Monday 13 December 2010

تفکر و چیستی

باران اسیدی مصیبت سطح آهگی صخرۀ توانم را چنان فرسانده بود که انشعاب ترکهایش همچون استخوان های اندامی نحیف نمایان بود. هر شیاری در عمق به حفره ای ژرف می رسید که "تهی" را در آغوش فراخش جای می داد

بذر نوری بودی که در شوره زار دل، زیر سایه تاریک سنگی رویید. نگاهت پیمانه، پیمانه عطش ممتد نیازم را سیراب کرد و لمس غزل سرور دستانت به شاخه یخ کرده روحم گرما بخشید. با ظهورت کینه، بهانۀ آشتی گرفت، چاه تلاش به آب حیات رسید و رودبار خوشبختی در جانم جریان یافت. حضورت لالایی آرامش را مکرر زیر گوش جوانه شیدایی زمزمه کرد

سالها گذاشت و مزرعه نور به گُُل نشست. منشوری از قرمز و زرد بر مخمل سبزی، سردی خاک را شکست. گمان کردیم که رُسته بودیم و شکفتن را از هیچ ساخته بودیم. غرق مستی ِ خلق گنجینمان، دور از چشم اغیار هر چه زندگی بود، ما زیسته بودیم. گردبادی وزید و فراموشی بیباکی پیشه شد. دور رنگین کمان گلها را حصاری زدیم و تاریکی شیوه شد. عاقبت آفت مصلحت اندیشی آغاز نیستیی ِاین یگانه هستیِ ِ با منطق بیگانه شد



© All rights reserved

3 comments:

zari said...

خیلی قشنگ بود. مرسی
راستش اول که خوندم باران اسیدی فکر کردم در مورد هوای آلوده تهران و باران اسیدی بگی
خیلی زیبا بود

Anonymous said...

بسيار چسبيد
ممنون

Shahireh said...

ممنون از اینکه خواندید