می ایستم
دوباره از نو! اینبار بی حامی
نفس عمیقترین نفَس هایم به آهی کوتاه می ماند
نفس عمیقترین نفَس هایم به آهی کوتاه می ماند
حضور توانایی های کهنه را می آزمایم
انگشتانم لرزان قلم را در بر می گیرند، جوهر سیاه بر کاغذ سفید می چکد
از چله نشینی برخاسته ام، ولی گویا سیاهی سمجی که دور قلبم پیله بسته از درون می جوشد؛ با حوادث از برون رخنه نکرده که با تعویض جامه زدوده شود
جمله ی "مرگ نیست که تحولی است"* ازمیان شنیده ها و خوانده های نهان در صندوقچه ی ذهن چون تراشه ای از داغی کوره ی دل جهیده به تنگنای آستان باور می آویزد
حضور این نیستی ِ سهمگین بر هستی ام سنگینی می کند
کاستی های بی مرز، باقی مانده های حریق جان، با رشته های کم حجمی از ایمان به هم تنیده می شوند تا همه ی تار و پود حقیر حیاتی را تشکیل دهند که به تحمل حکمی که در آذر 1394 بر سنگی سفید حک شد محکوم است
در شط رنج این ماتم غرقه و در شطرنج درد ماتم
چگونه باخت ی را بپذیرم که پذیرشش در تحملم نمی گنجد و چون نپذیرم، درخواست فرجام را به کدامین دادسرا باید برد
.
.
.
در یادم می مانی و با یادت می مانم
________
.
.
.
در یادم می مانی و با یادت می مانم
________
در آخرین سخترانی آیت الله طالقانی*
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment