورد دار اولین دارنده طلای بانوان ایران در بازیهای آسیایی
در این دوره از مسابقات ایران برنده 59 مدال (20 مدال طلا، 14 نقره و 25 برنز) شد
_____
وعده ما در دوره بعدی بازیهای آسیا

Iran won 59 Medal (20 Gold Medals, 14 Silver Medals and 25 Bronze Medals) in 2010 Asian Games in Guangzhou. See the Medal Tally of Iran here
The first Gold by Iranian women in the Asian Games was also won this year by Khadijeh Azadpour in Sanshou Wushu.