Monday 29 November 2010

گلی از جنس شن

Sahara, Tunisia

Desert rose forms by collision of gypsum, barite and sand . It gets its name from the crystal's petal-like shape.

یکی از پدیده های خاص صحرا، رزصحرا می باشد که ترکیبی از املاح معدنی (چون سولفات کلسیم و سولفات باریم) و شن است. به دلیل شباهت این کریستال به گلبرگهای گل رز، به آن رزصحرا میگویند  

از شعرهای دیگران _ فروغ فرخزاد

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود

فروغ فرخزاد

___
اینم همین شعر با صدای 

شعری از مولانا

تقسیم بندی آدمها بنا به گفته مولانا. عجیبه که بعد از گذشت این همه سال هنوزم همونیم که بودیم

___________

در حدیث آمد که یزدان مجید 
                خلق عالم را سه گونه آفرید

یگ گروه را جمله عقل و علم وجود
          آن فرشته است و نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا 
         نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی 
                 همچو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل و علف 
               از شقاوت غافل است و از شرف

آن سیم هست آدمیزاد و بشر
                   از فرشته نیمی و نیمی زخر

نیم خر خود مایل سفلی شود
                  نیم دیگر مایل علوی شود

تا کدامین غالب آید در نبرد
                   زین دوگانه تا کدامین برد نرد؟

عقل اگر غالب شود پس شد فزون
           از ملائک این بشر در آزمون

شهوت ارغالب شود پس کمتر است
        از بهایم این بشر زان ابتر است

مولانا

Thursday 25 November 2010

دعای یک غریبه

 One of my memories of the time that I was critically ill in hospital

An old lady (an inpatient) came to visit me in hospital after doctors predicted that I wouldn't survive till morning. She told me that she was concerned and prayed for me the night before.
This is to thank that stranger for thinking of me when she was ill herself and for praying for me when I needed it most.

Thanks and wherever you are, it’s my turn to pray for you.

 
سرش رو از لای در آورد تو و لبخندی زد. نمی شناختمش ولی انگار لبخندش آشنا بود
"میتونم بیام تو؟"
با حرکت پلکهام جواب مثبت بهش دادم
به نظر 80 رو پشت سر گذاشته بود. قامتش خمیده بود و خیلی آهسته و به زحمت راه میرفت. البته این برای من یه حسن بود چون فرصتی شد که دمی چشمام را ببندم و با تمرکز ذره ای انرژی از اعماق وجودم بیرون بکشم. کنار تخت که رسید در حالیکه انگشتانم را نوازش میکرد گفت "میدونی که تو بخش به عنوان معجزه ازت حرف میزنند؟" لبخندی زدم
درمجددا باز شد و پرستاری که صبح همان روز با دیدن بهبودی نسبیم هیجان زده از اتاق بیرون پریده بود و دکتر بخش رو صدا کرده بود وارد شد. با سینی دستش و وسائل توش کاملا آشنا بودم: یه ظرف استیل کوچک، آمپول و چند لوله آزمایشگاهی، یک شلنگ پلاستیکی کوتاه  که محکم دور بازو بسته میشد و چند دستمال بسته بندی شده آغشته به الکل. از آخرین مراسم روزانه خون گرفتن که به خاطر داشتم مدتی می گذشت ولی شدت کبودی داخل آرنج ها که تا نیمه ساعد و بازو پیش رفته بود، نشون از این واقعیت می داد که تیم پزشکی همچنان به خون گرفتن از سرخرگها ادامه داده و حتی  ورودم به دنیای بین مرگ و زندگی هم از علاقه وافر آنها به این کار چیزی نکاسته بود.  پرستار ماسک اکسیژن رو که با هزار زحمت از صورتم کنده بودم، مجددا رو بینی و دهانم گذاشت
 "بهش احتیاج داری، دستش نرن"
دلم می خواست بگم که دیگه ازش خسته شدم، احساس خفگی میکنم. ولی خودم هم می دونستم که جمله خیلی طولانی تر از اونی بود که بتونم بگم. سرعت عبور اکسیرن رو کمی بیشتر کرد. بعد دستهاش رو دور شونه  پیرزنی که به ملاقنم آمده بود گذاشت و محترمانه ازش خواست که به تخت خودش برگرده
 "فقط اومده بودم بهش بگم که دیشب براش دعا کردم"
 "بهتره که یکی دو روز صبر کنی، هنوز حالش اونقدرها هم خوب نیست. احتمالا حرفهات رو هم درست متوجه نمیشه"
 دیگه چیزی از اون روز یادم نمیاد. همینقدر میدونم که حرفی رو که می خواست بگه نه تنها متوجه شدم، بلکه برای همیشه هم یادم موند. دعای یه غریبه برای سلامتی من در حالیکه خودش هم در بیمارستان بستری بود! کسی چه میدونه؟ شاید هم اون شب همون دعا در فرار معجزه آسای من از چنگال مرگ کارساز شده بود. از اون سالها خیلی گذشته، ولی می خواستم از این فرصت استفاده کنم و از اون خانم غریبه که روزی نگران حالم بود، تشکر کنم

++++++
ازت ممنونم؛ در هر حالی که هستی و در هر کجا که هستی امیدوارم  پناهی داشته باشی 

© All rights reserved

Wednesday 24 November 2010

Towards the cold and colder!

They  say that "the winter's first spell of major snowfall is set to hit parts of the country tonight". I believe it as I have already felt the coldness of the shoulders that once were the safest and warmest place on earth.

امشب قراره که اولین برف زمستانی زمین انگلیس رو بپوشاند. هوا سرده و قلبهای که زمانی گرم بودند، از آن هم سردتر

© All rights reserved

What can be done?!


... after all the hard work and hard wishes, things didn't turn out the way that I hoped; but I'm not going to let it upset me too much, I'll be strong.

This time, I want to believe that everything that happens, happens for a reason. I'm not going to fight anymore; or maybe I have nothing more to fight with!

I surrender to the power of mighty fate
I surrender.
Yes, surrender is what I do


چه می "ت و ا ن" کرد؟

بعد از همه سختی ها
سعی کردن ها
 و بی حد خواستن ها
 در سرما، به گرمای شعله امیدی دل بستن ها
جنگیدن ها
رفتن ها و نرسیدن ها
در کوفتن ها
ولی پشت درهای بسته ماندن ها
...
منو ببخش، ولی
راضی نیستم به رضای تو
فقط ناچارم به قبول این جبر
 تسلیمم به رضای تو
© All rights reserved

Monday 22 November 2010

In waiting

انتظار ماریه که سمش مهلک نیست ولی نفس گیره

Waiting is like a poisonous snake; its venom doesn't kill, but makes life impossible.

© All rights reserved

Saturday 20 November 2010

Stranger

Tunisia

The picture shows an example of the outfit used by some of the Muslim women in Tunisia. These are used for outdoor.

نمونه ای از پوشش برای خارج از خانه که گروهی از زنان مسلمان تونس از آن استفاده می کنند

© All rights reserved

Monday 15 November 2010

باز خوبه که راستش رو گفته

در جایی خواندم که جمعی از پیروان گرداگرد محل سکونت منصور دوانقی (دومین خلیفه عباسی) می گشتند و او را چون خدای خود پرستش می کردند. به او گفتند: ای خلیفه مسلمین چرا این جمعیت که بر تو طواف می کنند را از پرستش خود منع نمی داری؟ او در جواب گفت
ترجیح می دهم که این قوم بمن وفادار باشد و به جهنم بروند تا آنکه بر علیه من قیام کنند و بهشتی گردند

I read somewhere that, in the 8th century, when Mansour, the second Abbasid caliphate was ruling, he was been worshiped by some of his followers. A group went to him and demanded that he put a stop to it. His response was that: "I rather them worship me and end up in hell than fight me and go to heaven."

© All rights reserved

Saturday 13 November 2010

سفره شعری بپاست، بگذار واژه ای ذهنت را قلقلک دهد



قبلا قول داده بودم که در صورت امکان شما را کمی بیشتر با اشعار خانم هاله جلالی آشنا کنم. با تشکر از ایشان که ما را به خواندن یکی از سروده هایشان مهمان کردند

****************************

در امتداد اردیبهشت

روز
از هرم لب بام
بیرون پرید
و ماه را بلعید
خلوت مرا درید
و به نظارۀ تکاپوی خفته ات نشست
یک روز
یک روز قهوه ای
سر از انگاره های پر خاطره
بیرون آورد

تو این روز را
از پر پروانه هایی که "پاییز رویایشان را بر هم زد
رنگین کن
و بدان
که باران ِ از پس
افسونگرانه
بر بالهای طلائی شان
نقشی نو خواهد زد
و بگذار هی بگوید و هی بگویم

شب
شب از لذت مستی ِ خوفناکی
که پوست را کش می دهد
سر زد
و رنگ آفتاب پرید

یک شب خجل
و باشکوه
از فنجان قهوۀ تو
که در دستان یخ زده فالگیر پیر
به تماشای آیینۀ هایت
نشسته بود
بیرون پرید

تو
این شب را
به بی پروایی خودت رو کن
از پشت نیلگونش بیرون بیا
و شب را رو کن

آن گاه
ستاره بچین
و بدان که سبدت
هیچ گاه پر نخواهد شد
و بگذار هی بگوید و هی بگویم
ستاره بچین
و بدان
که با هر چیدن
ستاره ها
داغ دست های تو را
احساس می کنند
و دروغهای آموخته را
فراموش

وقتی
سبدت لبالب از ستاره شد
تو آفتاب را خلق کرده ای
و سایه ها را رها

تو
آفتاب را خلق می کنی
و در ظهری داغ
به رویای صادق وهمی سبز
خوابت خواهد برد
خوابی عمیق
در امتداد
اردیبهشت

هاله جلالی
از فراموشی پری ها
انتشارات نگاه


© The poem is copyright of Halleh Jalali

Thursday 11 November 2010

هر دم از این باغ بری می رسد


پروردگار را سپاس که در عصری زندگی می کنیم که هر مشکلی را راه حلی است و هر ویژگی ناپسندی را از بین برنده ای. باز هم سپاس و صد سپاس که تلوزیون های ماهواره ای فارسی زبان روزی صدها بار این حقیقت را یادآور می شوند که ظاهری بی نقص داشتن چیزی نزدیکتر از یک آرزوی دور است. دیگر همه مشکلات را میشود به دست فراموشی سپرد. بی شک آیندگان این عصر را عصر اصلاحات نام خواهند نهاد

از قرصهای افزایش قد گرفته تا دستگاه کوچک کننده بینی، کرم های چند منظورۀ نرم تنان، پودرهای کاملا طبیعی ضد اعتیاد و آرام بخش، قرص های درمان چاقی و لاغری (وای که این قد وهیکل چه شود!)، شکم بند مجهز به دستگاه بخار، کمربندهای لرزان، ژلهای خواباننده پف زیر چشم و برجسته کننده سینه، انگشترهای افزایش دهندۀ میل جنسی، سیستم های توان بخشی برای آقایان، چاره سرد مزاجی خانم ها آنهم در پودرهای قابل حل در مایعات سرد و گرم که میشود پنهانی به آبمیوه افزود و منتظر ماند. حالا بماند که چیزخور کردن خلاف قانون و اخلاق است

البته تجربه این زمانۀ منحصر به فرد جنبه منفی ای نیز دارد و آن نیاز مبرم به کنترل اعصاب است. چرا که مستفیض شدن در سه نوبت 45 دقیقه ای فرصتِ تبلیغاتی که در هر برنامه بیست دقیقه ای گنجانده می شود بدون پرتاب کردن اشیای دم دست به سمت تلوزیون نیاز به اعصابی پولادین و تمرین فراوان دارد

باری، پروردگارا تلوزیون ما را از گزند اشیاء پرنده مصون بدار
آمیییییییییییییییییییییییییییییین

