از برف هفته پیش جز چند تپه برفی کوتاه که در سایۀ ساختمونها پناه گرفتن چیزی باقی نمانده. گویا دلیل و برهان های باران دیشب کلی از برف ها را به "مسلک آب" مجاب کرده. من یکی که از دیدار رنگ ملول آور خاکستری تیرۀ آسفالت کوچه، که مدتها زیر لایه سفید چرکی مدفون شده بود، خوشحالم. بیشتر برفها رفتند، ولی آسمان هنوزم سفید پوشه
دلم می خواهد که پرواز کنم وبه جایی بروم که با نوک پنجه هایم بتوانم ردیف منجوق های طلایی که چون رشته های درخشانی بر بستری آبی می درخشند، را لمس کنم. دریغ که این کالا را در این پایین نفروشند و مرا بال پروازی نیست، ولی به گمانم اگر کنار طاق بلند دوستیت منتظر بمانم، شاید وقتی آسمان کمی خم می شود که از زیر طاق بگذرد برای لحظه ای هم قد بشویم و آبی دورش با آبی چشمانم درهم آمیزد
I'm missing the blue sky.
But maybe if I stand close to the tall gateway of your friendship, maybe as the sky lower itself down to entre, the blue of my eyes could catch a glimpse of the blue sky, momentarily.
© All rights reserved
2 comments:
قشنگ بود. من از برف خوشم میاد اما از سرما نه. و اینطوری این دوتا با هم جور نیست
نوشته خيلي خوبي بود
از خوندنش لذت بردم
مخصوصا پاراگراف دوم
آفرين
موفق باشين
Post a Comment