Monday 20 April 2015

شاهنامه خوانی در منچستر 65

کی خسرو با پدربزرگ خود کی کاووس می نشیند و چگونگی نجاتش توسط گیو و شجاعت های او را باز می گوید

بر آیین جهانی شد آراسته
در و بام و دیوار پرخواسته
نشسته به هر جای رامشگران
گلاب و می و مشک با زعفران
همه یال اسپان پر از مشک و می
درم با شکر ریخته زیر پی
چو کاووس کی روی خسرو بدید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
فرود آمد از تخت و شد پیش اوی
بمالید بر چشم او چشم و روی
جوان جهانجوی بردش نماز
گرازان سوی تخت رفتند باز

همه دلاوران ایرانی به پیش گودرز (پدر گیو) و شاه می روند بجز طوس 

چو از تخت کاووس برخاستند
به ایوان نو رفتن آراستند
همی رفت گودرز با شهریار
چو آمد بدان گلشن زرنگار
بر اورنگ زرینش بنشاندند
برو بر بسی آفرین خواندند
ببستند گردان ایران کمر
بجز طوس نوذر که پیچید سر
که او بود با کوس و زرینه کفش
هم او داشتی کاویانی درفش
ازان کار گودرز شد تیز مغز
بر او پیامی فرستاد نغز
پیمبر سرافراز گیو دلیر
که چنگ یلان داشت و بازوی شیر
بدو گفت با طوس نوذر بگوی
که هنگام شادی بهانه مجوی

گودرز، گیو را به پیش طوس می فرستد تا او را به راه آورد  ولی گیو همچنان بر تصمیم خود باقی است  و می گوید که مادر خسرو از توران زمین بوده حال آنکه کی کاووس فریبرز را دارد و او به ایده من بر شاهی سزاوار تر است

ز پیش پدر گیو بنمود پشت
دلش پر ز گفتارهای درشت
بیامد به طوس سپهبد بگفت
که این رای را با تو دیوست جفت
چو بشنید پاسخ چنین داد طوس
که بر ما نه خوبست کردن فسوس
به ایران پس از رستم پیلتن
سرافرازتر کس منم ز انجمن
نبیره منوچهر شاه دلیر
که گیتی به تیغ اندر آورد زیر
همان شیر پرخاشجویم به جنگ
بدرم دل پیل و چنگ پلنگ
همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید
نباشم بدین کار همداستان
ز خسرو مزن پیش من داستان
جهاندار کز تخم افراسیاب
نشانیم بخت اندر آید به خواب
+++
کسی کاو بود شهریار زمین
هنر باید و گوهر و فر و دین
فریبرز کاووس فرزند شاه
سزاوارتر کس به تخت و کلاه
بهرسو ز دشمن ندارد نژاد
همش فر و برزست و هم نام و داد

گیو عصبانی بلند می شود و پیغام طوس را به گودذر می رساند. گودرز هم به قصد نابود کردن طوس به همراه لشکرش راه می افتد. طوس وقتی لشکر را می بیند در اوج عصبانیت به ایران می اندیشید و می گوید اگر ما با هم نبرد کنیم، افراسیاب از این دشمنی سود می برد و به ایران می تازد

برآشفت گودرز و گفت از مهان
همی طوس کم باد اندر جهان
+++
سواران جنگی ده و دو هزار
برون رفت بر گستوان ور سوار
وزان رو بیامد سپهدار طوس
ببستند بر کوهه ی پیل کوس
+++
یکی تخت بر کوهه ی ژنده پیل
ز پیروزه تابان به کردار نیل
جهانجوی کیسخرو تاج ور
نشسته بران تخت و بسته کمر
به گرد اندرش ژنده پیلان دویست
تو گفتی به گیتی جز آن جای نیست
همی تافت زان تخت خسرو چو ماه
ز یاقوت رخشنده بر سر کلاه
غمی شد دل طوس و اندیشه کرد
که امروز اگر من بسازم نبرد
بسی کشته آید ز هر دو سپاه
ز ایران نه برخیزد این کینه گاه
نباشد جز از کام افراسیاب
سر بخت ترکان برآید ز خواب
بدیشان رسد تخت شاهنشهی
سرآید به ما روزگار مهی

