Khosrow Hassanzadeh, Manchester, UK
One of Khosrow Hassanzadeh's works [a portrait of Takhti (one of Iran's national heroes)] has recently been acquired by the British Museum.
خیلی کار رو سرم ریخته بود، اونقدر که خودم هم شکل کارام شده بودم. البته این برداشت من از عکس العمل دوروبریها بود که تا منو میدیندن نیم قدم به عقب میرفتند و میپرسیدند، چیه؟ چته؟ به چشم خریداری خودم رو تو آینه نگاه کردم، با اطرافیانم همدردی کردم و خدا رو شکر گفتم که دیوار اتاقمون آینه کاری نیست. موهام به خشکی و شکنندگی شاخه هایی بود که هرس میکردم. بیضی نا متقارن چشمهام به کلیدهای چهارگوش کیبرد کامپیوتر تبدیل شده بود، کلیدهایی که نقطه فرود تفکراتی بودند که پروازشان از جایی درذهنم شروع میشد. اگه میدونستم که قراراینه که من بشم ابزار کارم، حتما به جای قلم کلفتی که به سختی در دستم جا میگرفت و به زور میشد باهاش نوشته هام رو تصحیح کنم، قلم استانداردتری رو استفاده میکردم. حیف! حیف که دیر فهمیدم
درمان خاصی برای بازگشت به "منِ" یک آب شسته ترسراغ نداشتم ولی قدرت جادویی نبات که بود. یک تکه نبات رو شکستم و جای شیر تو چای اون روزم ریختم. تصمیم گرفتم که سرم و بالشت رو که با هم قهر بودند و کمتر حاضر بودند سرراه همدیگه ظاهر بشن، با هم آشتی بدم. با این حال وقتی شنیدم که قراره یکی از هنرمندان ایران، آقای خسرو حسن زاده، سخنرانی در منچستر در رابطه با تابلویی (یا جعبه ای) به اسم تختی که به تازگی توسط موزه بریتانیا خریداری شده بود داشته باشن، مثل برق گرفته ها از جا پریدم. شاید هم با ولتاژ بالای پسوند هنرمند ایرانی شوک درمانی شدم. کمی وقت صرف شد تا موهای سیخ شدم رو با سلاح ژل و سنجاق سرمهار کنم و خودم رو به سالن گالری برسونم
فرصتی بود تا یکبار دیگه هم به تابلوی تختی نگاهی بیندازم. چندی پیش در روز افتتاحیه نمایشگاه تابلو رو دیده بودم، ولی مرور عکسهای تختی هیچ وقت برام ملال آور نیست. کار، عموما تلفیقی از کاغذ، پارچه، چرم و فلز بود و تختی را در محاصره با عناصری که در زندگیش نقش داشتند یا او را میساختند (چون کپی بازوبند و مدالهایش) نشان میداد. در ضمن آثار مربوط دیگری هم در کنار این تابلو به نمایش گذاشته شده بود
در سالن عریض و طویل گالری که شاید خالی بودنش رو فریاد میکشید و میتونست پذیرای آثار بیشتری در رابطه با ایران، تختی و یا هنر معاصر ایران باشه چند بار قدم زدیم و با همراهم در رابطه با کمی تعداد آثارتکمیلی به نمایش گذاشته شده صحبت کردیم. کمی هم به بازی "فکر میکنی که کدوما ایرانیند" پرداختیم. البته این بازی بیشتر تو لندن میچسبه، و یا تو مجالسی که شام میدند. چون اونجوری تعداد ایرانیها بیشتره
دیدن تابلوی تختی منو یاد یک خاطره انداخت. معمولا هر وقت کسی ازم میپرسه که اهل کجایی و پاسخ میدم که ایرانیم، به این واقعیت که دچار نوعی ایرادهای گفتاری وعقده تدریس هستم پی میبرم. البته کلمات رو به نظر خودم درست ادا میکنم، ولی گویا در راه رسیدن به گوش شنونده، تغییراتی دراونا رخ میده وکلمه "ایرانی" میشه اسم شخصیتهای سیاسی و یک سوال و جواب ساده تبدیل به درس تاریخ و ادبیات میشه. آخه اگر بنا به نسبت دادن کشوری به شخصی به خصوصه، حداقل میشه در انتخاب اون شخص کمی سلیقه و یا انصاف به خرج داد. هر چی نباشه ایران بزرگانی هم داشته و داره ومعرفی اونها هم که گویا ماده تدریس بندست
