Friday 31 December 2010

Stay away

Sorrow, anger and regret
mixed in the vessel of heart
simmered down by the fire of nostalgia
to a thick black residual of fate

I won’t let you share
the bitter taste of my destiny
suffering and torment
Don’t pass beyond my house's rusty closed gate!



ترکیب غصه
حسرت 
و کمی عصبانیت
با چاشنی اشک
در ظرف دل
بر آتش دلتنگی
 می جوشد تا
کم کم
معجون سیاهِ بخت 
شکل گیرد
و جیره امروز آماده شود
اگر دعوتت نمی کنم
و روزیم را شریک نمی شوم
 دلگیر نشو
هراس شرمندگی از کمبود رزق نیست
که فراوانی ست
سبد ماهی ست و دستان عیسی
ترسم از تلخی طعم اقبالی ست
که کامت را خواهد آزرد

© All rights reserved

Thursday 30 December 2010

سرود اي ايران

شعر: حسين گل گلاب
سراینده آهنگ : روح‌الله خالقي  

--------------------------------------------------------------------------------
ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاكت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاك پاك میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاك ایران ما
سنگ كوهت دُر و گوهر است
خاك دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل كی برون كنم
برگو بی مهر تو چون كنم
تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست ، اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ايران ما
ایران ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیكرم
جز مهرت بر دل نپرورم
از … آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم
مهرت ار برون رود چه می شود دلم
مهر تو چون ، شد پیشه ام
دور از تو نیست ، انديشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ایران ما

A magical view

Tunisia

© All rights reserved

Tuesday 21 December 2010

Happy Yalda

Happy Yalda
Originally uploaded by Shahireh

شب چله رو خیلی دوست دارم
تو طولانی ترین شب سال بهانه ای برای جشن گرفتن داشتن
تو اوج تاریکی به روشنایی بعدش فکر کردن و امیدوار ماندن
خوراکی ها رو با هم شریک شدن و شبی سراسر افسانه بافتن
ممنون از پدران و مادرانمان برای این جشن
شب یلدای همگی گرامی باد


Tonight is the Yalda night . It is the longest night of the year (in the northern hemisphere), one the Persian Celebration and it is still celebrated as the start of the days becoming shorter
Have a fantastic Yalda ;)

Some of my photos


An eyeful of peace
Originally uploaded by Shahireh

 


Invasion!
Originally uploaded by Shahireh


 

شماره تلفن
Originally uploaded by Shahireh

Sunday 19 December 2010

A Doubtful Trust

Green on the trunk of a palm tree

The sky of thoughts with its grey clouds of uncertainty is charged with hesitation, again .Maybe lightning of hope and thunder of desire ends as the rain of reliance,

گمانی شک آلود
ابرهای خاکستری تردید که آبستن توهم اند
باز هم آسمان تفکر را پوشاندند
آیا پس از رعد ایمان و برق امید
یقین بر گلبرگهای تشنه ی حسی قدیمی
خواهد بارید؟

© All rights reserved

Friday 17 December 2010

The tiles behind the window

Tunisia

طرح کاشی پشت پنجره

© All rights reserved

چو ناکس به ده کدخدایی کند، کشاورز باید گدایی کند

اگرچه که با همه نکات این شعر موافق نیستم،ولی بعضی اشعار را نمی شود خواند و بی تعمق گذر کرد، تا نظر شما چی باشه

_______________

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است

بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

Merry Christmas

Fancy making a snowman?
What are you waiting for?
Have the sound on & click here

کریسمس و سال جدید میلادی در راهه. برف هم که اینجا فراونه
چطوره برای تبریک یه آدم برفی با هم بسازیم
 اگه موافقید صدا رو بلند کنید و روی این اینک کلیک کنید

Thursday 16 December 2010

مراسم خاک سپاری

Her return to the birthplace seemed like a festive occasion: the sky was scattering white confetti over her coffin as we were saying our last goodbyes.

Rest in peace dear Angie


روح "آ" عزیز شاد
♥♥♥

 جمعیت زیاد بود
همگی سیاه پوشش بودیم
برای آرامش روحش دعا کردیم
طنین آوای ارگ، بلند تر از تکرار صدای خفه شکستن آرام بغض تو سالن می پیچید 
چقدر زود، وقت رفتنش شد
خودش خاموش بود ولی تو پژواک خندۀ شیرین بچه هاش، که هنوز کوچکتر از اونی بودند که مصیبت رو بتونن درک کنن، حضورش رو میشد حس کرد
وقتی می بردنش
دونه های درشت برف مثل نقل روی تابوت سفیدش می ریخت
انگار تو آسمونا کسی به افتخارش جشن گرفته بود

♥♥♥
آخرین خداحافظی همیشه سخته، ولی غم از دست دادن یک آشنا ضمن دردناک بودن کمبود فرصت ها رو هم گوشزد میکنه
چقدر وقت برای دوستی کمه
برای گفتن
"دوست دارم" و "به داشتنت افتخار میکنم"

________ 

غرض‌ها تیره دارد دوستی را غرض‌ها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم، آشتی کن که در تسلیم ما چون مردگانیم

مولانا

© All rights reserved

Tuesday 14 December 2010

از عکسهای اینترنتی


عکسی از اینترنت _عکاس ناشناس
 با یک سری عکس های دیگه به عنوان طنز و برای خنده تو اینترنت از این دست به اون دست میشه
ولی بعضی از نکاتش نمیدونم که خنده داره و یا گریه دار 

Monday 13 December 2010

تفکر و چیستی

باران اسیدی مصیبت سطح آهگی صخرۀ توانم را چنان فرسانده بود که انشعاب ترکهایش همچون استخوان های اندامی نحیف نمایان بود. هر شیاری در عمق به حفره ای ژرف می رسید که "تهی" را در آغوش فراخش جای می داد

بذر نوری بودی که در شوره زار دل، زیر سایه تاریک سنگی رویید. نگاهت پیمانه، پیمانه عطش ممتد نیازم را سیراب کرد و لمس غزل سرور دستانت به شاخه یخ کرده روحم گرما بخشید. با ظهورت کینه، بهانۀ آشتی گرفت، چاه تلاش به آب حیات رسید و رودبار خوشبختی در جانم جریان یافت. حضورت لالایی آرامش را مکرر زیر گوش جوانه شیدایی زمزمه کرد

سالها گذاشت و مزرعه نور به گُُل نشست. منشوری از قرمز و زرد بر مخمل سبزی، سردی خاک را شکست. گمان کردیم که رُسته بودیم و شکفتن را از هیچ ساخته بودیم. غرق مستی ِ خلق گنجینمان، دور از چشم اغیار هر چه زندگی بود، ما زیسته بودیم. گردبادی وزید و فراموشی بیباکی پیشه شد. دور رنگین کمان گلها را حصاری زدیم و تاریکی شیوه شد. عاقبت آفت مصلحت اندیشی آغاز نیستیی ِاین یگانه هستیِ ِ با منطق بیگانه شد



© All rights reserved

Friday 10 December 2010

Want to fly today!

از برف هفته پیش جز چند تپه برفی کوتاه که در سایۀ ساختمونها پناه گرفتن چیزی باقی نمانده. گویا  دلیل و برهان های باران دیشب کلی از برف ها را به "مسلک آب" مجاب کرده.  من یکی که از دیدار رنگ ملول آور خاکستری تیرۀ آسفالت کوچه، که مدتها زیر لایه سفید چرکی مدفون شده بود، خوشحالم. بیشتر برفها رفتند، ولی آسمان هنوزم سفید پوشه

دلم می خواهد که پرواز کنم وبه جایی بروم که با نوک پنجه هایم بتوانم ردیف منجوق های طلایی که چون رشته های درخشانی بر بستری آبی می درخشند، را لمس کنم. دریغ که این کالا را  در این پایین نفروشند و مرا بال پروازی نیست، ولی به گمانم اگر کنار طاق بلند دوستیت منتظر بمانم، شاید وقتی آسمان کمی خم می شود که از زیر طاق بگذرد برای لحظه ای هم قد بشویم و آبی دورش با آبی چشمانم درهم آمیزد 

All of the snow, but a few short mounts (which have taking refuge into buildings’ shadows) have gone. Last night’s rain must have managed to convert the snow's stationary nature into a fluid state. Finally, the familiar dull dark grey of asphalts burst out of the dirty white layer that had covered it for days. But the sky is still in a white coordinate.

I'm missing the blue sky.
But maybe if I stand close to the tall gateway of your friendship, maybe as the sky lower itself down to entre, the blue of my eyes could catch a glimpse of the blue sky, momentarily.

© All rights reserved

Wednesday 8 December 2010

Behind close doors!

I had a dream last night! A weird one!

I was in an upside-down world, where one of the internationally respected laws stated that: the government officials, MPs and politicians of any country are free to do whatever they’d like. Crimes such as murder, torture, fraud, stealing ... would go unpunished for this group!

Funny enough, my dream was documented by evidences of: British MPs’ fraud scandal; Bush’s admission of issuing orders for torturing detainees of the Guantanamo Bay and people being killed in streets of Iran for peaceful demonstrations.

Anyhow, in this strange world someone made some confidential documents public. Very soon after that one of the officials of an Eastern government appeared in front of the cameras and declared the leaked documents as false (as if fearful of their secrets being exposed). Another government (acting on behalf of individuals within that country) for an apolitically motivated accusation arrested the person responsible for the documents being released to the public domain.

… Then I woke up! I was so happy for this being only a dream. We are so lucky that our real world is not like the upside-down one that I dreamed about.



چوب رو که برداری گربه دزد حساب خودش رو میکنه

دیشب یک خواب عجیبی دیدم

تو خواب دیدم که آخرالزمون شده! قوانین دنیا همه عوض شدن. میگفتن که چنانچه وابسته به دولتی یا مجلسی باشی و یا اینکه یکی از سیاستمداران باشی آزادی هر چقدددددددددددددددددر که دلت خواست مردم رو بکشی، شکنجه کنی، اموال ملت رو بدزدی و سند جلع کنی ... باکیت نباشه هیچ قانونی جلوت وای نمیسته، راحت باش و حالش رو ببر

جالب اینجا بود که یه موارد عجیبی هم تو خوابم به عنوان مثال میومد و میرفت! از فساد مالی نمایندگان پارلمان انگلیس تا اعترافات رئیس جمهور قبلی امریکا به صدور حکم شکنجه بازداشتی های زندان گوانتانامو تا تکه تکه کردن یه مشت خار و خاشاک در جلوی دوربین های موبایل در ایران! اینا تازه اسنادی بود که نشر کرده بود و به هر نحوی در اختیار مردم قرار گرفته بود، دیگه جرائم و ظلمای پشت پرده بماند

باری، تو خواب دیدم که اسناد محرمانه توسط یه بابایی فاش شده بود. بلافاصله یکی از مسئولین دولتی در شرق، خیلی نگران و پریشان از افشاگری احتمالی بده-بستونهای پشت پرده شون با دولتی که اسما دشمنه جلوی دوربین عجولانه ظاهر شد و این اسناد رو ساختگی اعلام کرد. بعد هم یه دولت غربی یه اتهامی به شخص افشاگر زد و اونو به بهانه ای تو زندان انداختند

از خواب پریدم.خیلی عجیت و غریب بود!!! خب خوابه دیگه، کاریش نمیشه کرد. خدا رو شکر کردم که این همه در خواب بود

© All rights reserved

نه به زنجیر کسی بردۀ دینی

به مناسبت روز دانشجو
+
به امید روزهای بهتر برای ایران و ایرانیان آزاداندیش
می خواستم بیتی از شاهکار زیر را بنویسم، حیفم آمد کاملترش نکنم

__________________________________
نه مرادم، نه مریدم
نه پیامم، نه کلامم
نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
نه سمائم، نه زمینم
 نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه به زنجیر کسی بردۀ دینم، نه سرابم
نه برای دل تنهایی توجام شرابم
نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده ی پیرم
نه به هر خانقه ومسجد میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم چنین است سرشتم
سخن را من از امروز نگفتم، نه شنیدم
 بلکه ازصبح ازل با قلم نور نوشتم
حقیقت نه به رنگ است نه به بو، نه به های است ونه به هو
نه به این است ونه او، نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته ودر پرده بگویم
 تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سرودند تو آنی، خود تو جان جهانی
گرنهانی وعیانی تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
توندانی که خود آن نقطه ی عشقی، تو اسرار نهانی
همه جا تو، نه یک جای، نه یک پای
همه ای، با همه ای، همهمه ای
تو سکوتی، تو خود باغ بهشتی، توبه خود آمده از فلسفه ی چون وچرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی ونترسیدی وبیدار شدی
در همه افلاک بزرگی، نه که جزئی، نه چون آب در اندام سبویی
خوداویی، بخود آی، به در خانه ی متروکه ی هر کس ننشینی
و به جز روشنی شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و
گل وصل بچینی

شاعر ناشناس
اگر می دانید شعر از کیست اطلاع دهید، ممنون

++++++++++++++++++++++++
پی نوشت - اکتبر 2013: بعد از مدتها که از نوشتن این پست می گذرد بالاخره پاسخی دریافت کردم. دوستی می گفت که شاعر این شاهکار فریدون حلمی است. ممنون از دوست گرامی مریم که پاسخ را بدست من رساندند

پی نوشت 2- اکتبر 2014
البته این احتمال هم می رود که از سروده های علی حیدری باشد

Friday 3 December 2010

یارب این شهر چه شهری است؟

Sunrise in the salt desert, Tunisia

 دیگه نمی خوام! نه نمی خوام برای دست نیافتن به اونچه که این همه دنبالش دویدم، زمین بخورم و بی اعتنا پاشم و باز هم بدوم. زخم روی زانوم درد میکنه، کف دستم خونیه و دلم شکسته. لباسام پر از گله، خسته ام و گیج. مگه میشه این همه جنگید و باخت و بازم سعی کرد و دوباره و صد باره شکست خورد و به رو نیاورد

نه! یه امشب رو نه مثبت خواهم بود و نه قوی! می خوام مثل بچه ای لوس و یا پیری لجوج باشم. برای خودم تا صبح دل بسوزونم و تا جایی که می تونم گریه کنم و به هیچ دلداری هم گوش نکنم
...
 دوستی می گفت :نگران نباش عوضش وقتی بعد از این همه سختی چیزی رو که می خوای بدستش اوردی قدرش رو بیشتر می دونی". نه، نه، نه! دیگه خودم رو الکی دلخوش نمی کنم. "این مرغ وحشی ز بامی که برخاست، مشکل نشیند" و مدتی است که حس می کنم که اصلا بامی در کار نیست، زیر پام خالیه و یه جورایی در هوا معلقم
... 
حتی اگه رسیدنی هم درکار باشه
دیگه خواستنی در کار نیست
دیگه هیچ چیزی مهم نیست
هیچ چیز

