Tuesday 28 April 2015

روز بزرگداشت فردوسی


25 اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی را با ما جشن بگیرید
Join us on 15 May for a celebration of Ferdowsi & his Shahnameh
+++
با تشکر از امین باوندپور برای همکاری در طرح پوستر تبلیغاتیhttps://www.facebook.com/yanni44?fref=ts 



برای دیدن عکس های استفاده شده در طرح بالا که از دیوارنگاره های مشهد (طراحی توسط ندا رئوفیان) گرفته شده به لینک زیر مراجعه نمایید
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2013/08/street-art-shahnamet.html

© All rights reserved

Saturday 25 April 2015

Spring showcase event









In our garden

The annual showcase event of our garden, scheduled for May.

 همایش بهترین باغچه ی خانه ما در اردی-بهشت 

© All rights reserved

Tuesday 21 April 2015

عشق من آفتاب


Under the Sun's Caress

 آفتاب اردیبهشتی امروز به خانه ما سر کشید. دوستش دارم، بودنش چه لذت بخش است. با او همه چیز رنگ دیگر پیدا می کند، رنگ تند لذت


© All rights reserved

Monday 20 April 2015

Seventh Heaven in Manchester

Today I got to see actors playing "scene 1" of my play, N+Either. It was quiet emotional, as if my child started to talk.
The characters were cast brilliantly. I couldn't have hoped for a better start. What an end to a fantastic sunny day.

صحنه اول نمایشنامه ام امروز برای اولین بار تمرین میشد، چه زیبا بود تماشای احیای خطوط و کلمات روی کاغذ. اکنون پر از غرورم و لبخند


© All rights reserved

شاهنامه خوانی در منچستر 65

کی خسرو با پدربزرگ خود کی کاووس می نشیند و چگونگی نجاتش توسط گیو و شجاعت های او را باز می گوید

بر آیین جهانی شد آراسته
در و بام و دیوار پرخواسته
نشسته به هر جای رامشگران
گلاب و می و مشک با زعفران
همه یال اسپان پر از مشک و می
درم با شکر ریخته زیر پی
چو کاووس کی روی خسرو بدید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
فرود آمد از تخت و شد پیش اوی
بمالید بر چشم او چشم و روی
جوان جهانجوی بردش نماز
گرازان سوی تخت رفتند باز

همه دلاوران ایرانی به پیش گودرز (پدر گیو) و شاه می روند بجز طوس 

چو از تخت کاووس برخاستند
به ایوان نو رفتن آراستند
همی رفت گودرز با شهریار
چو آمد بدان گلشن زرنگار
بر اورنگ زرینش بنشاندند
برو بر بسی آفرین خواندند
ببستند گردان ایران کمر
بجز طوس نوذر که پیچید سر
که او بود با کوس و زرینه کفش
هم او داشتی کاویانی درفش
ازان کار گودرز شد تیز مغز
بر او پیامی فرستاد نغز
پیمبر سرافراز گیو دلیر
که چنگ یلان داشت و بازوی شیر
بدو گفت با طوس نوذر بگوی
که هنگام شادی بهانه مجوی

گودرز، گیو را به پیش طوس می فرستد تا او را به راه آورد  ولی گیو همچنان بر تصمیم خود باقی است  و می گوید که مادر خسرو از توران زمین بوده حال آنکه کی کاووس فریبرز را دارد و او به ایده من بر شاهی سزاوار تر است

ز پیش پدر گیو بنمود پشت
دلش پر ز گفتارهای درشت
بیامد به طوس سپهبد بگفت
که این رای را با تو دیوست جفت
چو بشنید پاسخ چنین داد طوس
که بر ما نه خوبست کردن فسوس
به ایران پس از رستم پیلتن
سرافرازتر کس منم ز انجمن
نبیره منوچهر شاه دلیر
که گیتی به تیغ اندر آورد زیر
همان شیر پرخاشجویم به جنگ
بدرم دل پیل و چنگ پلنگ
همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید
نباشم بدین کار همداستان
ز خسرو مزن پیش من داستان
جهاندار کز تخم افراسیاب
نشانیم بخت اندر آید به خواب
+++
کسی کاو بود شهریار زمین
هنر باید و گوهر و فر و دین
فریبرز کاووس فرزند شاه
سزاوارتر کس به تخت و کلاه
بهرسو ز دشمن ندارد نژاد
همش فر و برزست و هم نام و داد

