Wednesday 24 June 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 222


قرنطینه  2020، در قرنطینه  ماه ژوئن  را از طریق اینترنت در کنار هم خواندیم
نهمین جلسه در قرنطینه


داستان پادشاهی نوشین‌روان را ادامه می‌دهیم

خاقان چین از مشایعت دخترش که قرار بود به عقد نوشین روان درآید برمی‌گردد. هم او و هم نوشین‌روان از این پیوند خرسندند . اکنون این دو پادشاه خویشاوند شده‌اند و سپاه ایران به شهرهایی چون سغد و سمرقند و چاج وارد می‌شود با خود و صلح و آرامش میاورد. 

چو آگاهی آمد به خاقان چین
ز ایران و ز شاه ایران زمین 
وزان شادمانی به فرزند اوی
شدن شاد وخرم به پیوند اوی
 بپردخت سغد وسمرقند وچاج 
به قجغار باشی فرستاد تاج 
ازین شهرها چون برفت آن سپاه
همی مرزبانان فرستاد شاه 
 جهان شد پر از داد نوشین روان 
بخفتند بردشت پیر و جوان 
یکایک همی خواندند آفرین 
ز هر جای برشهریار زمین
همه دست برداشته به آسمان 
که ای کردگارمکان و زمان
تواین داد برشاه کسری بدار
بگردان ز جانش بد روزگار 
 که از فر و اورند او در جهان
بدی دور گشت آشکار و نهان
 به نخجیر چون او به گرگان رسید
گشاده کسی روی خاقان ندید
 بشد خواب وخورد از سواران چین
سواری نبرداشت از اسب زین 
 پراگنده شد ترک سیصد هزار 
به جایی نبد کوشش کارزار
کمانی نبایست کردن به زه 
نه که بد از ایدر نه چینی نه مه
بدین سان بود فر و برز کیان
به نخچیر آهنگ شیر ژیان 
 که نام وی و اختر شاه بود
که هم تخت و هم بخت همراه بود

 از این رو بزرگان این شهرها  دور هم جمع می‌شوند و می‌گویند که قبلا هم کیخسرو ما را از شر افراسیاب نجات داد. بعد از آن ارجاسپ قدرت گرفت ولی گشتاسپ از ایران آمد و ما را نجات داد. باز نوبت به فرمانروایی نرسی رسید و باز از او به ما بد رسید ولی شاپور ما را نجات داد

 وزان پس بزرگان شدند انجمن 
از آموی تا شهر چاچ و ختن
بگفتند کاین شهرهای فراخ 
 پر از باغ و میدان و ایوان و کاخ
ز چاچ و برک تا سمرقند و سغد
 بسی بود ویران و آرام جغد 
 چغانی وسومان وختلان و بلخ 
شده روز بر هر کسی تار و تلخ 
بخارا وخوارزم وآموی و زم
بسی یاد دارمی با درد و غم
 ز بیداد وز رنج افراسیاب 
کسی را نبد جای آرام وخواب 
چوکیخسرو آمد برستیم از اوی 
جهانی برآسود از گفت وگوی
ازان پس چو ارجاسب شد زورمند
شد این مرزها پر ز درد وگزند 
 از ایران چو گشتاسب آمد به جنگ
ندید ایچ ارجاسب جای درنگ
برآسود گیتی ز کردار اوی
که هرگز مبادا فلک یاراوی
 ازان پس چونرسی سپهدار شد 
همه شهرها پر ز تیمار شد
چوشاپور ارمزد بگرفت جای
ندانست نرسی سرش را ز پای 
 جهان سوی داد آمد و ایمنی
ز بد بسته شد دست آهرمنی

بعد خاقان را یزدگرد به تخت نشاند و او هم به ما ظلم کرد تا اینکه بهرام گور ما را از ظلم خاقان نجات داد. فغانی پسر خوشنواز هم اکنون بر ما حاکم است ولی اکنون که  کسری مرزهای ما را به رسمیت شناخه  ما همه در آرامشیم

 چوخاقان جهان بستد از یزدگرد
ببد تیزدستی برآورد گرد 
 بیامد جهاندار بهرام گور
ازو گشت خاقان پر از درد و شور 
 شد از داد او شهرها چون بهشت 
پراگنده شد کار ناخوب و زشت
به هنگام پیروز چون خوشنواز 
جهان کرد پر درد و گرم و گداز 
مبادا فغانیش فرزند اوی 
مه خویشان مه تخت ومه اورند اوی
جهاندار کسری کنون مرز ما 
بپذرفت و پرمایه شد ارز ما 
 بماناد تا جاودان این بر اوی 
جهان سر به سر چون تن و چون سر اوی 
که از وی زمین داد بیند کنون
نبینیم رنج ونه ریزیم خون 