© All rights reserved

از نوشته های اینترنتی_آنچه از پرسپولیس نمی دانستید

باز هم می خواهم به اینترنت به عنوان یکی از مفیدترین اختراعات سالهای اخیر و نقش منحصر بفردش در ارتباطات اشاره کنم. اینترنت دریایی از دانش است که با فشار چند کلید می توان به قولی "به قدر تشنگی از آن چشید"، هر چند که مثل "گل و خار" و"گنج و مار" تماما برکت نیست و بُعد تخریب گری را هم می تواند در کنار تمام نکات مثبتش دارا باشد

 باری، به گوشه ای از این دانش و برخی از مطالب از طریق استفاده از جستجوگرها می رسیم و به برخی تصادفی و در حال پرسه در کوچه، پس کوچه های اینترنت. جالب اینجاست که مضاف بر این دو روش، مطالبی را هم به طریق خودکار و از طریق  ایمیل دریافت می کنیم که گاهی چیزی است که تشنه شنیدنش بودیم و گاهی موردی که حتی زحمت خواندنش را هم بخود نمی دهیم

گذشته از موضوع مباحث ارسالی یکی از نکاتی که برایم بسیار جالب است تعمق در محتوا و کیفیت نوشته های ارسالی است. ولی شاید جالب تر از آن بحث تکرار و کمیت دریافت پست ها است. به احنمال قوی اکثر ما مواردی را به خاطر داریم که مطلبی از طریق چندین نفر به ما ارسال شده  گاهی حتی در فاصله زمانی طولانی. یکی از این مباحث که "نیمه عمر ایمیلی" بلندی دارد، بحث ایران باستان، شکوه ایران و عظمت نام ایرانی در دوره هخامنشیان است. نمی خواهم که تعبیری بر ازدیاد اشتیاق برای صحبت از گذشته هایمان داشته باشم و به بیان تجاربم در این مورد بسنده می کنم

به عنوان نمونه دوست داشتم که نوشته زیر را اضافه کنم که از مواردی است که از طریق دوستان زیادی برایم ارسال شده. نام گردآورنده را نمی دانم 

_______________________________________________
فیلسوف آلمانی فردریک هگل می گوید :

"اساس توسعه جوامع انسانی با تاریخ ایران آغاز می شود، و این نقطه ی سرآغاز تاریخ جهان است."

تخت جمشید (Takht -e- Jamshid) نام محلی است که پایتخت داریوش بزرگ است؛ که از لحاظ وسعت، عظمت و شکوه، مهمترین مجموعه باستانی هخامنشی در ایران است. این مجموعه بی نظیر در دامنه کوه رحمت (کوه مهر)، در مقابل جلگه مرودشت و 55 کیلومتری شمال شرقی شیراز قرار دارد. یونانیان و به تبع آنها اروپائیان، گاهی آنرا "پرسه پلیس"، "پرسَپُلیس" (با کسر "پ" اول، فتح "سین" اول و ضم "پ" دوم) یا "پرسپولیس" (persepolis) می خوانند؛ اما نام تاریخی آن که در کتیبه های کاخ ها ثبت شده پارسَه (parsa) به معنای شهر مردمان پارسی است.

مجموعه تخت جمشید یا پرسپولیس که روزگاری به ثروتمند ترین شهر روی زمین مشهور بود، مظهر نبوغ هنرمندان ‏عصر هخامنشی و پایتخت تشریفاتی بزرگترین امپراطوری باستان است. داریوش این شهر را در سال 519 قبل از میلاد تاسیس کرد تا این شهر باشکوه ترین پایتخت هخامنشی در میان چهار پایتخت شوش، اکباتان، بابل و پرسپولیس باشد که به طور حساب شده در مناطق مختلف برپا شده بودند تا در اداره این امپراطوری گسترده به پادشاهان هخامنشی کمک کنند.

پرسپولیس(شهر پارسی) واقع در 70 کیلومتری شمال شرقی شیراز امروز در جنوب استان فارس، توسط داریوش اول و جانشینانش طی 50 سال ساخته شد. این مجموعه به وسعتی به مساحت 125.000 مترمربع به خاطر داشتن کتیبه های حیرت انگیز سنگی، معماری بی همتا و ستون های چوبی ساخته شده از سروهای لبنانی و درختان ساج هندی در نوع خود بی نظیر است. در میان سنگها از هیچ گونه ملاتی استفاده نشده اما در بعضی نقاط، سنگها را با بست های آهنی به نام دم چلچله ای به هم اتصال داده اند و از چفت هایی سربی استفاده کرده اند. آثار تاریخی به جای مانده در آن، از باشكوه ترین مجموعه های تاریخ ایران و جهان است. این بنا در زمان داریوش اول از پادشاهان هخامنشی در سال 518 قبل از میلاد به قصد ایجاد پایتختی آئینی در جلگه مرودشت، بر دامنه كوه مقدس رحمت (كوه مهر) بنیان نهاده شد و ساخت آن جمعا حدود 120 سال به طول انجامید.

در آن زمان هر سال در تاریخ 21 مارس(اول فروردین) نمایندگان قلمروهای مختلف تحت کنترل داریوش به پرسپولیس می آمدند تا نوروز را جشن بگیرند و بهترین هدایا را برای پادشاه می آوردند. حکاکی های پرسپولیس بیانگر حضور باختری ها، بابلی ها، فینیقیه ای ها، اتیوپیوئی ها و افغانی ها با هدایای گرانبهایی مانند طلا و عاج است.

هیئت نمایندگان به رهبری یکی از رجال ایرانی یا مادی از پله های دو طرفه ای بالا می رفتند که انتهایش در مقابل دروازه ملل قرار می گرفت. پس از عبور از این پله ها آنها به یک مجموعه تشریفاتی باشکوه می رسیدند. در دو سوی دروازه ملل پیکره دو گاونر سنگی که نماد نگهبانی هستند، وجود داشت. دروازه ملل یک تالار بزرگ با 4ستون دارد. در ورودی های شرقی و غربی پیکره های شیر با سر انسان وجود دارد که نام خشایارشاه به سه زبان روی آنها حک شده است.

رجال حکومتی پس از ورود به تالار بزرگ روی نیمکتهای مرمری سیاه می نشستند تا به نوبت به پادشاه ادای احترام کنند. پس از عبور مقامات نظامی از در شرقی به سمت کاخ صدستون، ماموران هدیه به دست، به سمت قصر آپادانا هدایت می شدند. آپادانا، ساخته شده توسط داریوش کبیر، مجلل ترین کاخ پرسپولیس می باشد. این قصر دارای یک تالار مدور است با 72ستون 20متری که 13امین ستون هنوز هم پابرجاست.

تالار حضار با فرشهای چندرنگی پوشیده و دیوارهای آن با کاشی های زیبا و دیگر تزئینات آراسته شده بوده است. در سه سوی قصر ایوان مثلث شکل با دو ردیف ستون شش ایی ساخته شده است.

تالار تاج گذاری یا قصر صدستون توسط خشایار شاه پایه گذاری و توسط اردشیر اول به اتمام رسید. ستونهای این قصر از مرمر سیاه با سرستونهای شکل گاو نر ساخته شده است. این بنا هشت راهروی سنگی با تصاویر تاج و پادشاه دارد. این قصر با مساحت 4600 مترمربع بزرگترین بنا در این مجموعه بوده و صدها نظامی را در خود جای می داده است.

قصر تریپلون یا تالار مشورت توسط پادشاهان هخامنشی برای تشکیل جلسات مشورتی بین رجال عالی رتبه ایرانی و مادی و دیگر مقامات مورد استفاده قرار می گرفته است. نقوش بر جای مانده روی دیوارها حاکی از اجرای مراسم نوروز است؛ مردانی دیده میشوند که دست در دست یکدیگر در حال صحبتند و دیگران در حال حمل گل و شکوفه و چیزهای گرد به شکل سیب یا تخم مرغ رنگی هستند.

گنجینه امپراطوری از اولین بناهای ساخته شده در پرسپولیس است که تاریخ دانان از آن به عنوان شهر جواهرات یاد می کنند. بخش اعظم بنا در حمله اسکندر در سال330 قبل از میلاد تخریب و جواهرات آن چپاول شد و آثار دو قرن تمدن و شکوه از بین رفت.

در میان اشیای کشف شده تعدادی لوح وجود دارد که اطلاعات ارزشمندی درباره کارگران پرسپولیس می دهد. این کتیبه های ایلامی بیانگر آن است که کارگران پرسپولیس برده نبوده و در مقابل کار حقوق دریافت می کرده اند. آنها همچنین نشان می دهند که کارگران پرسپولیس ناظران زن داشته اند و گاهی حقوق آنها دوبرابر مردان بوده و مرخصی های زایمان داشته اند. با کشف الواح گلی تخت جمشید شهرت نابجایی را که می گفتند قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بیگاری گرفتن رعایا ساخته شده باطل گشت. زیرا این اسناد حکایت از آن دارد که به تمام کارگران این قصرها، اعم از عمله، بنا، نجار، سنگتراش، معمار و مهندس مزد می دادند و هر کدام از این الواح، سند هزینه یک یا چند نفر است. کارگرانی که در بنای تخت جمشید دست اندرکار بودند؛ از ملتهای مختلف، چون ایرانی، بابلی، مصری، یونانی، عیلامی و آشوری تشکیل می شدند که همه آنان رعیت دولت شاهنشاهی ایران به شمار می رفتند. گذشته از مردان، زنان و دختران نیز به کار گل مشغول بودند. مزدی که به کارگران می دادند غالبا جنسی بود نه نقدی، که آنرا با یک واحــد پـول بابلی به نام "شکــل" سنجیده و برابر آن را به جنس پرداخت می کردند. اجناسی را که بیشتر به کارگران می دادند و مزد آن محسوب می شد عبارت بود از: گندم و گوشت.

داریوش، تاچارا یا تالار آیینه را به عنوان قصر خصوصی خود ساخت. این تالار با سنگهای صیقلی پوشیده شده بوده که در اثر تابش نور از پنجره ها تصویری منعکس می شده است. هدیش قصر اختصاصی خشایار شاه بوده است. این کاخ با مساحت 2،250 مترمربع اولین مکانی بود که اسکندر به آتش کشید. در قسمت جنوبی هدیش، کاخ ملکه بوده که زنان سلطنتی آنجا مستقر بودند.

مجموعه تخت جمشید شامل هفت كاخ (تالار)، نقوش برجسته، پلكانها،‌ ستونها، ‌و دو آرامگاه سنگی است و جمعا بیش از سه هزار نقش برجسته در ساختمان ها و مقبره های تخت جمشید وجود دارد كه به طرز خارق العاده ای هماهنگ می باشند. از آنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده؛ تنها می توان تصویر مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره گیری از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد. نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که بخش هایی از این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در حدود 70 سال قبل کشف شد که همین آثار ارزشمند ویژگی های کلی ایرانیان خردمند و اصیل را بازگو می کنند.

Thursday 2 December 2010

Iran in the Asian Games 2010

با تشکر از تمامی قهرمانان کاروان ایران که در بازیهای آسیایی 2010 گوانجو افتخارآفرینی کردند
تبریک فروان به خانم های گروه خصوصا خدیجه آزادپور رکورد دار اولین دارنده طلای بانوان ایران در بازیهای آسیایی
در این دوره از مسابقات ایران برنده 59 مدال (20 مدال طلا، 14 نقره و 25 برنز) شد
_____
وعده ما در دوره بعدی بازیهای آسیا

Iran won 59 Medal (20 Gold Medals, 14 Silver Medals and 25 Bronze Medals) in 2010 Asian Games in Guangzhou. See the Medal Tally of Iran here
The first Gold by Iranian women in the Asian Games was also won this year by Khadijeh Azadpour in Sanshou Wushu.

Monday 29 November 2010

گلی از جنس شن

Sahara, Tunisia

Desert rose forms by collision of gypsum, barite and sand . It gets its name from the crystal's petal-like shape.

یکی از پدیده های خاص صحرا، رزصحرا می باشد که ترکیبی از املاح معدنی (چون سولفات کلسیم و سولفات باریم) و شن است. به دلیل شباهت این کریستال به گلبرگهای گل رز، به آن رزصحرا میگویند  

از شعرهای دیگران _ فروغ فرخزاد

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود

فروغ فرخزاد

___
اینم همین شعر با صدای 

شعری از مولانا

تقسیم بندی آدمها بنا به گفته مولانا. عجیبه که بعد از گذشت این همه سال هنوزم همونیم که بودیم

___________

در حدیث آمد که یزدان مجید 
                خلق عالم را سه گونه آفرید

یگ گروه را جمله عقل و علم وجود
          آن فرشته است و نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا 
         نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی 
                 همچو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل و علف 
               از شقاوت غافل است و از شرف

آن سیم هست آدمیزاد و بشر
                   از فرشته نیمی و نیمی زخر

نیم خر خود مایل سفلی شود
                  نیم دیگر مایل علوی شود

تا کدامین غالب آید در نبرد
                   زین دوگانه تا کدامین برد نرد؟

عقل اگر غالب شود پس شد فزون
           از ملائک این بشر در آزمون

شهوت ارغالب شود پس کمتر است
        از بهایم این بشر زان ابتر است

مولانا

Thursday 25 November 2010

دعای یک غریبه

 One of my memories of the time that I was critically ill in hospital

An old lady (an inpatient) came to visit me in hospital after doctors predicted that I wouldn't survive till morning. She told me that she was concerned and prayed for me the night before.
This is to thank that stranger for thinking of me when she was ill herself and for praying for me when I needed it most.

Thanks and wherever you are, it’s my turn to pray for you.

 
سرش رو از لای در آورد تو و لبخندی زد. نمی شناختمش ولی انگار لبخندش آشنا بود
"میتونم بیام تو؟"
با حرکت پلکهام جواب مثبت بهش دادم
به نظر 80 رو پشت سر گذاشته بود. قامتش خمیده بود و خیلی آهسته و به زحمت راه میرفت. البته این برای من یه حسن بود چون فرصتی شد که دمی چشمام را ببندم و با تمرکز ذره ای انرژی از اعماق وجودم بیرون بکشم. کنار تخت که رسید در حالیکه انگشتانم را نوازش میکرد گفت "میدونی که تو بخش به عنوان معجزه ازت حرف میزنند؟" لبخندی زدم
درمجددا باز شد و پرستاری که صبح همان روز با دیدن بهبودی نسبیم هیجان زده از اتاق بیرون پریده بود و دکتر بخش رو صدا کرده بود وارد شد. با سینی دستش و وسائل توش کاملا آشنا بودم: یه ظرف استیل کوچک، آمپول و چند لوله آزمایشگاهی، یک شلنگ پلاستیکی کوتاه  که محکم دور بازو بسته میشد و چند دستمال بسته بندی شده آغشته به الکل. از آخرین مراسم روزانه خون گرفتن که به خاطر داشتم مدتی می گذشت ولی شدت کبودی داخل آرنج ها که تا نیمه ساعد و بازو پیش رفته بود، نشون از این واقعیت می داد که تیم پزشکی همچنان به خون گرفتن از سرخرگها ادامه داده و حتی  ورودم به دنیای بین مرگ و زندگی هم از علاقه وافر آنها به این کار چیزی نکاسته بود.  پرستار ماسک اکسیژن رو که با هزار زحمت از صورتم کنده بودم، مجددا رو بینی و دهانم گذاشت
 "بهش احتیاج داری، دستش نرن"
دلم می خواست بگم که دیگه ازش خسته شدم، احساس خفگی میکنم. ولی خودم هم می دونستم که جمله خیلی طولانی تر از اونی بود که بتونم بگم. سرعت عبور اکسیرن رو کمی بیشتر کرد. بعد دستهاش رو دور شونه  پیرزنی که به ملاقنم آمده بود گذاشت و محترمانه ازش خواست که به تخت خودش برگرده
 "فقط اومده بودم بهش بگم که دیشب براش دعا کردم"
 "بهتره که یکی دو روز صبر کنی، هنوز حالش اونقدرها هم خوب نیست. احتمالا حرفهات رو هم درست متوجه نمیشه"
 دیگه چیزی از اون روز یادم نمیاد. همینقدر میدونم که حرفی رو که می خواست بگه نه تنها متوجه شدم، بلکه برای همیشه هم یادم موند. دعای یه غریبه برای سلامتی من در حالیکه خودش هم در بیمارستان بستری بود! کسی چه میدونه؟ شاید هم اون شب همون دعا در فرار معجزه آسای من از چنگال مرگ کارساز شده بود. از اون سالها خیلی گذشته، ولی می خواستم از این فرصت استفاده کنم و از اون خانم غریبه که روزی نگران حالم بود، تشکر کنم

++++++
ازت ممنونم؛ در هر حالی که هستی و در هر کجا که هستی امیدوارم  پناهی داشته باشی 

© All rights reserved

Wednesday 24 November 2010

Towards the cold and colder!

They  say that "the winter's first spell of major snowfall is set to hit parts of the country tonight". I believe it as I have already felt the coldness of the shoulders that once were the safest and warmest place on earth.

امشب قراره که اولین برف زمستانی زمین انگلیس رو بپوشاند. هوا سرده و قلبهای که زمانی گرم بودند، از آن هم سردتر

© All rights reserved

What can be done?!


... after all the hard work and hard wishes, things didn't turn out the way that I hoped; but I'm not going to let it upset me too much, I'll be strong.

This time, I want to believe that everything that happens, happens for a reason. I'm not going to fight anymore; or maybe I have nothing more to fight with!

I surrender to the power of mighty fate
I surrender.
Yes, surrender is what I do


چه می "ت و ا ن" کرد؟

بعد از همه سختی ها
سعی کردن ها
 و بی حد خواستن ها
 در سرما، به گرمای شعله امیدی دل بستن ها
جنگیدن ها
رفتن ها و نرسیدن ها
در کوفتن ها
ولی پشت درهای بسته ماندن ها
...
منو ببخش، ولی
راضی نیستم به رضای تو
فقط ناچارم به قبول این جبر
 تسلیمم به رضای تو
© All rights reserved

Monday 22 November 2010

In waiting

انتظار ماریه که سمش مهلک نیست ولی نفس گیره

Waiting is like a poisonous snake; its venom doesn't kill, but makes life impossible.

© All rights reserved

Saturday 20 November 2010

Stranger

Tunisia

The picture shows an example of the outfit used by some of the Muslim women in Tunisia. These are used for outdoor.

نمونه ای از پوشش برای خارج از خانه که گروهی از زنان مسلمان تونس از آن استفاده می کنند

© All rights reserved

Monday 15 November 2010

باز خوبه که راستش رو گفته

در جایی خواندم که جمعی از پیروان گرداگرد محل سکونت منصور دوانقی (دومین خلیفه عباسی) می گشتند و او را چون خدای خود پرستش می کردند. به او گفتند: ای خلیفه مسلمین چرا این جمعیت که بر تو طواف می کنند را از پرستش خود منع نمی داری؟ او در جواب گفت
ترجیح می دهم که این قوم بمن وفادار باشد و به جهنم بروند تا آنکه بر علیه من قیام کنند و بهشتی گردند

I read somewhere that, in the 8th century, when Mansour, the second Abbasid caliphate was ruling, he was been worshiped by some of his followers. A group went to him and demanded that he put a stop to it. His response was that: "I rather them worship me and end up in hell than fight me and go to heaven."

© All rights reserved

Saturday 13 November 2010

سفره شعری بپاست، بگذار واژه ای ذهنت را قلقلک دهد



قبلا قول داده بودم که در صورت امکان شما را کمی بیشتر با اشعار خانم هاله جلالی آشنا کنم. با تشکر از ایشان که ما را به خواندن یکی از سروده هایشان مهمان کردند

****************************

در امتداد اردیبهشت

روز
از هرم لب بام
بیرون پرید
و ماه را بلعید
خلوت مرا درید
و به نظارۀ تکاپوی خفته ات نشست
یک روز
یک روز قهوه ای
سر از انگاره های پر خاطره
بیرون آورد

تو این روز را
از پر پروانه هایی که "پاییز رویایشان را بر هم زد
رنگین کن
و بدان
که باران ِ از پس
افسونگرانه
بر بالهای طلائی شان
نقشی نو خواهد زد
و بگذار هی بگوید و هی بگویم

شب
شب از لذت مستی ِ خوفناکی
که پوست را کش می دهد
سر زد
و رنگ آفتاب پرید

یک شب خجل
و باشکوه
از فنجان قهوۀ تو
که در دستان یخ زده فالگیر پیر
به تماشای آیینۀ هایت
نشسته بود
بیرون پرید

تو
این شب را
به بی پروایی خودت رو کن
از پشت نیلگونش بیرون بیا
و شب را رو کن

آن گاه
ستاره بچین
و بدان که سبدت
هیچ گاه پر نخواهد شد
و بگذار هی بگوید و هی بگویم
ستاره بچین
و بدان
که با هر چیدن
ستاره ها
داغ دست های تو را
احساس می کنند
و دروغهای آموخته را
فراموش

وقتی
سبدت لبالب از ستاره شد
تو آفتاب را خلق کرده ای
و سایه ها را رها

تو
آفتاب را خلق می کنی
و در ظهری داغ
به رویای صادق وهمی سبز
خوابت خواهد برد
خوابی عمیق
در امتداد
اردیبهشت

هاله جلالی
از فراموشی پری ها
انتشارات نگاه


© The poem is copyright of Halleh Jalali

Thursday 11 November 2010

هر دم از این باغ بری می رسد


پروردگار را سپاس که در عصری زندگی می کنیم که هر مشکلی را راه حلی است و هر ویژگی ناپسندی را از بین برنده ای. باز هم سپاس و صد سپاس که تلوزیون های ماهواره ای فارسی زبان روزی صدها بار این حقیقت را یادآور می شوند که ظاهری بی نقص داشتن چیزی نزدیکتر از یک آرزوی دور است. دیگر همه مشکلات را میشود به دست فراموشی سپرد. بی شک آیندگان این عصر را عصر اصلاحات نام خواهند نهاد