گیو عصبانی بلند می شود و پیغام طوس را به گودذر می رساند. گودرز هم به قصد نابود کردن طوس به همراه لشکرش راه می افتد. طوس وقتی لشکر را می بیند در اوج عصبانیت به ایران می اندیشید و می گوید اگر ما با هم نبرد کنیم، افراسیاب از این دشمنی سود می برد و به ایران می تازد

برآشفت گودرز و گفت از مهان
همی طوس کم باد اندر جهان
+++
سواران جنگی ده و دو هزار
برون رفت بر گستوان ور سوار
وزان رو بیامد سپهدار طوس
ببستند بر کوهه ی پیل کوس
+++
یکی تخت بر کوهه ی ژنده پیل
ز پیروزه تابان به کردار نیل
جهانجوی کیسخرو تاج ور
نشسته بران تخت و بسته کمر
به گرد اندرش ژنده پیلان دویست
تو گفتی به گیتی جز آن جای نیست
همی تافت زان تخت خسرو چو ماه
ز یاقوت رخشنده بر سر کلاه
غمی شد دل طوس و اندیشه کرد
که امروز اگر من بسازم نبرد
بسی کشته آید ز هر دو سپاه
ز ایران نه برخیزد این کینه گاه
نباشد جز از کام افراسیاب
سر بخت ترکان برآید ز خواب
بدیشان رسد تخت شاهنشهی
سرآید به ما روزگار مهی

و به کی کاووس نظر خود را می گوید، شاه هم از هر دو پهلوان می خواهد تا دست نگه دارند و بی سلاح و همراه بنشینند و مذاکره کنند

چو بشنید زین گونه گفتار شاه
بفرمود تا بازگردد به راه
بر طوس و گودرز کشوادگان
گزیده سرافراز آزادگان
که بر درگه آیند بی انجمن
چنان چون بباید به نزدیک من

در هزمان مذاکره طوس می گوید که تا زمانی که فریبرز که مادرش نیز ایرانی اسن هست شاه بهتر است تا تخت و تاح را به او بسپارد و گودرز بر خلاف وی می گوید مگر نمیبینی که خسرو فرزند سیاوش است

چنین گفت طوس سپهبد به شاه
که گر شاه سیر آید از تخت و گاه
به فرزند باید که ماند جهان
بزرگی و دیهیم و تخت مهان
+++
بدو گفت گودرز کای کم خرد
ترا بخرد از مردمان نشمرد
به گیتی کسی چون سیاوش نبود
چنو راد و آزاد و خامش نبود
کنون این جهانجوی فرزند اوست
همویست گویی به چهر و به پوست
گر از تور دارد ز مادر نژاد
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد
به توران و ایران چنو نیو کیست
چنین خام گفتارت از بهر چیست
+++
تو نوذر نژادی نه بیگانه ای
پدر تیز بود و تو دیوانه ای
سلیح من ار با منستی کنون
بر و یالت آغشته گشتی به خون

گودرز به کی کاووس می گوید تو خود یکی از این دوفرزند را برای جانشینی خود برگزین. ولی کی کاووس می گوید من چگونه میان دو فرزند یکی را انتخاب کنم. 

به کاووس گفت ای جهاندار شاه
تو دل را مگردان ز آیین و راه
دو فرزند پرمایه را پیش خوان
سزاوار گاهند و هر دو جوان
ببین تا ز هر دو سزاوار کیست
که با برز و با فره ی ایزدیست
بدو تاج بسپار و دل شاد دار
چو فرزند بینی همی شهریار
بدو گفت کاووس کاین رای نیست
که فرزند هر دو به دل بر یکیست
یکی را چو من کرده باشم گزین
دل دیگر از من شود پر ز کین

سپس کی کاووی تصمیم می گیرد تا فریبرز و خسرو را به جنگ بهمن بفرستد و هر که پیروز بازگشت تخت شاهی از آن اوست

دو فرزند ما را کنون بر دو خیل
بباید شدن تا در اردبیل
به مرزی که آنجا دژ بهمنست
همه ساله پرخاش آهرمنست
برنجست ز آهرمن آتش پرست
نباشد بران مرز کس را نشست
ازیشان یکی کان بگیرد به تیغ
ندارم ازو تخت شاهی دریغ
+++
چو بشنید گودرز و طوس این سخن
که افگند سالار هشیار بن
برین هر دو گشتند همداستان
ندانست ازین به کسی داستان
برین یک سخن دل بیاراستند
ز پیش جهاندار برخاستند

ابیاتی که دوست داشتم

همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید
نباشم بدین کار همداستان
ز خسرو مزن پیش من داستان


تو نوذر نژادی نه بیگانه ای
پدر تیز بود و تو دیوانه ای


شجره نامه
کی خسرو = پسر فرنگیس و سیاوش
 طوس = فرزند نوذر؟ نبیره منوچهر شاه
گودرز ، .. کشوادگان

قسمت های پیشین

ص 452 رفتن خسرو و فریبرز به دژ بهمن 

© All rights reserved

Sunday 19 April 2015

با اولین تاتر من

نیمه های شب با گلو درد و سر درد از خواب بیدار شدم، ترسی وجودم را فرا گرفت. با این همه کار، کی فرصت بیماری داره؟ به سختی از جا بلند شدم و مدتی در قفسه داروها جستجو کردم. به یک قرص تب بر و قرص مکیدنی گلودرد پناه آوردم، از اسپری بی حس کننده گلو هم بعد از قرقره با آب نمک کمک گرفتم. گردنم را کمی ویکس مالی کردم و با دستمال گردن پوشاندم در پایان کیسه آب جوش را برداشتم و به تخت خواب برگشتم. نزدیکی های ظهر از خواب بیدار شدم. خوشبختابه از گلودرد دیشب اثری نیست ولی عجیب خسته و کوفته ام. انگار در مسابقه دو ماراتن شرکت داشتم. البته این اواخر فشار کاری و آماده شدن برای برنامه تاتر کم از ماراتن نداشته. حالا مهمترین چالش امروزم سر پا ایستادن و خود را به تاتر رساندن است 

© All rights reserved

Wednesday 15 April 2015

N+Either


قابل توجه علاقمندان تاتر در منچستر و حومه: اولین نمایشنامه ای که نوشته ام (موضوع = مهاجرت) به همراه هفت نمایش کوتاه دیگر بروی صحنه می رود. نمایش در دو شب اجرا خواهد شد. چنانچه به تاتر علاقمندید حضورتان در یکی از شبهای برنامه (6 یا 7 ماه مه) باعث خوشحالی خواهد بود. ضمنا مجموعه ی این هشت نمایش کوتاه به زبان انگلیسی است و محتوای برخی از آنها برای کودکان مناسب نمی باشد


Join us on 6th or 7th May at Three Minute Theatre Manchester for a collection of 8 short plays. The focus of my play (N+either) is on immigration. Hope to see you


© All rights reserved

Monday 13 April 2015

شاهنامه خوانی در منچستر 64

داستان بدینجا رسید که فرنگیس، کی خسرو و گیو پس از شکست لشکر توران و پیران به سمت ایران می تازند، خبر به افراسیاب می رسد و او به خیال اینکه لشکری از ایران به رزم سپاهش برخاسته، از بی خبری از ورود سپاه ایران به خاک توران تعجب می کند

بزد کوس و نای و سپه برنشاند
ز ایوان به کردار آتش براند
دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی تاخت برسان تیر از کمان
بیاورد لشکر بران رزمگاه
که آورد کلباد بد با سپاه
همه مرز لشکر پراگنده دید
به هر جای بر مردم افگنده دید
بپرسید کاین پهلوان با سپاه
کی آمد ز ایران بدین رزمگاه
نبرد آگهی کس ز جنگ آوران
که بگذشت زین سان سپاهی گران

به افراسیاب می گویند که اینها همه کار گیو است و او همراه و سپاهی نداشته، در همین موقع سپاهی از دور به همراه پیران نمایان می شود. افراسیاب در ابتدا فکر می کند که پیران کی خسرو را برمیگرداند