© All rights reserved

Wednesday 10 November 2010

یادم تو را فراموش

امروز وقتی پشت میزت می شینی، مقابل کامپیوترت یک جعبه می بینی
تو جعبه یه خوشه بیتابی هست پر از یاقوتهای ریز آشفتگی
کمی هیجان، نگرانی و سرگیجه با شراره های یک لبخند
شادی و هراسی که رنگ زرد دلتنگی و سرخی اشتباه رو باهم داره
یه پر که روش چند دونه اکلیل آزادی پاشیده شده
جرقه ای از افکاری که شبیه دیوانگیه
یه بغض که شبنم اشک روش نشسته
مشتی خاک نشاط که جوانه زندگی ازش بیرون زده
یه بوسه که لای کاغذ یه جاده مه آلود پیچیده شده
جرعه ای از آبشار تنهایی که حرکت یه دست جریان ممتدش رو میبره
نگین یه آرزو بر طوقی از شیفتگی
سرمشقی از اتنظار و لحظه ای دیدار
یه درجه تب و دل نوشته هایی به نام هذیان

خلاصه
تو این جعبه برات کمی از احساسم
رو گذاشتم
امیدوارم که این یادگاری رو از من بپذیری

I have a gift for you
A box with some of my feelings inside: a teardrop, a kiss, some excitement mixed with fear, a vague sense of willingness to fly, a touch of waiting, happiness and some feverish words that might not even make sense
But I hope you'd accept this box as a token of my devotion
© All rights reserved

Monday 8 November 2010

Finally made it!

The Times, Tue Dec 18, 2007

Let's pause a bit longer on the subject of the old newspaper articles. This one was given to me by an English friend in 2007. Since then I wanted to read a sample of Jaleh Esfahani's poems, but never got round to do so, until tonight that is!

 Jaleh Esfahani 's photos


می خوام رو سوژه بریدۀ مجلات و روزنامه های قدیمی کمی دیگه هم مکث کنیم. بریدۀ روزنامۀ بالا رو یکی از دوستان انگلیسیم بهم داد و پرسید که آیا "تا حالا از ایشون (خانم ژاله اصفهانی) شعری خواندی؟" گفتم نه ولی حتما اینکارو خواهم کرد. حدود سه سالی گذشت، تا اینکه امشب این توفیق دست داد که این خواسته ام رو عملی کنم. شعر زیر رو هم از سایت داده شده کپی کردم که با هم بخوانیم
_______

لندن

با چه رازی نسیم می گوید
نوبهار است و نوبهاران است
با چه نازی درخت می رقصد
سرو دستش شکوفه باران است
با چه سازی پرنده می خواند
تار، گیتار یا سه تاران است؟
پارک ها سبز و لاله زاران است
لندن و آبشار یاران است

_________

_________
اینم اجرای شعر مورد علاقه من توسط رضا صادقی

شعر زلال


دکلمۀ یکی از اشعار خانم صديقي توسط خود شاعر را در لینک بالا دیدم (ممنون از دوست عزیزی که این لینک رو فرستادند). حیف بود که یه بار دیگه با هم مرورش نکنیم
چون بعضی لینکها از ایران باز نمیشه این دو بیت نمونه کار رو در زیر کپی کردم
___________
غافل که تبر خانه ای جر بیشه ندارد
ازجنس درخت است ولی ریشه ندارد

هر چند که باغ از غم پاییز تکیده
"از خون جوانان وطن لاله دمیده"

هلیا صديقي

Saturday 6 November 2010

Iran V USA (football)

An old newspaper cutting

This newspaper cutting from the World Cup France 1998 was discovered among many surplus items in one of our old boxes! It’s a report of the football game between Iran and America, where Iran won 2:1 http://www.youtube.com/watch?v=xsTaSA24Ixo
The Newspaper article brought back many happy memories and the sky-high level of excitements that kept me high for days after the game.
Looking at the date, I couldn’t believe that the game happened about 12 years ago! I can still clearly remember every event in that day.

Unfortunately, it seems that the golden days of Iran football is long gone. I'm just glad that I got to experience it in my lifetime.

