Saturday 31 January 2009

The River Thames (London, UK) is among my favourite places to be as the sun sets.
قدم زدن در حاشیه رودخانه تایمز(لندن، انگلستان) در غروب خورشید حال و هوای خودش رو داره

Wednesday 28 January 2009

Conflict (to Len) :D


My 1st Rondeau
[Rondeau: French origin, three stanzas, 15 lines (13 of eight syllabus + 2 refrains). Refrains are identical with beginning of the 1st line]
++++++++++


I’ll go as Len, I know this much
who comes with me, the tall blond Dutch?
but she walks backwards like a cat!
not if I make sure that she’s sat
and has plenty of the red punch

They say she hates Len just a notch
well, maybe it’s not hate as such
she sees him and pulls down her hat
I’ll go as Len

Could invite her as my guest over lunch
free food can even force lines to hunch
Len’s bored cat could come as a rat
hope she doesn’t expect a pat
or want to bite Len on lips. Ouch!
I’ll go as Len


© All rights reserved

Tuesday 27 January 2009

Monday 26 January 2009

Happy Chinese New Year!




It's the Chinese New Year; and you don't have to be Chinese to celebrate its arrival.
Soon, on 20th March to be precise, it's going to be the Persian New Year! Hooooooraaaay!
In fact if it wasn't for the arrival of the three New Years' celebrations, one after another, the winter month would have been extremely dull.

Wish you all a great OX year!


سال جدید چینی (سال گاو) هم از راه رسید. شاید بگید به ما چه! ولی من یکی که میخواهم سال چینی رو بهانه ای قرار بدم برای شادی. در واقع خیلی هم خوب که سه تا جشن بزرگ (سال نو مسیحی، سال نو چینی و سال نو ایرانی) همه پشت سر هم، تو این ماهها اتفاق می افتند وگر نه تحمل این فصل سرد خیلی سختتر بود. البته هیچکدوم نوروز نمیشن
سال نو چینی مبارک، برای شما اوقات خوشی را آرزومندم

Sunday 25 January 2009

خاله سوسکه



خاله #سوسکه داستانی است که گرچه در نگاه اول کودکانه می نماید، حاوی نکات ریز بسیاری می باشد. #داستان موجودی از جنس مونث که برای انتخاب #همسر پا پیش می گذارد. حتی در جستجوی جفت ایده-آلش راهی مقصدی نامعلوم هم می شود. در این راه از تمام ابزاری که در اختیار دارد بهره برده (از پوشیدن بهترین لباسهایش و آرایش خود به بهترین ترتیب ممکن ابایی ندارد). به قصد شکار #دلدار راهی می شود ولی با خواستۀ خود کاملا آشناست و #مدعیون را بدون موفقیت در آزمون ملاکهایش نمی پذیرد. با توجه به تمامی محدودیت های سنتهای دست و پا گیر جامعه (خصوصا برای جنس مونث)، باید به همت خاله سوسکه آفرین گفت. از دیگر نکات جالب این قصه این است که #قهرمان مونث داستان برخلاف دیدگاه عرف معمول #جامعه ماهیتی منفور و #محکوم ندارد
 جور دیگر باید دید" #سهراب #سپهری"
________

خاله سوسکه از شخصیتهای شهرقصه بیژن مفید
نویسنده در مقدمه ی این نمایشنامه چنین می‌نویسد: «شهر قصه در اصل از یک روایت عامیانه گرفته شده، منتها من به این روایت شکلی تمثیلی داده‌ام. من در این نمایشنامه کوشیدم تا نظمی را که خاص زبان این قبیل روایت‌های عامیانه است در گفت و گوی آدم‌های این نمایش حفظ شود. «شهر قصه» حکایت دردناک آدمی است که نادانی ‌ها، خرافات و سنت‌ها و نظام‌های تحمیل شده‌ای زندگیش را محدود کرده‌اند."

© All rights reserved

Wednesday 21 January 2009

:D


This covered part of a road in Knutsford, Cheshire, UK

کفپوش یکی از خیابانهای شهرکی کوچک در انگلستان

Tuesday 20 January 2009

Life goes on


 Manchester, UK


Between the #dried and #lifeless branches there are traces of a #buzz.


لابلای شاخه ها ی مرده اثری است
از زندگی، از پرواز، یک آغاز
لحظه ای پرشکوه و دلنواز


© All rights reserved

Friday 16 January 2009

ِشمعهای تزیینی = Decorative candles

This was Anita's candle. If I remember correctly she said that this father Christmas had survived 15 Cristmassess, but last Christmas she decided to set it alight!

Are decorative candles made for burning?
روشن کردن شمعهای تزییینی یک کمی جسارت میخواهد، اینطور نیست

Monday 12 January 2009

The missing peace

I used to think that eventually #plastic will destroy the #human #race. Now? Well before we are potentially #suffocated by plastic, we would have managed #killing each other. After all we seem to be so #ignorant and #well-equipped when it comes to "others".

اوایل فکر می کردم که تولیداتی مثل #پلاستیک که تجزیه پذیر نیستند #انسان را به خطر می اندازد. حالا میبینم که خیلی قبل از اینکه کار به آنجا برسد با #جنگ، نسل #بشر از میان رفته

© All rights reserved

Friday 9 January 2009

تکرار نشدنی


امروز چه روز خوبیست، آسمان آفتابی نیست ولی حس گرمی دارد. چیزی در هوا موج میزند که شاید بشود اسمش را زندگی گذاشت، یک تولد، تداوم یک حس گنگ تعلق مخلوط با وسوسه ای وهم آور. شاید هم همه اینها با هم. درست مثل اینکه لب  پرتگاهی بلند ایستاده باشی و به چیزی جز پریدن فکر نکنی. یا تو خماری مطلق بخواهی که با چابکی طلسم شده ات وداع کنی، بدون ترس، بودن مقاومت! حلاوت وعده های دور و خضوع به باورهای پوچ درکی جدیدی را به ارمغان می آورد: همه چیز متزلزل است. امروز را باید غنیمت داشت. امروزت #مبارک باد


It is cold outside, and the sun is no where to be seen. Still there is something very special about today. Take time out to enjoy your day, TODAY! Have fun!

© All rights reserved

Tuesday 6 January 2009

مقصد کجاست

To Zoubin

جمع خوبی بودیم. به من که کلی خوش گذشت. اون روز همه اون راه رو با هم رفتیم، گاهی با لب خندان؛ گاهی افتان و خیزان. به هر جوری بود رفتنم وبالاخره به یه جایی هم رسیدیم! ولی نمیدونم چرا هر وقت صحبت یک مقصد طولانی میشه یاد زوبین میفتم. انگار ایشون بیشتر از همه ما راه رفته بودند. شاید هم سنگینی بار همراهشون مقام قهرمانی راهپیمایی استقامت را اینجوری تضمین کرده


:D

Sometimes you have to walk for a long time before realizing that you are lost!