از قرصهای افزایش قد گرفته تا دستگاه کوچک کننده بینی، کرم های چند منظورۀ نرم تنان، پودرهای کاملا طبیعی ضد اعتیاد و آرام بخش، قرص های درمان چاقی و لاغری (وای که این قد وهیکل چه شود!)، شکم بند مجهز به دستگاه بخار، کمربندهای لرزان، ژلهای خواباننده پف زیر چشم و برجسته کننده سینه، انگشترهای افزایش دهندۀ میل جنسی، سیستم های توان بخشی برای آقایان، چاره سرد مزاجی خانم ها آنهم در پودرهای قابل حل در مایعات سرد و گرم که میشود پنهانی به آبمیوه افزود و منتظر ماند. حالا بماند که چیزخور کردن خلاف قانون و اخلاق است

البته تجربه این زمانۀ منحصر به فرد جنبه منفی ای نیز دارد و آن نیاز مبرم به کنترل اعصاب است. چرا که مستفیض شدن در سه نوبت 45 دقیقه ای فرصتِ تبلیغاتی که در هر برنامه بیست دقیقه ای گنجانده می شود بدون پرتاب کردن اشیای دم دست به سمت تلوزیون نیاز به اعصابی پولادین و تمرین فراوان دارد

باری، پروردگارا تلوزیون ما را از گزند اشیاء پرنده مصون بدار
آمیییییییییییییییییییییییییییییین

© All rights reserved

Wednesday 10 November 2010

یادم تو را فراموش

امروز وقتی پشت میزت می شینی، مقابل کامپیوترت یک جعبه می بینی
تو جعبه یه خوشه بیتابی هست پر از یاقوتهای ریز آشفتگی
کمی هیجان، نگرانی و سرگیجه با شراره های یک لبخند
شادی و هراسی که رنگ زرد دلتنگی و سرخی اشتباه رو باهم داره
یه پر که روش چند دونه اکلیل آزادی پاشیده شده
جرقه ای از افکاری که شبیه دیوانگیه
یه بغض که شبنم اشک روش نشسته
مشتی خاک نشاط که جوانه زندگی ازش بیرون زده
یه بوسه که لای کاغذ یه جاده مه آلود پیچیده شده
جرعه ای از آبشار تنهایی که حرکت یه دست جریان ممتدش رو میبره
نگین یه آرزو بر طوقی از شیفتگی
سرمشقی از اتنظار و لحظه ای دیدار
یه درجه تب و دل نوشته هایی به نام هذیان

خلاصه
تو این جعبه برات کمی از احساسم
رو گذاشتم
امیدوارم که این یادگاری رو از من بپذیری

I have a gift for you
A box with some of my feelings inside: a teardrop, a kiss, some excitement mixed with fear, a vague sense of willingness to fly, a touch of waiting, happiness and some feverish words that might not even make sense
But I hope you'd accept this box as a token of my devotion
© All rights reserved

Monday 8 November 2010

Finally made it!

The Times, Tue Dec 18, 2007

Let's pause a bit longer on the subject of the old newspaper articles. This one was given to me by an English friend in 2007. Since then I wanted to read a sample of Jaleh Esfahani's poems, but never got round to do so, until tonight that is!

 Jaleh Esfahani 's photos


می خوام رو سوژه بریدۀ مجلات و روزنامه های قدیمی کمی دیگه هم مکث کنیم. بریدۀ روزنامۀ بالا رو یکی از دوستان انگلیسیم بهم داد و پرسید که آیا "تا حالا از ایشون (خانم ژاله اصفهانی) شعری خواندی؟" گفتم نه ولی حتما اینکارو خواهم کرد. حدود سه سالی گذشت، تا اینکه امشب این توفیق دست داد که این خواسته ام رو عملی کنم. شعر زیر رو هم از سایت داده شده کپی کردم که با هم بخوانیم
_______

لندن

با چه رازی نسیم می گوید
نوبهار است و نوبهاران است
با چه نازی درخت می رقصد
سرو دستش شکوفه باران است
با چه سازی پرنده می خواند
تار، گیتار یا سه تاران است؟
پارک ها سبز و لاله زاران است
لندن و آبشار یاران است

_________

_________
اینم اجرای شعر مورد علاقه من توسط رضا صادقی

شعر زلال


دکلمۀ یکی از اشعار خانم صديقي توسط خود شاعر را در لینک بالا دیدم (ممنون از دوست عزیزی که این لینک رو فرستادند). حیف بود که یه بار دیگه با هم مرورش نکنیم
چون بعضی لینکها از ایران باز نمیشه این دو بیت نمونه کار رو در زیر کپی کردم
___________
غافل که تبر خانه ای جر بیشه ندارد
ازجنس درخت است ولی ریشه ندارد

هر چند که باغ از غم پاییز تکیده
"از خون جوانان وطن لاله دمیده"

هلیا صديقي

Saturday 6 November 2010

Iran V USA (football)

An old newspaper cutting

This newspaper cutting from the World Cup France 1998 was discovered among many surplus items in one of our old boxes! It’s a report of the football game between Iran and America, where Iran won 2:1 http://www.youtube.com/watch?v=xsTaSA24Ixo
The Newspaper article brought back many happy memories and the sky-high level of excitements that kept me high for days after the game.
Looking at the date, I couldn’t believe that the game happened about 12 years ago! I can still clearly remember every event in that day.

Unfortunately, it seems that the golden days of Iran football is long gone. I'm just glad that I got to experience it in my lifetime.

این بریده روزنامه رو تو یه جعبه پر از خرت و پرتهای قدیمی پیدا کردم. یه گزارش از بازی فوتبال بین ایران و آمریکا در جام جهانی فرانسه بود. با دیدن این مقاله کلی خاطره های بی نظیر و شیرین برام زنده شد. راستی اون روز رو یادتونه؟
منکه تمام روز و حال و هوامون رو به وضوح یادم میاد. وقتی تاریخ روزنامه رو نگاه کردم، دیدم این مال 12 سال پیشه، ولی انگار همین دیروز بود. چه حیف شد که عصر طلائی فوتبال ایران تموم شد ولی خوشحالم که این پدیده تو زمان زندگی من رخ داد و تونستم شاهدش باشم
بازی فوتبال تیم ملی ایران رو در خارج از ایران دیدم و حمایت کردم. به امید روزی که درهای میادین فوتبال به روی زنان و دختران در داخل ایران هم باز بشه، این خیلی مهمتر از شکوفایی مجدد قدرت فوتبالمونه، که صد البته آن هم آرزوی هر ایرانی ست

© All rights reserved

Thursday 4 November 2010

Hide and dance!

Sousse, Tunisia

Under a blue window
behind a row of crocks
There were signs
of what faded long ago
The excitement, the joy
of every time you said hello

جایی پشت خمره ها
زیر یه پنجره ی آبی
نشانی از پایکوبی
یک جور رهایی
تو یه دنیای خیالی
به تو فکر کردم و
شور دور زمان آشنایی
© All rights reserved

The power of one

Some of you might have seen the table below. I was looking at it today and thinking: one is a really unique phenomenon and not just from a mathematical viewpoint.


1 x 1 = 1
11 x 11 = 121
111 x 111 = 12321
1111 x 1111 = 1234321
11111 x 11111 = 123454321
111111 x 111111 = 12345654321
1111111 x 1111111 = 1234567654321
11111111 x 11111111 = 123456787654321
111111111 x 111111111=12345678987654321


Throughout the history, most ground-breaking events have started with one person thinking or walking outside the norm. Many great ideas from inventions that our daily lives depends on them, through masterpieces of arts, to abolition of slavery all started with one.

جدول بالا را شاید خیلی از شماها دیده اید. با خودم فکر میکردم که: یک، پدیده خاصیه، نه؟ منظورم فقط از نظر ریاضی نیست. در طول تاریخ، خیلی از وقایع از اختراعاتی که امروزه زندگی روزمره اکثر افراد به آنها وابسته است گرفته تا شاهکارهای هنری و حتی قوانینی چون منع برده داری، همه از یک نفر شروع شده که جسارت تفکر خارج از آنچه که جامعه معمول دانسته، را داشته



© All rights reserved

Wednesday 3 November 2010

از مطالب اینترنتی_اهل دانشگاهم

بازم ترجیح دادم که مطلبی از اینترنت رو با شما شریک بشم. سراینده اثر نمی دونم کیه؛ ولی هر کی هست دستش درد نکنه

اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی‌ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آن‌ها فهماند
که من ایجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم

Tuesday 2 November 2010

کاش با هم یکی شدن را بهتر تمرین کنیم


Observing other peoples’ serious argument is a dreadful experience, isn’t it? Particularly if you are acquainted with both sides of the argument.
I’m trying so hard to forget my last recent experience of the kind. but it takes time.
Why do people fight in public!?
_________
در باب کار گروهی انجام دادن ما
________

شاید نیازی به تهیه مکانی بهتر نیست
شاید تنها نیازمان کمی دوستی است
احترام متقابل است
و همکاری

تا منصفیم
می شود در پناه خرابه ای سرد و خالی
دوست بود و
همه چیز
داشت
و چون شراره های خصومت به پا خیزد
می شود در قعر قصری مملو از نعمت
همه چیز را
باخت
© All rights reserved

از مطالب اینترنتی_کارنامه دوره ناصرالدین شاه



این عکس نمیدونم از کجا و چطوری تو اینترنت پخش شده ولی خیلی جالبه
راست و یا دروغش رو هم نمی دونم ولی دروس جالبند و البته نمرات! اسم کمال الملک هم در فهرست اسامی معلمین خودنمایی میکنه. فکرشو بکن که همچین کسی معلمت باشه، دیگه اینکه تو شاهی هم حتی بی اهمیت میشه
حالا این نمرات درخشان از چنده

Sunday 31 October 2010

Have a Scary Halloween

West + East
Originally uploaded by
Shahireh

Happy Halloween :D



میگویند که
امشب (شب هالوین) شبیه که ارواح، جادوگرها، جن و پری همه آزادند
تو این شب معمولا داخل کدو تنبل رو خالی میکنند و در اون یه شمع میذارن

بچه ها هم صورتهاشون رو با ماسکهای وحشتناک میپوشونن و به خونه های مردم میرن، در میزنن و میگن
Trick-or-treat
یه جورایی یعنی که یا تحویلمون بگیرین (بهمون شیرینی، شکلات، پول و ... بده) و
یا نفرینت میکنیم

به نظر من این رسم شبیه
قاشق زنی خودمونه. نه؟

خب شاید یه کمی

Saturday 30 October 2010

در تمکن صبر

بر فراز سرزمین رویاهای دوردست
بر مرکب قالیچۀ پرندۀ خیال
ناگهان
شنهای نرم بیابان واقعیت
با نوحه های باد منقلع می شوند و با معراجشان
پلکانم را مجبور به بستن می کنند

چون چشمانم را می گشایم
فرسنگها فاصله بینمان را می بینم
و پوستی سوخته از آفتاب جسارت
که در غیاب سایه وجودت، حرارت، نفسی امانش نداده
و ردپای تشنگی که چون ترکهای عمودی بر لبانم خیمه زده
و ستاره هایی که در جای جای پهنه ای مشکی
چون نگین، لباسِِ آسمان را می آرایند
و سرد شبی را نشان می شوند که گرمای آغوشت را کم می آورد

سراب سحرآلود آوایت
در سیاق شتر عاصی دلشوره
در سرایی نزدیک محو می شود
جایی در قلب صحرا چشمه ای از قعر خاک جوشیده
و واحه ای بر مدار آب شکل گرفته
پرندۀ دلتنگی مرتعب و مرتعش
بر برگ آهارخورده نخلی در همان نزدیکی
آشفته نغمه ای می خواند

در این وادی تنهایم
و در این تنهایی با مرور شعرهایت
با تو همراهم

++++++++++
مرتعب = ترسان
مرتعش = لرزان
سیاق = راندن
منقلع = از بن کنده، برکنده
© All rights reserved

Thursday 28 October 2010

The inscriptions on the Cyrus Cylinder

روز جهانی کوروش بر همگی فرخنده باد
نمونه هایی از نوشته های قرن ششم قبل از میلاد بر منشورکوروش کبیر
*****
من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد، در هر نقطه که میل دارد سکونت کند مشروط براینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغلی را که میل دارد بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط براینکه لطمه به حقوق دیگران نزند

من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی، دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد، وی را به کار وا دارد

من برده داری را برانداختم و حکام و زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از فروش و خرید مردان و رنان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد
*****
از کتاب: پیامک های زرتشت و منشور کوروش
علیرضا فیروزی
انتشارات امید مهر

October 29th is the international day of Cyrus the Great.

Examples of what was written in the 6th century BC, on the Cyrus Cylinder:

"Today, I announce that everyone is free to choose a religion. People are free to live in all regions and take up a job provided that they never violate other's rights."

"Until I am alive, I prevent unpaid, forced labour."

"I prevent slavery and my governors and subordinates are obliged to prohibit exchanging men and women as slaves within their own ruling domains. Such a tradition should be exterminated the world over."

Ref: Messages of Zarathustra and the Cyrus Cylinder (in Persian)
Alireza Firozie
www.SabzPatogh.com

یادی از پروین اعتصامی

این شعر تو لیست ایملهای امروزم بود. ممنون از دوست عزیزی که به یاد منهم بودند. تو این روزها، که به روز جهانی کوروش نزدیک میشیم، تو روزهایی که جا داره بیشتر به ایران و دوران ابهت ایران و اوج آزادگی ایرانیها فکر کنیم. چه بهتر که یادی هم از یک شیر زنان ایران داشته باشیم

 در هزاره های پیش پدران و مادرانمان چگونه و تحت چه قوانینی می زیستند. در کتابهای مرجع تاریخی که در غرب رواج داره و اکثرا بازتاب افکار و نظرات مغرضانه یونانیهای باستان است، سعی فراوان شده که چهره ایرانیان و امپراطوری عظیم پارس رو به گونه ای وحشیانه جلوه دهند. کما اینکه شاهد انعکاس این امر در خیلی از فیلمهایی که بر مبنای همین به اصطلاح اسناد تاریخی ساخته شده، بوده و خواهیم بود. باز جای شکرش باقیه که دولت ایران می کوشه که واقعیت رو به جهانیان تذکر بده و کودکانمان رو نیز از طریق کتابهای تاریخ با این دوران آشنا می کنه. خدا رو صد هزار
!مرتبه شکر


زنده یاد پروین اعتصامی

پس نوشته
شعر را از این صفحه در تاریخ 14 دسامبر 2012 حذف کردم

Wednesday 27 October 2010

به استقبال روز جهانی کوروش کبیر

The Cyrus Cylinder, British Museum, UK

October 29th is the international day of Cyrus the Great.

Cyrus the Great is the king of Persia, who declared the first charter of human rights in the 6th century BC. This declaration is in the form of a clay cylinder also known as the Cyrus Cylinder

The Cyrus Cylinder until recently was kept in the British Museum, but in September 2010 was returned to Iran

An example of what is written on the Cyrus Cylinder is:
"I will respect the traditions, customs and religions of the nations of my empire and never let any of my governors and subordinates look down on or insult them until I am alive"




جمعه هفتم آبان روز جهانی کوروش کبیر است
چه فرصتی از این بهتر برای دوستانی که در تهرانند که در این روز فرخنده به دیدار منشور کوروش کبیر که در قرن 6 قبل از میلاد نوشته شده بروند. این منشور به تازگی از موزه برینانیا به ایران فرستاده شده
اگر به دیدار این نشان از روزهای سربلندی ایران رفتید، جای ما را نیز خالی کنید

نمونه ای از نوشته های منشور
تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد دین و آئین و رسوم ملت هایی را که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیردستان من دین و آئین و رسوم ملت هایی که من پادشاه آنها هستم یا ملت های دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند


Tuesday 26 October 2010

شاعری آشنا

Gran Canyon, Tunisia

یکی از خوبیهای شرکت در برنامه های شب شعر آشنایی با هنرمندان مختلفی است که هر یک حرفی برای گفتن دارند. مثل همیشه مایلم که در تجارب زیبا همراهیم کنید
افتخار دارم بخشی از یکی از شعرهای خانم هاله جلالی را به عنوان یک معرفی کوتاه در این صفحه داشته باشم


همسایه

من پیر می شوم
نه از پوست صورتم
من پیر می شوم
از کف پایم
که همسایه زمین است
و سالخوردی اش را می شناسد
...

هاله جلالی
از فراموشی پری ها
انتشارات نگاه



One of the points of attending a poetry session is to get to meet other writers and poets. In one of the recent sessions, Halleh Jalali read out one of her poems, Hamsayeh (neighbour). Liked the poem a lot and here I included just the opening stanza of her poem. It’s only a verbatim translation; it doesn’t do justice to her poetry, but didn’t want to exclude those who can’t read Persian from this post

"I grow old
not from the skin on my face
I grow old
from the sole of my foot
which is the Earth’s neighbour
and knows it has aged"

Saturday 16 October 2010

درد سروده های یک زن

با تشکر فراوان از خانم مریم که مرا با این شعر پر معنی آشنا کردند
_________
همدلی از هم زبانی بهتر است" و هم دردی از هر زبانی آشناتر"
از کلی گویی معمولا گریزانم ولی اینبار می خوام کلی بگم
خیلی از نوشته هایی که از زن شرقی (مخصوصا زن خاورمیانه) خواندم لهجه درد داشته و رنگ مصیبت، حرفهاشون گاهی زخمی جهل بوده و گاهی از سیاهی نشون داشته. البته این به اون معنی نیست که این قشر جز اندوه چیزی در طبق اخلاص قلمشون نیست، کاملا برعکس همیشه برام نوشته هایی از این قبیل تحسین برانگبز بوده. شهامت و قدرت انتقال حس، معنی و منطقشان قابل تقدیره. یکی از این از اشعار که لمسش خیلی آسون بوده شعری است از شاعره اهل سوریه (البته شاید باید گفت ترجمه شعرایشان، متاسفانه نام مترجم اثر رو نتونستم پیدا کنم) شما در مورد این شعر چی فکر میکنید
_________
اگر به خانه من آمدی

برایم مداد بیاور مداد سیاه
می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
می‌خواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است
قیچی یادت نرود،
می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود
صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند
به یاد بیاورم که کیستم
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم

شعر از غاده السمان

Thursday 14 October 2010

Pictures from Iran

I made this for the Iranian Culture and Art Community; I thought you might want to see it, too.
این مجموعه را برای کانون فرهنگی و هنری ایرانیان منچستر درست کردم
با پوزش از دوستانی که احتمالا از ایران این ویدئو را نمی توانند باز کنند

© All rights reserved

Wednesday 13 October 2010

فروش ماشین

گاهی آدم به ماشینش وابسته میشه و وقتی موقع فروش میرسه، دل کندن از اون، کار راحتی نیست، حالا هر ماشینی هست باشه و هر مدلی که میخواد باشه
_______
آره شاید فقط یه مشت آهن پاره و پلاستیک بود ولی خوب به هر حال ماشینمون که بود. خیلی جاها با هم همسفر بودیم، تو ماجراجوییها پا نبود ولی چرخ که بود! فضایی آروم داشت و سرپناه امن بود
:)
دلم براش تنگ میشه

Freedom from the mine prison


Four out of the 33 trapped Chilean miners got to inhale the fresh air after 69 days of being trapped.
So glad that their ordeal is finally coming to an end
read the details


بعد از گذراندن بیشتر از دو ماه در زیرزمین امروز روز آزادی 33 کارگر معدن در شیلی است. چه زیباست آزادیشان و چه آرامش بخش است تماشای اولین لبخندهایشان در هوای آزاد
سلامی به تو ای غریبه ای که نگرانت بودیم
بیشتر بخند و
عمیق تر نفس بکش
...
در فرصتی به یاد آشنایان گرفتار ما نیز
شمعی روشن کن

Tuesday 12 October 2010

از شاهنامه

نمودار زیر کاری است از فریدون زنگنه در گروه شاهنامه فردوسی، فرهنگ ایران
به نظرم خیلی جالب آمد


Monday 11 October 2010

جشن مهرگان در منچستر_2010

Mehregan celebration in Iranian Culture & Art Community of Manchester, UK


دیشب مهرگان را در کانون فرهنگی و هنری ایرانیان منچستر جشن گرفتیم. فرصتی بود که کانون پذیرای چهره های جدید، خانواده ها و مخصوصا کوچکترها باشد. کنار دیگر مشتاقان حفظ سنن و جشنهای ایران باستان خوش گذشت؛ جای دوستانی که نبودند هم خالی بود. عکس بالا از دختر خانمی است که گمانم از دوربینها خسته شده بود و با شیطنت از جلوی لنز دوربینم در میرفت

خوشحالم که به همت دوستان فرصت هایی فراهم میشود که فرزندانمان بیشتر با گذشته پر افتخار میهنشان آشنا شوند
مهرگان بر همه خجسته باد

Last night Iranian Culture & Art Community of Manchester celebrated Mehregan, the Persian Festival of Autumn.
Thanks to everyone who contributed to and attended last night's celebration.

Wishing you all a joyful time in Mehregan

The little girl in the photo is wearing a traditional costume and was tired of being photographed so many times. I liked her sweet attempts for hiding away


Sunday 10 October 2010

Not far to go!

Time goes by so fast! An overused phrase, maybe; but still I find the need to say it! It was over a year ago when I started writing my very first book (a novelette) on 09/09/09
Today on 10/10/10 the book is more or less complete (waiting for a few illustrations); so, watch the space! "Bazgasht (in Persian language) by Shahireh Sharif"
Hooray


از روزی که تاریخ میلادی09/09/09
رو پشت سر گذاشتیم، بیشتر از یک سال میگذره. تو پستی که در اون روز رو بلاگم گذاشتم گفته بودم که شروع به نوشتن اولین کتابم کردم. حالا که تاریخ 10/10/10 شده می خواستم بگم که تقریبا کارهای کتاب به اتمام رسیده و جز ادیت چند عکس (که زحمتش با یه دوست هنرمندِ) تقریبا همه چیز روبراهه
منتظر باشین و از کتاب فروشی ها بخواهید: بازگشت (یه داستان) بقلم شهیره شریف
:D