این بریده روزنامه رو تو یه جعبه پر از خرت و پرتهای قدیمی پیدا کردم. یه گزارش از بازی فوتبال بین ایران و آمریکا در جام جهانی فرانسه بود. با دیدن این مقاله کلی خاطره های بی نظیر و شیرین برام زنده شد. راستی اون روز رو یادتونه؟
منکه تمام روز و حال و هوامون رو به وضوح یادم میاد. وقتی تاریخ روزنامه رو نگاه کردم، دیدم این مال 12 سال پیشه، ولی انگار همین دیروز بود. چه حیف شد که عصر طلائی فوتبال ایران تموم شد ولی خوشحالم که این پدیده تو زمان زندگی من رخ داد و تونستم شاهدش باشم
بازی فوتبال تیم ملی ایران رو در خارج از ایران دیدم و حمایت کردم. به امید روزی که درهای میادین فوتبال به روی زنان و دختران در داخل ایران هم باز بشه، این خیلی مهمتر از شکوفایی مجدد قدرت فوتبالمونه، که صد البته آن هم آرزوی هر ایرانی ست

© All rights reserved

Thursday 4 November 2010

Hide and dance!

Sousse, Tunisia

Under a blue window
behind a row of crocks
There were signs
of what faded long ago
The excitement, the joy
of every time you said hello

جایی پشت خمره ها
زیر یه پنجره ی آبی
نشانی از پایکوبی
یک جور رهایی
تو یه دنیای خیالی
به تو فکر کردم و
شور دور زمان آشنایی
© All rights reserved

The power of one

Some of you might have seen the table below. I was looking at it today and thinking: one is a really unique phenomenon and not just from a mathematical viewpoint.


1 x 1 = 1
11 x 11 = 121
111 x 111 = 12321
1111 x 1111 = 1234321
11111 x 11111 = 123454321
111111 x 111111 = 12345654321
1111111 x 1111111 = 1234567654321
11111111 x 11111111 = 123456787654321
111111111 x 111111111=12345678987654321


Throughout the history, most ground-breaking events have started with one person thinking or walking outside the norm. Many great ideas from inventions that our daily lives depends on them, through masterpieces of arts, to abolition of slavery all started with one.

جدول بالا را شاید خیلی از شماها دیده اید. با خودم فکر میکردم که: یک، پدیده خاصیه، نه؟ منظورم فقط از نظر ریاضی نیست. در طول تاریخ، خیلی از وقایع از اختراعاتی که امروزه زندگی روزمره اکثر افراد به آنها وابسته است گرفته تا شاهکارهای هنری و حتی قوانینی چون منع برده داری، همه از یک نفر شروع شده که جسارت تفکر خارج از آنچه که جامعه معمول دانسته، را داشته



© All rights reserved

Wednesday 3 November 2010

از مطالب اینترنتی_اهل دانشگاهم

بازم ترجیح دادم که مطلبی از اینترنت رو با شما شریک بشم. سراینده اثر نمی دونم کیه؛ ولی هر کی هست دستش درد نکنه

اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی‌ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آن‌ها فهماند
که من ایجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم

Tuesday 2 November 2010

کاش با هم یکی شدن را بهتر تمرین کنیم


Observing other peoples’ serious argument is a dreadful experience, isn’t it? Particularly if you are acquainted with both sides of the argument.
I’m trying so hard to forget my last recent experience of the kind. but it takes time.
Why do people fight in public!?
_________
در باب کار گروهی انجام دادن ما
________

شاید نیازی به تهیه مکانی بهتر نیست
شاید تنها نیازمان کمی دوستی است
احترام متقابل است
و همکاری

تا منصفیم
می شود در پناه خرابه ای سرد و خالی
دوست بود و
همه چیز
داشت
و چون شراره های خصومت به پا خیزد
می شود در قعر قصری مملو از نعمت
همه چیز را
باخت
© All rights reserved

از مطالب اینترنتی_کارنامه دوره ناصرالدین شاه



این عکس نمیدونم از کجا و چطوری تو اینترنت پخش شده ولی خیلی جالبه
راست و یا دروغش رو هم نمی دونم ولی دروس جالبند و البته نمرات! اسم کمال الملک هم در فهرست اسامی معلمین خودنمایی میکنه. فکرشو بکن که همچین کسی معلمت باشه، دیگه اینکه تو شاهی هم حتی بی اهمیت میشه
حالا این نمرات درخشان از چنده