امروز از پادشاهی ضحاک و ابتدای داستان فریدون خواندیم. نحوه شرح فردوسی از دوران اختناق و اشاره به صفات حکمرانان خودکامه فوق العاده است: گرچه شاهنامه روایتی است که هزار سال پیش نوشته شده ولی انگار برای عصر ما و همین امروز نوشته شده. به راستی که تاریخ تکرار می شود
ضحاک به پادشاهی رسیده و خدمه او هر روز از مغز جوانان خوراک برای مارهای روی دوش ضحاک تهیه می کنند. دوران استبداد به زیبایی و فقط در سه بیت نوصیف شده
نهان گشت کردار فرزانگان پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند نهان راستی، آشکارا گزند
شد بر بدی دست دیوان دراز به نیکی نبودی سخن جر براز
++++
ندانست خود جز بد آموختن جز از کشتن و غارت و سوختن
بدین بود بنیاد ضحاک شوم جهان شد مرورا چو یک مهره موم
ارمایل و گرملایل دو نفر بودند که آشپزی آموختند و در دربار ضحاک رخنه کردند و به کار در آشپزخانه مشغول شدند بدین ترتیب از هر دو جوانی که برای کشتن به آشپزخانه میاوردند، یکی را نجات می دادند و بجای مغز وی مغز گوسفندی را با مغز جوان دیگر قاطی می کردند
شهرناز و ارنواز دو خواهر از خاندان جمشید بودند که به دربار ضحاک میاورند و به او می سپارند. شبی که ضحاک در کنار ارنواز خواب بوده، خوابی پریشان می بیند و هراسان بلند می شود. ارنواز می گوید نترس، تو می توانی موبدان را بخوانی تا خواب را برایت معنی کنند و سپس چاره ای بیندیشی. وقتی یکی از موبدان خواب را تعبیر می کند که فریدون نامی بدنیا میاید و تو را با گرزی به شکل کله گاو می کشد ضحاک می پرسد چرا از من اینقدر کینه دارد. گویا به رسم دژخیمان تاریخ بر جور خود آگاه نیست! و بجای اصلاح منش خود در پی فریدون برمی خیزد تا او را بکشد
بدو گفت ضحاک ناپاک دین چرا بنددم چیست از منش کین
دلاور بدو گفت: اگر بخردی کسی بی بهانه نسازد بدی
© All rights reserved
قسمت های قبلی
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2012/11/blog-post_6.html