اکنون بزرگان از هیتال و ترک و ختن چنین صلاح دیدند که با هدیه به بارگاه نوشین‌روان بیایند. شاه هم آنان و هدایایشان را پذیرفت

 ازان پس ز هیتال وترک وختن
به گلزریون برشدند انجمن
 به هر سو که بد موبدی کاردان 
ردی پاک وهشیار و بسیاردان
ز پیران هرآنکس که بد رای زن 
بروبر ز ترکان شدند انجمن 
چنان رای دیدند یک سر سپاه 
که آیند با هدیه نزدیک شاه
چو نزدیک نوشین روان آمدند 
همه یک دل و یک زبان آمدند
چنان گشت ز انبوه درگاه شاه 
که بستند برمور و بر پشه راه
همه برنهادند سر برزمین 
همه شاه راخواندند آفرین 
بگفتند کای شاه ما بنده ایم 
به فرمان تو در جهان زنده ایم 
همه سرفرازیم با ساز جنگ 
به هامون بدریم چرم پلنگ 
شهنشاه پذرفت ز ایشان نثار
برستند پاک از بد روزگار 
 از ایشان فغانیش بد پیشرو 
سپاهی پسش جنگ سازان نو 
ز گردان چو خشنود شد شهریار 
بیامد به درگاه سالار بار
بپرسید بسیار و بنواختشان 
بهر برزنی جایگه ساختشان

نوشین‌روان از تخت پایین میاید و خداوند را شکر می‌کند و می‌گوید که من بزرگ این همه هستم و خود نیز از تو به بزرگی رسیده‌ام. بعد از آن با سپاه از گرگان به سمت طیسفون راه افتادند

وزان پس شهنشاه یزدان پرست
به خاک آمد از جایگاه نشست
ستایش همی کرد برکردگار 
که ای برتر از گردش روزگار 
تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای
تو باشی بهر نیکی رهنمای
 هر آنکس که یابد ز من آگهی
ازین پس نجوید کلاه مهی
همه کهتری را بسازند کار 
ندارد کسی زهره ی کارزار 
به کوه اندرون مرغ و ماهی بر آب 
چو من خفته باشم نجویند خواب 
مهان جهان کهتران منند 
همه دام ودد پاسبان منند
کرا برگزینی تو او خوار نیست
جهان را جز از تو جهاندار نیست 
 تو نیرو دهی تا مگر در جهان 
نخسبد ز من مور خسته روان 
چنین پیش یزدان فراوان گریست 
نگر تا چنین درجهان شاه کیست 
به تخت آمد از جایگه نماز 
ز گرگان برفتن گرفتند ساز
برآمد خروشیدن گاودم 
ز درگاه آواز رویینه خم 
سپه برنشست و بنه برنهاد 
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد 
ز دینار و دیبا و تاج و کمر
ز گنج درم هم ز در و گهر 
 ز اسبان و پوشیده رویان و تاج 
دگر مهد پیروزه و تخت عاج
نشستند بر زین پرستندگان 
بت آرای وهرگونه ای بندگان
فرستاد یکسر سوی طیسفون 
شبستان چینی به پیش اندرون 
به فرخنده فال و به روز آسمان 
برفتند گرد اندرش خادمان 
سرموبدان بود مهران ستاد
بشد با شبستان خاقان نژاد 
سوی طیسفون رفت گنج و بنه 
سپاهی نماند از یلان یک تنه 

گردان به سمت آذرآبادگان رفت و در انحا خیمه ردند. همه اهالی آنجا هم با هدیه به دیدار پادشاه رفتند. سپاه از هر کجا که می‌گذشت مردم را برای آب و خوراک غارت نمی‌کرد و زیانی به کشاورزان وارد نمی‌آورد

همه ویژه گردان آزداگان 
بیامد سوی آذرآبادگان 
سپاهی بیامد ز هر کشوری 
ز گیلان و ز دیلمان لشکری
ز کوه بلوج و ز دشت سروچ 
گرازان برفتند گردان کوچ 
همه پاک با هدیه و با نثار 
به پیش سراپرده ی شهریار
بدان شهرشد شهریار بزرگ
که ازمیش کوته کند چنگ گرگ
 به فر جهاندار کسری سپهر 
دگرگونه تر شد به کین و به مهر
به شهری کجا برگذشتی سپاه 
نیازارد زان کشتمندی به راه 
نجستی کسی ازکسی نان وآب 
بره بر بیاراستی جای خواب
برینسان همی گرد گیتی بگشت
نگه کرد هرجای هامون و دشت
 جهان دید یک سر پر از کشتمند 
در و دشت پرگاو و پرگوسفند 
زمینی که آباد هرگز نبود
بروبر ندیدند کشت و درود 
 نگه کرد کسری برومند یافت 
بهرخانه ای چند فرزند یافت
خمیده سر از بار شاخ درخت
به فر جهاندار بیداربخت

فرستاده‌ی قیصر از روم به نزدیک نوشین‌روان میاید و هدایا و باج و خراج روم را با خود میاورد

به منزل رسیدند نزدیک شاه 
فرستاده ی قیصر آمد به راه 
ابا هدیه و جامه و سیم و زر 
ز دیبای رومی و چینی کمر
نثاری که پوشیده شد روی بوم
چنان باژ هرگز نیامد ز روم 
  ز دینار پر کرده ده چرم گاو 
سه ساله فرستاده شد باژ و ساو 
ز قیصر یکی نامه ای با نثار 
نبشته سوی نامور شهریار 
فرستاده را پیش بنشاندند 
نگه کرد و نامه برو خواندند
بسی نرم پیغامها داده بود 
ز چیزی که پیشش فرستاده بود 
کزین پس فزون تر فرستیم  چیز 
که این ساو بد باژ بایست نیز
بپذرفت شاه آنک او دید رنج 
فرستاد یکسر همه سوی گنج

نوشین روان باز به آتشکده می‌رود و خداوند را سپاس می‌گوید و به سمت طیسفون حرکت می‌کند و کلی هم زر و سیم بین موبدان و مردم پخش کرد

وزان تخت شاه اندر آمد به اسب 
همی راند تا خان آذرگشسب 
چو از دور جای پرستش بدید 
شد از آب دیده رخش ناپدید 
فرود آمد از اسب برسم بدست 
به زمزم همی گفت ولب را ببست 
همان پیش آتش ستایش گرفت
جهان آفرین را نیایش گرفت
 همه زر و گوهر فزونی که برد 
سراسر به گنجور آتش سپرد 
پراگند بر موبدان سیم و زر 
همه جامه بخشیدشان با گهر 
همه موبدان زو توانگر شدند 
نیایش کنان پیش آذر شدند 
به زمزم همی خواندند آفرین 
بران دادگر شهریار زمین 
و زانجا بیامد سوی طیسفون
زمین شد ز لشکر که بیستون 
 ز بس خواسته کان پراگنده شد 
ز زر و درم کشور آگنده شد 

بعد به سمت مداین می‌رود و بر تخت خود می‌نشیند. اکنون دیگر جهان پر از صلح و صفا شده بود

وزان شهر سوی مداین کشید
که آنجا بدی گنجها را کلید 
 گلستان چین با چهل اوستاد 
همی راند در پیش مهران ستاد 
چو کسری بیامد برتخت خویش
گرازان و انباز با بخت خویش
 جهان چون بهشتی شد آراسته 
ز داد و ز خوبی پر از خواسته 
نشستند شاهان ز آویختن 
به هر جای بیداد و خون ریختن
جهان پرشد از فره ایزدی
ببستند گفتی دو دست از بدی 
 ندانست کس غارت و تاختن 
دگر دست سوی بدی آختن 
جهانی به فرمان شاه آمدند
ز کژی و تاری به راه آمدند 
 کسی کو بره بر درم ریختی
ازان خواسته دزد بگریختی
 ز دیبا و دینار بر خشک و آب
 برخشنده روز و به هنگام خواب

در پرتو پادشاهی نوشین‌روان  و عدل و داد او ایران چون بهشت شده می‌شود. مردم  به آموختن زبان و علم و دانش می‌پردازند. رودها پر آب است و چهارپایان فربه. خردمندان نیز در درگاه شاه عزیز و ارجمندند. _ یادداشتی به خود:  هنگامی که عدل بر سرزمینی فرمانرواست 