سپهرم بدو گفت کاسان بدی
اگر دل ز لشکر هراسان بدی
یکی گیو گودرز بودست و بس
سوار ایچ با او ندیدند کس
ستوه آمد از چنگ یک تن سپاه
همی رفت گیو و فرنگیس و شاه
سپهبد چو گفت سپهرم شنید
سپاهی ز پیش اندر آمد پدید
سپهدار پیران به پیش اندرون
سرو روی و یالش همه پر ز خون
گمان برد کاو گیو رایافتست
به پیروزی از پیش بشتافتست
ورا دید بر زین ببسته چو سنگ
دو دست از پس پشت با پالهنگ
بپرسید و زو ماند اندر شگفت
غمی گشت و اندیشه اندر گرفت
بدو گفت پیران که شیر ژیان
نه درنده گرگ و نه ببر بیان
نباشد چنان در صف کارزار
کجا گیو تنها بد ای شهریار
من آن دیدم از گیو کز پیل و شیر
نبیند جهاندیده مرد دلیر
بر آن سان کجا بردمد روز جنگ
ز نفسش به دریا بسوزد نهنگ

افراسیاب وقتی می فهمد که کی خسرو را گیو فراری داده، عصبانی می شود و سوگند می خورد تا کی خسرو را متوقف کند

یکی بانگ برزد ز پیشش براند
بپیچید پیران و خامش بماند
ازان پس به مغز اندر افگند باد
به دشنام و سوگند لب برگشاد
که گر گیو و کیخسرو دیوزاد
شوند ابر غرنده گر تیز باد
فرود آورمشان ز ابر بلند
بزد دست و ز گرز بگشاد بند
میانشان ببرم به شمشیر تیز
به ماهی دهم تا کند ریز ریز

افراسیاب به هومان می گوید که باید قبل از اینکه خسرو از رود جیحون گذر کند جلوی او را بگیریم وگرنه چنانکه پیشگویی شده او می تواند توران را ویران کند

به هومان بفرمود کاندر شتاب
عنان را بکش تا لب رود آب
که چون گیو و خسرو ز جیحون گذشت
غم و رنج ما باد گردد بدشت
نشان آمد از گفته ی راستان
که دانا بگفت از گه باستان
که از تخمه ی تور وز کیقباد
یکی شاه خیزد ز هر دو نژاد
که توران زمین را کند خارستان
نماند برین بوم و بر شارستان

از طرف دیگر فرنگیس، کی خسرو و گیو به رود جیحون می رسند، از نگهبان طلب کشتی می کنند تا از آب بگذرند، او هم در قبال کشتی باج می خواهد، گیو می گوید که چه می خواهی، بتو خواهیم داد. نگهبان می گوید از این چهار چیز (زره تنت، اسب سیاهی که همراهتان است، زن و یا پسر زیبایی که با شماست) یکی را بمن بده. گیو عصبانی می شود و می گوید کشتی ات را نگه دار، ما بدون کشتی از آب می گذریم

گرفتند پیگار با باژخواه
که کشتی کدامست بر باژگاه
نوندی کجا بادبانش نکوست
به خوبی سزاوار کیخسرو اوست
چنین گفت با گیو پس باج خواه
که آب روان را چه چاکر چه شاه
همی گر گذر بایدت ز آب رود
فرستاد باید به کشتی درود
بدو گفت گیو آنچ خواهی بخواه
گذر ده که تنگ اندر آمد سپاه
+++
بخواهم ز تو باج گفت اندکی
ازین چار چیزت بخواهم یکی
زره خواهم از تو گر اسپ سیاه
پرستار و گر پور فرخنده ماه
بدو گفت گیو ای گسسته خرد
سخن زان نشان گوی کاندر خورد
به هر باژ گر شاه شهری بدی
ترا زین جهان نیز بهری بدی
که باشی که شه را کنی خواستار
چنین باد پیمایی ای بادسار
وگر مادر شاه خواهی همی
به باژ افسر ماه خواهی همی
سه دیگر چو شبرنگ بهزاد را
که کوتاه دارد به تگ باد را
چهارم چو جستی به خیره زره
که آن را ندانی گره تا گره
نگردد چنین آهن از آب تر
نه آتش برو بر بود کارگر
نه نیزه نه شمشیر هندی نه تیر
چنین باژ خواهی بدین آب گیر
+++
کنون آب ما را و کشتی ترا
بدین گونه شاهی درشتی ترا

گیو به کی خسرو می گوید، از این آب گذر کن و بدان که آب به تو صدمه ای نمی رساند. اگر مادرت و من هم کشته شدیم باکی نیست، هدف از زندگی مادرت بدنیا آوردن تو و هدف از زندگی من حفاظت از تو بوده. باری اگر دست افراسیاب بما برسد هر سه نفر ما را خواهد کشت، ما راهی جز عبور از آب نداریم

