Monday, 18 January 2016

شاهنامه خوانی در منچستر 74

تا جایی رسیدیم که سپاه ایران از توران شکست خورده
کی خسرو وقتی اخبار جنگ و شکست سپاهش را می شنود از رفتار توس عصبانی می شود نامه ای برای عموی خود، فریبرز (پسر کاووس) می نویسد، رفتار توس را متذکر می شود و او را بجای توس به فرماندهی سپاه می گمارد. فریبرز ماموریت دارد تا توس را نزد کیخسرو بخواند و خود سپاه را فرماندهی کند. کی خسرو همچنین از فریبرز می خواهد که در جنگ شتاب نورزد ولی حواسش نیزجمع باشد و به بزم و خواب نپردازد

بشد طوس با کاویانی درفش
ز لشکر چهل مرد زرینه کفش
بتوران فرستادمش با سپاه
برادر شد از کین نخستین تباه
بایران چنو هیچ مهتر مباد
وزین گونه سالار لشکر مباد
دریغا برادر فرود جوان
سر نامداران و پشت گوان
ز کین پدر زار و گریان بدم
بران درد یک چند بریان بدم
کنون بر برادر بباید گریست
ندانم مرا دشمن و دوست کیست
+++
چو این نامه خوانی هم اندر شتاب
ز دل دور کن خورد آرام و خواب
سبک طوس را بازگردان بجای
ز فرمان مگرد و مزن هیچ رای
سپهدار و سالار زرینه کفش
تو می باش با کاویانی درفش
+++
مکن هیچ در جنگ جستن شتاب
ز می دور باش و مپیمای خواب
بتندی مجو ایچ رزم از نخست
همی باش تا خسته گردد درست

توس هم طبق فرمان شاه به سمت او می تازد. شاه از دست توس به خاطر کشتن برادرش فرود و جشن و سرور راه انداختن هنگام نبرد و در نتیجه باختن نبرد برده بسیار عصبانی است

بنزدیک شاه آمد از دشت جنگ
بر هبر نکرد ای چگونه درنگ
زمین را ببوسید در پیش شاه
نکرد ایچ خسرو بدو در نگاه
بدشنام بگشاد لب شهریار
بران انجمن طوس را کرد خوار
ازان پس بدو گفت کای بدنشان
که کمباد نامت ز گردنکشان
نترسی همی از جهاندار پاک
ز گردان نیامد ترا شرم و باک
نگفتم مرو سوی راه چرم
برفتی و دادی دل من به غم
نخستین بکین من آراستی
نژاد سیاوش را کاستی
برادر سرافراز جنگی فرود
کجا هم چنو در زمانه نبود
بکشتی کسی را که در کارزار
چو تو لشکری خواستی روزکار
وزان پس که رفتی بران رزمگاه
نبودت بجز رامش و بزمگاه
ترا جایگه نیست در شارستان
بزیبد ترا بند و بیمارستان
ترا پیش آزادگان کار نیست
کجا مر ترا رای هشیار نیست
سزاوار مسماری و بند و غل
نه اندر خور تاج و دیهیم و مل

به واسطه ی ریش سپیدی توس و اینکه از نژاد منوچهر بوده بجای مرگ  وی به حصر خانگی محکوم می شود. شاید این نخستین حصر خانگی ثبت شده است

نژاد منوچهر و ریش سپید
ترا داد بر زندگانی امید
وگرنه بفرمودمی تا سرت
بداندیش کردی جدا از برت
برو جاودان خانه زندان توست
همان گوهر بد نگهبان توست

فریبرز بجای توس به فرماندهی سپاه می نشیند و رهام را به پیش پیران می فرستد تا پیام کی خسرو را به پیران برساند. در این پیام نخست سپاه توران را از شبیخون زدن به سپاه ایران نکوهش می کند، و سپس می گوید که گر شما می خواهید بین ما یک ماه آتش بس خواهد بود

بدو گفت رو پیش پیران خرام
ز من نزد آن پهلوان بر پیام
بگویش که کردار گردان سپهر
همیشه چنین بود پر درد و مهر
یکی را برآرد بچرخ بلند
یکی را کند زار و خوار و نژند
کسی کو بلاجست گرد آن بود
شبیخون نه کردار مردان بود
شبیخون نسازند کنداوران
کسی کو گراید بگرز گران
تو گر با درنگی درنگ آوریم
گرت رای جنگست جنگ آوریم

اگر در این مدت پی جنگ نباشید ما هم جنگ نخواهیم کرد. پس از پایان این مدت چنانچه به مرزهای خود بازگشتید که هیچ وگرنه با پایان یک ماه مهلت آتش بس تمدید نخواهد شد و با سرآمدن این یک ماهه جنگ بین ما آغاز می شود

گر ایدونک یک ماه خواهی درنگ
ز لشکر نیاید سواری بجنگ
وگر جنگ جویی منم برکنار
بیارای و برکش صف کارزار
چو یک مه بدین آرزو بشمرید
که از مرز تورا نزمین بگذرید
برانید لشکر سوی مرز خویش
ببینید یکسر همه ارز خویش
وگرنه بجنگ اندر آرید چنگ
مخواهید زین پس زمان و درنگ

یک ماه می گذرد و جنگ بین ایران و تورن مجدد ادامه میابد

چو آمد سر ماه هنگام جنگ
ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ
خروشی برآمد ز هر دو سپاه
برفتند یکسر سوی رزمگاه

آرایش سپاه ایران در این جنگ بدین گونه بود که فریبرز در قلب سپاه جا داشته و گودرز و اشکش  در راست و چپ لشگر، بنابراین قلب سپاه ضعیف ترین نقطه بوده

سوی میمنه گیو گودرز بود
رد و موبد و مهتر مرز بود
سوی میسره اشکش تیزچنگ
که دریای خون راند هنگام جنگ
یلان با فریبرز کاوس شاه
درفش از پس پشت در قلبگاه

مدتی جنگ ادامه داشت و از کشته های دو طرف پشته درست شد ولی هر دو سپاه سر جایی که بودند ماندند و کسی بر دیگری برتری نداشت. تا اینکه دو تن از سپهبدهای سپاه توران نقشه ای کشیدند تا به قلب سپاه حمله کنند

چنان شد که کس روی کشور ندید
ز بس کشتگان شد زمین ناپدید
یکی پشت بر دیگری برنگاشت
نه بگذاشت آن جایگه را که داشت
چنین گفت هومان به فرشیدورد
که با قلبگه جست باید نبرد

با حمله به قلب لشگر، سپاه توران پیروز میدان است

برفتند پس تا بقلب سپاه
بجنگ فریبرز کاوس شاه
ز هومان گریزان بشد پهلوان
شکست اندر آمد برزم گوان
بدادند گردنکشان جای خویش
نبودند گستاخ با رای خویش
یکایک بدشمن سپردند جای
ز گردان ایران نبد کس بپای
بماندند بر جای کوس و درفش
ز پیکارشان دیده ها شد بنفش
دلیران بدشمن نمودند پشت
ازان کارزار انده آمد بمشت
+++
چو دشمن ز هر سو بانبوه شد
فریبرز بر دامن کوه شد
برفتند ز ایرانیان هرک زیست
بران زندگانی بباید گریست

گودرز کشواد که پرچم فریبرز را نمی بیند، می خواهد فرار کند ولی گیو او را تشویق به ماندن می کند

چو گودرز کشواد بر قلبگاه
درفش فریبرز کاوس شاه
ندید و یلان سپه را ندید
بکردار آتش دلش بردمید
عنان کرد پیچان براه گریز
برآمد ز گودرزیان رستخیز
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر
بسی دیده ای گرز و گوپال و تیر
اگر تو ز پیران بخواهی گریخت
بباید بسر بر مرا خاک ریخت
نماند کسی زنده اندر جهان
دلیران و کارآزموده مهان
+++
بپیچیم زین جایگه سوی جنگ
نیاریم بر خاک کشواد ننگ


لغاتی که آموختم
مل = شراب انگوری
مسمار = میغ آهنی
پامس = پای بسته و درمانده

ابیاتی که دوست داشتم
ز مردن مرا و ترا چاره نیست
درنگی تر از مرگ پتیاره نیست
چو پیش آمد این روزگار درشت
ترا روی بینند بهتر که پشت

قسمت های پیشین
ص 540 بپیچیم زین جایگه سوی جنگ
© All rights reserved