Friday, 30 October 2009

پایان عزایی در شرف وقوع

Liverpool, UK

لایه ی عایق جدایی که با دنیای اطراف فاصله انداخته بود
و مانند حفره ای سیاه همه لذات زندگی را در خود فرو می کشید
به انتها رسید

روزهایی که طعم اشک چکیده بر گونه را داشت
و صدای هق هقی خفه
عطر گلاب که در گلابدانهای تسکین ریخته می شد
و با همهمه گنگی که همه جا بود می آمیخت
زبری خشن ترین سیلی ماسه ای صحرا در روزی طوفانی
و پیامهایی که دیوارها بدون آنکه پوشیده از پرچم باشند، نجوا می کردند
همه و همه به پایان رسید

حضور دوباره کسی که باید تا همیشه می بود
کم کم با چند نقس عمیق
هستی را در ذره ذره وجود حل کرد
هجوم یکباره حیات در
جسم و جان به خواب رفته
کم کم شکل لبخندی آشنا را به خود می گرفت

حال دیگرقدرت انجام هر کاری بود
توانایی ها برگشته بودند
دیگر همه چیز ممکن بود
حتی حس دوباره ی شوق نوشتن

© All rights reserved

3 comments:

Anonymous said...

سلام
این نوشته خیلی تاثیر گذار و پاک هست

آفرین

Anonymous said...

فراموش كردم بگم
عكس خيلي با نوشته همخواني داره
واي چه جدايي سخت و تلخ و وحشتناكي رو به تصوير كشيدين
و چقدر غمگين هست
آدم دلش ميگيره

باز خدا رو شكر كه آخرش از غم عبور كردين
به اميد نوشته هايي شاد

Shahireh said...

ممنونم

شاید باید بیشتر بگم
ولی همه جیز را میخواهم با همین یک کلمه بگم

ممنونم