Wednesday 27 January 2016

شكوفه باران افسردگي

خسته ام
از نفير باد و بوران
شدت باران

دلگيرم
از پوچي زمستان
 از كولاك و سرفه هاي بي امان

دستان آماس كرده از سرما
به توان تب گداخته
مي لرزند
در باور پايداري غليظ تاريكي ها
و مستوري آبي زير روبند خاكستري و سفيد ابرها

بيهوده از جهنم مي گويند
 كه برزخ خود در لحظات نفرت بار خشك و سرد زمستان خيس دنياي فاني
 جاري است
كاش خورشيد به بهانه ي دوري زمين از انسان روي بر نمي تافت
و خدا را با إنسان فصل قهري نبود


 © All rights reserved