بدو گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوی
فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهی را درود
جهانی شد او را سراسر رهی
که با روشنی بود و با فرهی
چه اندیشی ار شاه ایران توی
سرنامداران و شیران توی
به بد آب را کی بود بر تو راه
که با فر و برزی و زیبای گاه
+++
اگر من شوم غرقه گر مادرت
گزندی نباید که گیرت سرت
ز مادر تو بودی مراد جهان
که بیکار بد تخت شاهنشهان
مرا نیز مادر ز بهر تو زاد
ازین کار بر دل مکن هیچ یاد
که من بیگمانم که افراسیاب
بیاید دمان تا لب رود آب
مرا برکشد زنده بر دار خوار
فرنگیس را با تو ای شهریار
به آب افگند ماهیان تان خورند
وگر زیر نعل اندرون بسپرند

کی خسرو دعا می کند، سپس به آب می زند و سالم از آب می گذرد. پشت سر او فرنگیس و گیو هم سالم از آب عبور می کنند

به آب اندر افگند خسرو سیاه
چو کشتی همی راند تا باژگاه
پس او فرنگیس و گیو دلیر
نترسد ز جیحون و زان آب شیر
بدان سو گذشتند هر سه درست
جهانجوی خسرو سر و تن بشست
بدان نیستان در نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت

وقتی نگهبان می بیند که هر سه به سلامت از آب گذر کرده اند از حرف های خود پشیمان می شود و برای معذرت خواهی هر چه داشته بار کشتی می کند و به سمت آنها می رود ولی گیو معذرت خواهی او را نمی پذیرد

چو از رود کردند هر سه گذر
نگهبان کشتی شد آسیمه سر
به یاران چنین گفت کاینت شگفت
کزین برتر اندیشه نتوان گرفت
بهاران و جیحون و آب روان
سه جوشنور و اسپ و برگستوان
بدین ژرف دریا چنین بگذرد
خرمندش از مردمان نشمرد
پشیمان شد از کار و گفتار خویش
تبه دید ازان کار بازار خویش
بیاراست کشتی به چیزی که داشت
ز باد هوا بادبان برگذاشت
به پوزش برفت از پس شهریار
چو آمد به نزدیکی رودبار
همه هدیه ها نزد شاه آورید
کمان و کمند و کلاه آورید
بدو گفت گیو ای سگ بی خرد
توگفتی که این آب مردم خورد
چنین مایه ور پرهنر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار
ندادی کنون هدیه ی تو مباد
بود روز کاین روزت آید به یاد
چنان خوار برگشت زو رودبان
که جان را همی گفت پدرودمان

افراسیاب با سپاهش به جیجون می رسد، نگهبان ماجرا را می گوید و افراسیاب می خواهد که بدنبال کی خسرو برود ولی هومان او را از اینکار باز می دارد و می گوید تو همان توران را نگهدار باش

بهاران و این آب با موج تیز
چو اندر شوی نیست راه گریز
چنان برگذشتند هر سه سوار
تو گفتی هوا داشت شان برکنار
ازان پس بفرمود افراسیاب
که بشتاب و کشتی برافگن به آب
بدو گفت هومان که ای شهریار
براندیش و آتش مکن در کنار
تو با این سواران به ایران شوی
همی در دم گاوشیدان شوی
چو گودرز و چون رستم پیلتن
چو طوس و چو گرگین و آن انجمن
همانا که از گاه سیر آمدی
که ایدر به چنگال شیر آمدی
ازین روی تا چین و ماچین تراست
خور و ماه و کیوان و پروین تراست
تو توران نگه دار و تخت بلند
ز ایران کنون نیست بیم گزند
پر از خون دل از رود گشتند باز
برآمد برین روزگار دراز

