بچه که بود هر وقت کارتون پینوکیو را می دید، از ساده لوحی این عروسک چوبی که همیشه گول روباه مکار و گربه نره را می خورد، لجش می گرفت. حالا که بزرگ شده می بیند که در فریفته شدن از پینوکیو هم بدتر است. راحت اعتماد می کند و باز هم همان داستان پشت خالی شدن ها و زمین خوردن ها! باز تا کی بتواند خودش را دوباره پیدا کند و تکه های خرد شده اعتماد را با جاروی زمان و خاک انداز بخشش جمع. البته نه اینکه از گذشته چیزی نیاموخته باشد، نه! ولی به دادن شانس دوباره اعتقاد دارد. شاید هم عیب کارش در همین جاست
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment