اندک اندک از گرمای اشعه خورشید کاسته می شد. کوچه از خواب بعد از ظهر برمی خاست و رفت و آمدها در خیابان ریتم منظم بی نظمی معمول و تندتری را پیدا می کرد
هوای اتاق جز در قسمتی که مستقیما در مقابل دهانه ی کولر آبی پر صدایی قرار داشت گرم و راکد بود. عقربه ی ساعت شمارِساعت دیواری با بی میلی و آهسته عدد پنج را در آغوش می کشید. زنی به دیوار تکیه داده و نگاهش را بر روی گوشی تلفن ثابت نگه داشته بود. منتظر دریافت پیامی بود حاوی دلیل یا دست کم بهانه ای برای نیامدن کسی که همه چیز برای ورودش آماده بود
اما بر خلاف تصور او زنگ در خانه زودتر از تلفن به صدا در آمد، اندکی بعد جلوی در با سلامی ورود مهمان را خیرمقدم می گفت. در نگاهش که تا دقایقی پیش محل کارزار تردید و یقین بود حس تحسین موج می زد. مشکلات این ملاقات را با خود مرور کرد ولی نتوانست تصمیم بگیرد که عاملی که سبب شده بود راه آسانتر انتخاب نشود را چه بخواند
درک برخی حقایق برایش تازگی داشت. اینکه میشد بر منطقی غیر از آنچه عقل حکم می کند تکیه کرد، میشد آن چیزی بود که می خواست، میشد زنده بودن را چشید و رهایی را تجربه کرد اگر چه برای مدتی اندک
آرام زیرگوش مهمانش جمله ای را زمزمه کرد: حضورت را در این روز گرم و پر از سردرگمی فراموش نمی کنم، چرا که اینجایی، نه به اصرار من که به خواست خود
آرام زیرگوش مهمانش جمله ای را زمزمه کرد: حضورت را در این روز گرم و پر از سردرگمی فراموش نمی کنم، چرا که اینجایی، نه به اصرار من که به خواست خود
©All rights reserved
3 comments:
سلام
عنوان عاليه
بين تصوير و متن و عنوان ارتباط هست
و متن تاثير گذار
Farhad
همنون از شما
Nice
Post a Comment