 کیخسرو به ایران پا می گذارد و ورودش به ایران را پیک به شاه خبر می دهد

نوندی به هر سو برافگند گیو
یکی نامه از شاه وز گیو نیو
که آمد ز توران جهاندار شاد
سر تخمه ی نامور کیقباد
فرستاده ی بختیار و سوار
خردمند و بینادل و دوستدار
گزین کرد ازان نامداران زم
بگفت آنچ بشنید از بیش و کم
بدو گفت ایدر برو به اصفهان
بر نیو گودرز کشوادگان
بگویش که کیخسرو آمد به زم
که بادی نجست از بر او دژم
یکی نامه نزدیک کاووس شاه 
فرستاده ای چست بگرفت راه
+++
چو آمد به نزدیک کاووس شاه
ز شادی خروش آمد از بارگاه
خبر شد به گیتی که فرزند شاه
جهانجوی کیخسرو آمد ز راه
سپهبد فرستاده را پیش خواند
بران نامه ی گیو گوهر فشاند
جهانی به شادی بیاراستند
بهر جای رامشگران خواستند
ازان پس ز کشور مهان جهان
برفتند یکسر سوی اصفهان
بیاراست گودرز کاخ بلند
همه دیبه ی خسروانی فگند
یکی تخت بنهاد پیکر به زر
بدو اندرون چند گونه گهر
یکی تاج با یاره و گوشوار
یکی طوق پر گوهر شاهوار
به زر و به گوهر بیاراست گاه
چنان چون بباید سزاوار شاه
سراسر همه شهر آیین ببست
بیاراست میدان و جای نشست
+++
ببودند یک هفته با می بدست
بیاراسته بزمگاه و نشست
به هشتم سوی شهر کاووس شاه
همه شاددل برگرفتند راه
چو کیخسرو آمد بر شهریار
جهان گشت پر بوی و رنگ و نگار

لغاتی که آموختم
زم = تکبر و نخوت
  چست = چالاک
برگستوان = پوششی که روز جنگ بپوشند و بر اسب اندازند
پکار = پیگار = جنگ، گفتار بیهوده و یاوه، جدال لفظی

ابیاتی که دوست داشتم
به آب اندرون دلفزایم توی
به خشکی همان رهنمایم توی

ندادی کنون هدیه ی تو مباد
بود روز کاین روزت آید به یاد


شجره نامه
کی خسرو = پسر فرنگیس و سیاوش

قسمت های پیشین

ص 448 رسیدن کیخسرو به نزدیک تخت کاووس کی
© All rights reserved


Sunday 12 April 2015

بهترین چای لیوانی


I didn't expect my new discovery, the 'rose garden' blend of tea, to be this fulfilling.
The aroma took me back to my childhood, I've discovered my favourite blend of tea!

عجیبه که عطر و طعم گل محمدی به این آسانی مرا به دوران کودکی و سرزمین مادری می کشاند
یاد حرف "م" افتادم که می گفت: این خارجی ها همه چیز را از خودمان می گیرند، کمی ظاهرش را آراسته می کنند و چندین برابر گران تر به خودمان می فروشند. می گویید نه اینهم نمونه اش که قبلا نوشتم


© All rights reserved

Saturday 11 April 2015

Copenhagen in 3 hours


Our trip to Copenhagen was a "Twitter version of travelling. We had a few hours before boarding our next flight, that only gave us 3 hours to see Copenhagen, and what a few hours it turn out to be.


چند ساعت وقت داشتیم، تصمیم گرفتیم بجای توقف در فرودگاه از هردقیقه ی فرصتمان استفاده کنیم و گشتی در کپنهاگ بزنیم ...عمر هم جز توقفی کوتاه نیست. باید دید و دید و گفت و شنید، پرواز بعدی بزودی از راه می رسد

 










دیگر سفرنامه های شهیره
 سفرنامه پاریس
یخچال قدیمی - خراسان

© All rights reserved

Monday 6 April 2015

پنجره ی همچنان بسته

Copenhagen, Denmark

Spring came, the tree outside his window blossomed, but his window remained shut.

.شکوفه ها باز شدند ولی پنجره ی اتاق او همچنان بسته ماند

© All rights reserved

بچه ها متشکریم

چکیده ی مطلب = ایران 1 سوئد 3 
قبل از گل ایران با ضربه ی نکونام 


بعد از گل ایران. چون عکاس (بنده) در حال بالا و پایین پریدن هست، عکس هم رقصان شده


Iran scored one goal against Sweden, sadly the game was lost. But I was there when Javad Nekounam scored the goal.

© All rights reserved

Thursday 2 April 2015

از هفت سین به رودخانه



امسال هم تحویل سال مصادف با آخر هفته شد و هم سیزده بدر نزدیک عید پاک و تعطیل عمومی
جشن نوروز با ادامه کار و مدرسه چندان هم آسان نیست،  از فردا تعطیلات اینجا آغاز می شود 

© All rights reserved

سیزده بدر خوش بگذره

Let’s tie a knot! 
© All rights reserved