خاطره من مربوط به روزی بود که سوال همیشگی توسط دو جوان پرسیده شد ولی نیازی به توضیح اضافی در مورد جوابم نبود. "پس شما از سرزمین تکتی هستید". با تعجب فقط نگاهشون کردم. یکی از آنها گفت "تکتی؟ قهرمان کشتی ایران؟ نمیشناسیش؟" گفتم چرا میشناسم ولی سوال اینجاست که شما از کجا میشناسیدش؟ گویا کشتیگیربودند و بنا به گفته خودشان تختی قهرمان آنها بود. یکی دوتا از داستانهایی که از جوانمردیهای تختی شنیده بودم، براشون در کمال افتخار گفتم. چنان دچار غرور شده بودم که انگار تختی پسرخاله من بود
در این افکار بودم که به سالن کوچکتری برای شروع سخنرانی دعوت شدیم و روی صندلیها جای گرفتیم. برنامه با توضیحات آقای حسن زاده به زبان فارسی که توسط مترجمی به انگلیسی برگردانده میشد آغاز شد (اگرچه گاهی ایشون گریزی هم به انگلیسی میزدند). از این بابت خوشحال بودم، مثل وقتی که فیلمهای ایرانی رو با زیرنویس انگلیسی میبینم. زبان اصلی یکجورایی سندیت بیشتری به کار میده. تازه یک بار هم که شده اوضاع طوری بود که فارسی صحبت کردن یک برتری بود. هر چی نبود یک قدم زودتر ازبیشترافرادی که تو سالن بودند میشد حرفها رو فهمید و به جملات طنز آلود وقتیکه تازه از تنور بیرون اومدند و هنوز داغند خندید
قد بلند، صورت استخوانی و لبخند واگیردارجز بارزترین خصوصیات چهره آقای حسن زاده بود. با خودم گفتم اگه روزی خالکوبی (تتو) خط لب قدیمی بشه و یک شیر پاک خورده ای بخواد تتو لبخند رو امتحان کنه و بقیه هم بشن مریدش، من هم یک لبخند فاتحانه این مدلی رو میکارم، فکر کنم بهم میاد. خب بگذریم. صحبتهای ایشون در رابطه با چگونگی خلق اثر تختی و سیری در کارهای قدیمی بود. از نقاشیهای اولیه، پروژه های مربوط به دوران جنگ و کارهای تاثیر گرفته از اتفاقات داخل و خارج کشورشروع شد. بعد رسید به علاقۀ به تصویر کشیدن قهرمانان وچهره های ناشناخته تلفیق شده با رسم حجله بستنها و جعبه های مربوط به یادبودهای شهدا و روند بی توجهی به زورخانه ها و برخی از سنتهای قدیمی و به خلق اثر تختی انجامید
پس از ایشون سخنرانیی هم از طرف موزه در رابطه با آثار معاصر ایران که به تازگی توسط موزه بریتانیا خریده شده بود وجایگاه اثر تختی در این کلکسیون داشتیم. خوشحالم که علاوه بر اثر تختی از نقاشیهای آقای حسن زاده هم خریداری شده بود. چون به نظر بنده تابلوی تختی به تنهایی سفیر خوبی برای معرفی هنر ایشون نیست. گرچه که از نظر جلب تماشاچی و پرداختن به قهرمانی منحصر به فرد و آرمانهای زورخانه ای دارای جایگاه خاصیه. خلاصه، جلسه پر باری بود که با بخش سوال و جواب پایان گرفت
تابلوی تختی به موزه بریتانیا خواهد رفت ولی من روزی که اسم تختی رو در و دیوارهای سالنهای تو در توی گالریی در منچستر مکرر بازتاب شد رو فراموش نمیکنم. از آشنایی با هنر آقای حسن زاده مخصوصا: طرحهای مربوط به زمان جنگ (که ساده در عین حال بسیار گویاست) و تصاویر نقاشی شده از زورخونه (که با خطاطی و گرافیک ترکیب شده) خوشوقتم. امیدوارم که کار در دست اجرای ایشون که گود زورخونه چپه است رو هم بتونم روزی ببینم
_________________________
برای دیدن نمونه هایی از کارهای آقای خسرو حسن زاده به سایتهای زیر مراجعه فرمایید. یا بهتر از اون خودتون یک گشتی در اینترنت بزنید
http://khosrowhassanzadeh.com/index.php
http://mahartgallery.com/fa/?id=collections&pid=56&dir=khosrow-hassanzadeh
http://universes-in-universe.org/eng/nafas/articles/2006/khosrow_hassanzadeh
http://www.ivde.net/artists/Khosrow_Hassanzadeh_press.html
© All rights reserved
One of Khosrow Hassanzadeh's works [a portrait of Takhti (one of Iran's national heroes)] has recently been acquired by the British Museum.
خیلی کار رو سرم ریخته بود، اونقدر که خودم هم شکل کارام شده بودم. البته این برداشت من از عکس العمل دوروبریها بود که تا منو میدیندن نیم قدم به عقب میرفتند و میپرسیدند، چیه؟ چته؟ به چشم خریداری خودم رو تو آینه نگاه کردم، با اطرافیانم همدردی کردم و خدا رو شکر گفتم که دیوار اتاقمون آینه کاری نیست. موهام به خشکی و شکنندگی شاخه هایی بود که هرس میکردم. بیضی نا متقارن چشمهام به کلیدهای چهارگوش کیبرد کامپیوتر تبدیل شده بود، کلیدهایی که نقطه فرود تفکراتی بودند که پروازشان از جایی درذهنم شروع میشد. اگه میدونستم که قراراینه که من بشم ابزار کارم، حتما به جای قلم کلفتی که به سختی در دستم جا میگرفت و به زور میشد باهاش نوشته هام رو تصحیح کنم، قلم استانداردتری رو استفاده میکردم. حیف! حیف که دیر فهمیدم
درمان خاصی برای بازگشت به "منِ" یک آب شسته ترسراغ نداشتم ولی قدرت جادویی نبات که بود. یک تکه نبات رو شکستم و جای شیر تو چای اون روزم ریختم. تصمیم گرفتم که سرم و بالشت رو که با هم قهر بودند و کمتر حاضر بودند سرراه همدیگه ظاهر بشن، با هم آشتی بدم. با این حال وقتی شنیدم که قراره یکی از هنرمندان ایران، آقای خسرو حسن زاده، سخنرانی در منچستر در رابطه با تابلویی (یا جعبه ای) به اسم تختی که به تازگی توسط موزه بریتانیا خریداری شده بود داشته باشن، مثل برق گرفته ها از جا پریدم. شاید هم با ولتاژ بالای پسوند هنرمند ایرانی شوک درمانی شدم. کمی وقت صرف شد تا موهای سیخ شدم رو با سلاح ژل و سنجاق سرمهار کنم و خودم رو به سالن گالری برسونم
فرصتی بود تا یکبار دیگه هم به تابلوی تختی نگاهی بیندازم. چندی پیش در روز افتتاحیه نمایشگاه تابلو رو دیده بودم، ولی مرور عکسهای تختی هیچ وقت برام ملال آور نیست. کار، عموما تلفیقی از کاغذ، پارچه، چرم و فلز بود و تختی را در محاصره با عناصری که در زندگیش نقش داشتند یا او را میساختند (چون کپی بازوبند و مدالهایش) نشان میداد. در ضمن آثار مربوط دیگری هم در کنار این تابلو به نمایش گذاشته شده بود
در سالن عریض و طویل گالری که شاید خالی بودنش رو فریاد میکشید و میتونست پذیرای آثار بیشتری در رابطه با ایران، تختی و یا هنر معاصر ایران باشه چند بار قدم زدیم و با همراهم در رابطه با کمی تعداد آثارتکمیلی به نمایش گذاشته شده صحبت کردیم. کمی هم به بازی "فکر میکنی که کدوما ایرانیند" پرداختیم. البته این بازی بیشتر تو لندن میچسبه، و یا تو مجالسی که شام میدند. چون اونجوری تعداد ایرانیها بیشتره
دیدن تابلوی تختی منو یاد یک خاطره انداخت. معمولا هر وقت کسی ازم میپرسه که اهل کجایی و پاسخ میدم که ایرانیم، به این واقعیت که دچار نوعی ایرادهای گفتاری وعقده تدریس هستم پی میبرم. البته کلمات رو به نظر خودم درست ادا میکنم، ولی گویا در راه رسیدن به گوش شنونده، تغییراتی دراونا رخ میده وکلمه "ایرانی" میشه اسم شخصیتهای سیاسی و یک سوال و جواب ساده تبدیل به درس تاریخ و ادبیات میشه. آخه اگر بنا به نسبت دادن کشوری به شخصی به خصوصه، حداقل میشه در انتخاب اون شخص کمی سلیقه و یا انصاف به خرج داد. هر چی نباشه ایران بزرگانی هم داشته و داره ومعرفی اونها هم که گویا ماده تدریس بندست
خاطره من مربوط به روزی بود که سوال همیشگی توسط دو جوان پرسیده شد ولی نیازی به توضیح اضافی در مورد جوابم نبود. "پس شما از سرزمین تکتی هستید". با تعجب فقط نگاهشون کردم. یکی از آنها گفت "تکتی؟ قهرمان کشتی ایران؟ نمیشناسیش؟" گفتم چرا میشناسم ولی سوال اینجاست که شما از کجا میشناسیدش؟ گویا کشتیگیربودند و بنا به گفته خودشان تختی قهرمان آنها بود. یکی دوتا از داستانهایی که از جوانمردیهای تختی شنیده بودم، براشون در کمال افتخار گفتم. چنان دچار غرور شده بودم که انگار تختی پسرخاله من بود
در این افکار بودم که به سالن کوچکتری برای شروع سخنرانی دعوت شدیم و روی صندلیها جای گرفتیم. برنامه با توضیحات آقای حسن زاده به زبان فارسی که توسط مترجمی به انگلیسی برگردانده میشد آغاز شد (اگرچه گاهی ایشون گریزی هم به انگلیسی میزدند). از این بابت خوشحال بودم، مثل وقتی که فیلمهای ایرانی رو با زیرنویس انگلیسی میبینم. زبان اصلی یکجورایی سندیت بیشتری به کار میده. تازه یک بار هم که شده اوضاع طوری بود که فارسی صحبت کردن یک برتری بود. هر چی نبود یک قدم زودتر ازبیشترافرادی که تو سالن بودند میشد حرفها رو فهمید و به جملات طنز آلود وقتیکه تازه از تنور بیرون اومدند و هنوز داغند خندید
قد بلند، صورت استخوانی و لبخند واگیردارجز بارزترین خصوصیات چهره آقای حسن زاده بود. با خودم گفتم اگه روزی خالکوبی (تتو) خط لب قدیمی بشه و یک شیر پاک خورده ای بخواد تتو لبخند رو امتحان کنه و بقیه هم بشن مریدش، من هم یک لبخند فاتحانه این مدلی رو میکارم، فکر کنم بهم میاد. خب بگذریم. صحبتهای ایشون در رابطه با چگونگی خلق اثر تختی و سیری در کارهای قدیمی بود. از نقاشیهای اولیه، پروژه های مربوط به دوران جنگ و کارهای تاثیر گرفته از اتفاقات داخل و خارج کشورشروع شد. بعد رسید به علاقۀ به تصویر کشیدن قهرمانان وچهره های ناشناخته تلفیق شده با رسم حجله بستنها و جعبه های مربوط به یادبودهای شهدا و روند بی توجهی به زورخانه ها و برخی از سنتهای قدیمی و به خلق اثر تختی انجامید
پس از ایشون سخنرانیی هم از طرف موزه در رابطه با آثار معاصر ایران که به تازگی توسط موزه بریتانیا خریده شده بود وجایگاه اثر تختی در این کلکسیون داشتیم. خوشحالم که علاوه بر اثر تختی از نقاشیهای آقای حسن زاده هم خریداری شده بود. چون به نظر بنده تابلوی تختی به تنهایی سفیر خوبی برای معرفی هنر ایشون نیست. گرچه که از نظر جلب تماشاچی و پرداختن به قهرمانی منحصر به فرد و آرمانهای زورخانه ای دارای جایگاه خاصیه. خلاصه، جلسه پر باری بود که با بخش سوال و جواب پایان گرفت
تابلوی تختی به موزه بریتانیا خواهد رفت ولی من روزی که اسم تختی رو در و دیوارهای سالنهای تو در توی گالریی در منچستر مکرر بازتاب شد رو فراموش نمیکنم. از آشنایی با هنر آقای حسن زاده مخصوصا: طرحهای مربوط به زمان جنگ (که ساده در عین حال بسیار گویاست) و تصاویر نقاشی شده از زورخونه (که با خطاطی و گرافیک ترکیب شده) خوشوقتم. امیدوارم که کار در دست اجرای ایشون که گود زورخونه چپه است رو هم بتونم روزی ببینم
_________________________
برای دیدن نمونه هایی از کارهای آقای خسرو حسن زاده به سایتهای زیر مراجعه فرمایید. یا بهتر از اون خودتون یک گشتی در اینترنت بزنید
http://khosrowhassanzadeh.com/index.php
http://mahartgallery.com/fa/?id=collections&pid=56&dir=khosrow-hassanzadeh
http://universes-in-universe.org/eng/nafas/articles/2006/khosrow_hassanzadeh
http://www.ivde.net/artists/Khosrow_Hassanzadeh_press.html
© All rights reserved
5 comments:
tnx
متن خيلي خوبه
شروعش خيلي جالبه
و پيوندش به ميانه و انتهاي نوشته عاليه
با اينكه معمولا نمي تونم نوشته هايي كه طولاني هستن رو خوب بخونم
اما دوست نداشتم اين يكي تموم بشه
shutter
thank you
Anonymous
اتفاقا من هم معمولا طولانی نمینویسم
ممنونم که همش رو خواندید
mese hamishe alliye merc shahireh jan
manam mesle hamishe mamnoon az lotfetoon :)
Post a Comment