و به کی کاووس نظر خود را می گوید، شاه هم از هر دو پهلوان می خواهد تا دست نگه دارند و بی سلاح و همراه بنشینند و مذاکره کنند

چو بشنید زین گونه گفتار شاه
بفرمود تا بازگردد به راه
بر طوس و گودرز کشوادگان
گزیده سرافراز آزادگان
که بر درگه آیند بی انجمن
چنان چون بباید به نزدیک من

در هزمان مذاکره طوس می گوید که تا زمانی که فریبرز که مادرش نیز ایرانی اسن هست شاه بهتر است تا تخت و تاح را به او بسپارد و گودرز بر خلاف وی می گوید مگر نمیبینی که خسرو فرزند سیاوش است

چنین گفت طوس سپهبد به شاه
که گر شاه سیر آید از تخت و گاه
به فرزند باید که ماند جهان
بزرگی و دیهیم و تخت مهان
+++
بدو گفت گودرز کای کم خرد
ترا بخرد از مردمان نشمرد
به گیتی کسی چون سیاوش نبود
چنو راد و آزاد و خامش نبود
کنون این جهانجوی فرزند اوست
همویست گویی به چهر و به پوست
گر از تور دارد ز مادر نژاد
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد
به توران و ایران چنو نیو کیست
چنین خام گفتارت از بهر چیست
+++
تو نوذر نژادی نه بیگانه ای
پدر تیز بود و تو دیوانه ای
سلیح من ار با منستی کنون
بر و یالت آغشته گشتی به خون

گودرز به کی کاووس می گوید تو خود یکی از این دوفرزند را برای جانشینی خود برگزین. ولی کی کاووس می گوید من چگونه میان دو فرزند یکی را انتخاب کنم. 

به کاووس گفت ای جهاندار شاه
تو دل را مگردان ز آیین و راه
دو فرزند پرمایه را پیش خوان
سزاوار گاهند و هر دو جوان
ببین تا ز هر دو سزاوار کیست
که با برز و با فره ی ایزدیست
بدو تاج بسپار و دل شاد دار
چو فرزند بینی همی شهریار
بدو گفت کاووس کاین رای نیست
که فرزند هر دو به دل بر یکیست
یکی را چو من کرده باشم گزین
دل دیگر از من شود پر ز کین

سپس کی کاووی تصمیم می گیرد تا فریبرز و خسرو را به جنگ بهمن بفرستد و هر که پیروز بازگشت تخت شاهی از آن اوست

دو فرزند ما را کنون بر دو خیل
بباید شدن تا در اردبیل
به مرزی که آنجا دژ بهمنست
همه ساله پرخاش آهرمنست
برنجست ز آهرمن آتش پرست
نباشد بران مرز کس را نشست
ازیشان یکی کان بگیرد به تیغ
ندارم ازو تخت شاهی دریغ
+++
چو بشنید گودرز و طوس این سخن
که افگند سالار هشیار بن
برین هر دو گشتند همداستان
ندانست ازین به کسی داستان
برین یک سخن دل بیاراستند
ز پیش جهاندار برخاستند

ابیاتی که دوست داشتم

همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید
نباشم بدین کار همداستان
ز خسرو مزن پیش من داستان


تو نوذر نژادی نه بیگانه ای
پدر تیز بود و تو دیوانه ای


شجره نامه
کی خسرو = پسر فرنگیس و سیاوش
 طوس = فرزند نوذر؟ نبیره منوچهر شاه
گودرز ، .. کشوادگان

قسمت های پیشین

ص 452 رفتن خسرو و فریبرز به دژ بهمن 

© All rights reserved

2 comments:

افسانه نکونام said...

خیلی ممنون خانمی برای شاهنامه خوانی ها

Shahireh said...

ممنون از شما برای همراهی ها
:)