بپیوست نامه به هر کشوری
به هرنامداری و هر مهتری 
 ز بازارگانان ترک و ز چین 
ز سقلاب وهرکشوری همچنین
ز بس نافه ی مشک و چینی پرند
از آرایش روم وز بوی هند 
 شد ایران به کردار خرم بهشت 
همه خاک عنبر شد و زر خشت
جهانی به ایران نهادند روی
بر آسوده از رنج وز گفت وگوی
 گلابست گویی هوا را سرشک 
بر آسوده از رنج مرد و پزشک
ببارید برگل به هنگام نم 
نبد کشتورزی ز باران دژم 
جهان گشت پرسبزه وچارپای 
در و دشت گل بود و بام سرای
همه رودها همچو دریا شده 
به پالیز گلبن ثریا شده 
به ایران زبانها بیاموختند
روانها بدانش برافروختند
 ز بازارگانان هر مرز و بوم 
ز ترک و ز چین و ز سقلاب و روم 
ستایش گرفتند بر رهنمای
فزایش گرفت از گیا چارپای 
 هرآنکس که از دانش آگاه بود
ز گویندگان بر در شاه بود
رد وموبد و بخردان ارجمند
بداندیش ترسان ز بیم گزند 
 چوخورشید گیتی بیاراستی

بعد نوشین‌روان دستور می‌دهد که هر کسی ظلمی بر او روا شده برای دادخواهی بیاید. اگر کسی صدمه دیده هنگام کار باید خسارت آنرا بگیرد. اگر کسی قرضی دارد و نمی‌تواند آنرا ادا کند صاحب مال می‌تواند پولش را از خزانه بگیرد.  به زن دیگران اگر چشم داشته باشید مجازات خواهید شد. خلاصه اگر کسی هم قوانین ما را نمی‌پذیرد در بارگاه ما جایی ندارد

خروشی ز درگاه برخاستی 
 که ای زیردستان شاه جهان
مدارید یک تن بد اندر نهان 
 هرآنکس که از کار دیده ست رنج 
نیابد به اندازه ی رنج گنج 
بگویند یکسر به سالار بار 
کز آنکس کند مزد او خواستار
وگر فام خواهی بیاید ز راه 
درم خواهد از مرد بی دستگاه 
نباید که یابد تهیدست رنج 
که گنجور فامش بتوزد ز گنج 
کسی کو کند در زن کس نگاه 
چوخصمش بیاید به درگاه شاه
نبیند مگر چاه ودار بلند 
که با دار تیرست و با چاه بند 
وگر اسب یابند جایی یله 
که دهقان بدر بر کند زان گله 
بریزند خونش بران کشتمند 
برد گوشت آنکس که یابد گزند
پیاده بماند سوارش ز اسب
به پوزش رود نزد آذرگشسب 
عرض بسترد نام دیوان اوی
به پای اندر آرند ایوان اوی 
 گناهی نباشد کم و بیش ازین 
ز پستر بود آنک بد پیش ازین
نباشد بران شاه همداستان 
بدر بر نخواهد جز از راستان
هرآنکس که نپسندد این راه ما
    مبادا که باشد به درگاه ما


 حال دیگر در دوران پادشاهی نوشین‌روان چه اتفاقاتی میفتد، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
خلاصه داستان به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک بپیوندید
https://t.me/FriendsOfShahnameh

کلماتی که آموختم
انباز = شریک 
پالیز = باغ، بوستان
گلبن = درخت گل سرخ
فام = قرض، دین
توزیدن = به معنی اندوختن و جمع نمودن و حاصل کردن 
عرض = [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن
ستوردن = نابود کردن

ابیاتی که خیلی دوست داشتم 
کرا برگزینی تو او خوار نیست
جهان را جز از تو جهاندار نیست 
 تو نیرو دهی تا مگر در جهان 
نخسبد ز من مور خسته روان 

 کسی کو بره بر درم ریختی
ازان خواسته دزد بگریختی
 ز دیبا و دینار بر خشک و آب
 برخشنده روز و به هنگام خواب

ز بس نافه ی مشک و چینی پرند
از آرایش روم وز بوی هند 
 شد ایران به کردار خرم بهشت 
همه خاک عنبر شد و زر خشت
جهانی به ایران نهادند روی
بر آسوده از رنج وز گفت وگوی
 گلابست گویی هوا را سرشک 
بر آسوده از رنج مرد و پزشک
ببارید برگل به هنگام نم 
نبد کشتورزی ز باران دژم 
جهان گشت پرسبزه وچارپای 
در و دشت گل بود و بام سرای
همه رودها همچو دریا شده 
به پالیز گلبن ثریا شده 
به ایران زبانها بیاموختند
روانها بدانش برافروختند

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

 1603سخن گفتن بزرگمهر پیش انوشیروان ص
© All rights reserved

No comments: