Tuesday, 29 October 2013

تمشیت جشن تولد

هوا آنقدرها سرد نیست، شوفاژ ها هم که از یکی دو روز پیش بی وقفه روشنند، ولی نمی دانم  چرا اینقدر احساس سرما می کنم. انگار استخوان هایم در تشتی پر از آب یخ فرو رفته. نیم ساعتی ریز لحاف دراز کشیدم، گرمای تخت لالایی آرامی را زیر گوشم نجوا می کرد و لذت چرت بعد از ظهر را یادآورد می شد. صدای زنگ تلفن خواب را از سرم پراند. از تخت پایین پریدم وگوشی را برداشتم. صدای ضبط شده خانمی به فارسی که برای مکالمه ارزان با ایران تبلیغ می کرد از آن طرف خط میامد. گوشی را گذاشتم، خواب از سرم پریده بود. لیوان شیری برای خودم گرم کردم و سراغ لپ تاپ رفتم 

مقاله ای در صفحه اصلی یاهو بچشمم خورد در مورد نکات مثبت و منفی قنداق کردن نوزاد.* حس گنگ تهوعی که از چندی پیش آغاز شده، چیزی نمانده که به اوج برسد. نمی دانم مربوط به شیری است که خوردم یا حال عمومیم شاید هم حس همدردی با نوزادان قنداق پیچ 

بهرحال بهتر است تا دوباره به تخت برگردم


© All rights reserved

Monday, 28 October 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 29

داستان با تولد رستم آغاز می شود. در ابتدا سخن از ناراحتی رودابه است در دوران حاملگی و درد  و اضطراری شدن وضعیت در زمان زایمان. خبر به زال می دهند و او نیز برای کمک به سیمرغ روی میاورد.. سیمرغ به وی مژده می دهد که نگران نباشد و شیوه سزارین را بدو می آموزد
بهار دل افروز پژمرده شد
دلش را غم و رنج بسپرده شد
شکم گشت فربه و تن شد گران
شد آن ارغوانی رخش زعفران
بدو گفت مادر که ای جان مام
چه بودت که گشتی چنین زرد فام
چنین داد پاسخ که من روز و شب
همی برگشایم به فریاد لب
همانا زمان آمدستم فراز
وزین بار بردن نیابم جواز
تو گویی به سنگستم آگنده پوست
و گر آهنست آنکه نیز اندروست
چنین تا گه زادن آمد فراز
به خواب و به آرام بودش نیاز
چنان بد که یک روز ازو رفت هوش
از ایوان دستان برآمد خروش
+++
بیاور یکی خنجر آبگون
یکی مرد بینادل پرفسون
نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن
بکافد تهیگاه سرو سهی
نباشد مر او را ز درد آگهی
وزو بچه ی شیر بیرون کشد
همه پهلوی ماه در خون کشد
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویمت با شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بساو و برآلای بر خستگیش
ببینی همان روز پیوستگیش
بدو مال ازان پس یکی پر من
خجسته بود سایه ی فر من

سیندخت که تابحال چنین روش برای بدنیا آوردن نوزاد نشنیده بود بسیار نگران بود و نمی توانست قبول کند که چنین چیزی . ممکن باشد. *ولی رستم به همان روش بدنیا میاید 

فرو ریخت از مژه سیندخت خون
که کودک ز پهلو کی آید برون
+++
بیامد یکی موبدی چرب دست
مر آن ماه رخ را به می کرد مست
بکافید بی رنج پهلوی ماه
بتابید مر بچه را سر ز راه
چنان بی گزندش برون آورید
که کس در جهان این شگفتی ندید
یکی بچه بد چون گوی شیرفش
به بالا بلند و به دیدار کش
شگفت اندرو مانده بد مرد و زن
که نشنید کس بچه ی پیل تن
همان دردگاهش فرو دوختند
به داور همه درد بسپوختند
شبانروز مادر ز می خفته بود
ز می خفته و هش ازو رفته بود

وقتی رودابه به هوش میاید، می گوید که: "به رستم" یعنی اینکه از درد جان سالم بدر بردم و از این رو اسم نوزاد را رستم می گذارند
به رستم بگفتا غم آمد بسر
نهادند رستمش نام پسر

بعد از آن هم به سام هم خبر می دهند و او هم برای دیدن نوه خود میاید و همگی شیفته نوزاد می شوند و هر کسی برایش آینده ای می خواهد یس از مدتی که رستم کمی بزرگ تر می شود به همراه زال با لشگر براه می افتد
وزان روی زال سپهبد به راه
سوی سیستان باز برد آن سپاه
شب و روز با رستم شیرمرد
همی کرد شادی و هم باده خورد

*بیت هایی که خیلی دوست داشتم
آیا این توضیحات را می توان به عنوان اولین سند سزارین در ایران دانست؟ به خاطر دارم که چندی پیش تابلوی نقاشی قدیمی از نقاش اروپایی در موزه ای دیدم که صحنه سزارین را به نمایش کشیده بود با دیدن آن بیاد شاهنامه و اشاره به سزارین رستم افتادم. متن زیر را از ویکی پدیا کپی کردم
در فرهنگ ایران این عمل نخستین بار برای زایش رستم انجام شده و ریشهٔ نام «رستم‌زایی» یا «رستمانه» از آن داستان است. در اروپا مشابه این روایت برای تولد سزار نقل می‌شود و ریشهٔ نام سزارین نیز از آن است

یکی آفرین کرد سام دلیر
که تهما هژبرا بزی شاد دیر

بزی شاد دیر" بهتر از جانشین امروزی آن  "پیر بشی" است. چرا که شادی را هم به عمر دراز اضافه می کند. شاید در آن زمان عمر دراز نشانه سلامتی هم بوده ولی امروزه "سلامتی" در این معادله جای خاص خودش را دارد. عمر طولانی، سلامتی و شادی 

لغتی که آموختم
سنگی = فرزانه، خردمند، آزموده
ص 156 اندرز کردن منوچهر

© All rights reserved

Sunday, 27 October 2013

Annual International Supper/Music

United Nations Association celebrated its 26th annual supper/music event at Trinity Methodist Church on 26th October. The fundraising event was held in support of UNICEF/UN Association Stockport Branch.

The evening was attended by Councillor Mike WilsonDeputy Mayer of Stockport, http://democracy.stockport.gov.uk/mgUserInfo.aspx?UID=152 and Mark Hunter, MP for Cheadle, http://markhunter.org.uk/en/ and featured music from the Sale Chamber Orchestra http://www.salechamberorchestra.co.uk/

The music included a range of Western Classical music conducted by Richard Howarth http://www.richardhowarthmusic.co.uk/ and Persian music conducted by Amin Keshmiri http://www.aminkeshmiri.com/. Amin Keshmiri also played violin for the second piece of music he conducted.

Sale Chamber Orchestra conducted by Richard Howarth

Sale Chamber Orchestra conducted by Amin Keshmiri

One of the most interesting parts of the event which promoted the feeling of unity was the fact that the same orchestra was used to play both Western and Persian pieces.

Catering was provided by a number of volunteers and donations were collected in support of UNICEF/Stockport UNA.


 یکی از مشخصات انجمن های خیریه در انگلستان توانایی آنها در برگزاری مجالس جمع آوری کمک های مالی "هم فال و هم تماشا" است. یکی از همین مجالس برنامه شعبه استاکپورت انجمن سازمان ملل متحد بود. این جلسه که به برنامه سالانه شام و موسیقی این انجمن شهرت یافته با حضور معاون شهردار استاکپورت و نماینده مجلس محدوده چیدل در ماه اکتبر در استاکپورت اجرا شد

 قسمت موسیقی این برنامه با هنرنمایی ارکستر سیل شامل دو بخش موسیقی کلاسیک غربی و فارسی بود. در بخش اول رهبری ارکستر را ریچارد هوارث برعهده داشت و در بخش دوم امین کشمیری رهبر ارکستر بود.  موسیقی کلاسیک فارسی شامل اجرای دو قطعه: بیژن و منیژه از ساخته های حسین دهلوی و قطعه ای شوشتری بود. ضمنا امین کشمیری در قطعه شوشتری علاوه بر رهبری ارکستر نوازنگی ویولن را نیز به عهده داشت 


Amin Keshmiri

 برای آشنایی بیشتر با این هنرمند می توانید به مصاحبۀ ایشان با مجله موسیقی خنیاگر1 و سایت ایشان2 مراجعه کنید 



© All rights reserved

Saturday, 26 October 2013

دزد قلم

"How to protect your writing from theft", is a good question, unfortunately there is not a good answer for it. The links below might help some 


مطلبی را در وبلاگ اهل قلمی خواندم: گویا کس یا کسانی سعی کرده بودند از نوشته های این عزیز سو استفاده کنند و کل وبلاگ ایشان را به نام خود معرفی کنند

 با خواندن متن ایشان، حس خودم را بیاد آوردم وقتی که برای اولین بار لینکی به وبلاگم در صفحه ای ناآشنا توجهم را جلب کرد
  sharp-pencil
را ایشان خیلی راحت بنام وبلاگ دیگر خودشان جعل کرده بودند. به صفحه مقابلم نگاه کردم، نه تنها محتوای صفحه کوچکترین هم خوانی با صفحه وبلاگ من نداشت بلکه از خیلی جهات متضاد با آن نیز بود (باز جای شکرش باقی است که وبلاگی پر رفت و آمد ندارم!). باری تا مدتی متحیر بودم و حتی تصمیم گرفتم که وبلاگم را خصوصی کنم. ولی چون بیشتر فکر کردم دیدم که این بهترین راه نیست

بهرحال از این دوست یاد گرفتم و لیست اسامی وبلاگ خود را در قسمت توضیحات وبلاگ هایم اضافه کردم



© All rights reserved

Friday, 25 October 2013

ورود غیر- خواص ممنوع!

خیلی به جمله ای که گفت فکر کردم
 ولی هنوز هم گنجینه ادبیات کهن را در تملک قشر خاصی نمی بینم
نمی شود حافظ خوانی کسی که قادر به درک تمامی الفاظ نیست را "دست مالی کردن" ادبیات خواند
این بی رحمانه است 
بگذارید سوای القاب و دست آوردهایمان هر کس به قدر درکش از میراث فرهنگی دیارمان سهمی ببرد
اگرچه اندک



© All rights reserved

Wednesday, 23 October 2013

در شب شعر


Photo: Amin Bavandpour
ICAC Manchester

با قطعه ای از حکایت ویس و رامین
++
کسی را کش تبی باشد بپرسند"
وز آن مایه تبش بر وی بترسند
دل عاشق در آتش سال تا سال
"نپرسد ایچ کس وی را ازان حال

صفحه 83 فخرالدین اسعد گرگانی
صدای معاصر
© All rights reserved

Tuesday, 22 October 2013

Azadeh Romi

در ابتدا می خواستم تشکری داشته باشم از دوست عزیز خانم محبوبه رجبی برای همفکری ایشان و معرفی شخصیت آزاده رومی برای برنامه مفاخر ایران که  هر دوهفته یکبار از رادیو صدای آشنا* از منچستر پخش می شود.

مفاخر ایران – قسمت سی و سوم
آزاده رومی
فرهنگ معین لغت آزاده را به آنکه بندۀ کسی نباشد، اصیل ، نجیب، آسوده و وارﺳﺘﻪ معنی کرده. آزاده همچنین نام یکی از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ است. با گشتی در اینترنت به مطالبی برمی خوریم که از آزاده رومی در آن به عنوان  ‌خنیاگر بهرام‌ گور،  ﻫﻤﺴﺮ ﺑﻬﺮاﻡ ﮔﻮر و کنیزک ِو چنگ نواز رومی تباری این ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ نام برده شده.

همچنین وی به عنوان اولین زن نمایش‌گر‌ ایرانی در زمان ساسانیان‌ که ‌نقّالی موسیقایی انجام می‌داده معرفی گشته که به ‌دلیل سرزنش بهرام ‌گور برای ‌کشتن بی‌رحمانه جانوران، در شکار به ‌دست او ‌کشته‌ شده.1
داستان بدین قرار است که "روزی آزاده در نخچیرگاه از شاه خواستار ِشکاری شگرف گشت؛ پس چون بهرام آهوان را به تیر نگونسار نمود، آزاده زبان به نکوهش و ملامت او گشود و بدینسان خشم ِ شهریار را برانگیخت. پس شاه، آزاده را به زیر پای اسپ سپرد." 2

چند بیت انتخابی از شاهنامه 
چنان بد که یک روز بی‌انجمن
به نخچیرگه رفت با چنگ زن

کجا نام آن رومی آزاده بود
که رنگ رخانش به می داده بود

دلارام او بود و هم کام اوی
همیشه به لب داشتی نام اوی

به پیش اندر آمدش آهو دو جفت
جوانمرد خندان به آزاده گفت

که ای ماه من چون کمان را به زه
برآرم به شست اندر آرم گره

کدام آهو افگنده خواهی به تیر
که ماده جوانست و همتاش پیر

بدو گفت آزاده کای شیرمرد
به آهو نجویند مردان نبرد

به پیکان سر و پای و گوشش بدوز
چو خواهی که خوانمت گیتی فروز

به تیر دو پیکان ز سر برگرفت
کنیزک بدو ماند اندر شگفت

سر و گوش و پایش به پیکان بدوخت
بدان آهو آزاده را دل بسوخت
References:


  2  Wikipedia
© All rights reserved

Monday, 21 October 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 28

ادامه داستان زال و رودابه

این قسمت در مورد جشن عروسی زال و رودابه بود. این دو عاشق  پس از راضی کردن دو خانواده و عبور زال از آزمون های فکری و بدنی سرانجام بهم رسیدند

چنین گفت کامد ز کابل پیام
پیمبر زنی بود سیندخت نام
ز من خواست پیمان و دادم زمان
که هرگز نباشم بدو بدگمان
ز هر چیز کز من به خوبی بخواست
سخنها بران برنهادیم راست
نخست آنکه با ماه کابلستان
شود جفت خورشید زابلستان
دگر آنکه زی او به مهمان شویم
بران دردها پاک درمان شویم
فرستاده ای آمد از نزد اوی
که پردخته شد کار بنمای روی
کنون چیست پاسخ فرستاده را
چه گوییم مهراب آزاده را
+++
بخندید و سیندخت را سام گفت
که رودابه را چند خواهی نهفت
بدو گفت سیندخت هدیه کجاست
اگر دیدن آفتابت هواست
چنین داد پاسخ به سیندخت سام
که ازمن بخواه آنچه آیدت کام
+++
سر ماه با افسر نام دار
سر شاه با تاج گوهرنگار
بیاورد پس دفتر خواسته
یکی نخست گنج آراسته
برو خواند از گنجها هر چه بود
که گوش آن نیارست گفتی شنود
برفتند از آنجا به جای نشست
ببودند یک هفته با می به دست
وز ایوان سوی باغ رفتند باز
سه هفته به شادی گرفتند ساز
+++
چو سیندخت و مهراب و پیوند خویش
سوی سیستان روی کردند پیش
برفتند شادان دل و خوش منش
پر از آفرین لب ز نیکی کنش
رسیدند پیروز تا نیمروز
چنان شاد و خندان و گیتی فروز
یکی بزم سام آنگهی ساز کرد
سه روز اندران بزم بگماز کرد
پس آنگاه سیندخت آنجا بماند
خود و لشکرش سوی کابل براند
سپرد آن زمان پادشاهی به زال
برون برد لشکر به فرخنده فال
سوی گرگساران شد و باختر
درفش خجسته برافراخت سر
شوم گفت کان پادشاهی مراست
دل و دیده با ما ندارند راست


بیتی که خیلی دوست داشتم
تو گفتی دد و دام رامشگرست
زمانه به آرایشی دیگرست

قسمت های پیشین


ص 150 رستم

© All rights reserved

Saturday, 19 October 2013

درد مزمن - قفل


امروز بعد از مدتها دوباره آفتاب را ديديم. ديشب درد و حالت تهوع همراهش تا نزديك صبح بيدارم نگه داشته بود و حالا لم دادن در آغوش آفتابي كه از پشت پنجره سرك كشيده رخوتي دارد دوست داشتني

© All rights reserved

Friday, 18 October 2013

خیلی طول کشید ولی بالاخره پاسخ گرفتم

دیروز بالاخره پاسخ سوالی را که مدتها - از سال 2010 - دنبالش می گشتم پیدا کردم. ممنون از خانم مریم

برای عشاق دلسوخته

کتاب ویس و رامین از گنجینه های است که تاکنون فرصت نگاه کردن به آن را نداشته ام. البته چندی است که فرصتی دست داده و اقبالی نیک تا نیم نگاهی به این اثر جاودانه بیندازم
شمارش بیت هایی را که علامت زده ام تا در فرصتی مناسب دوباره آنها رامرور کنم از دستم در رفته، امروز به قسمتی رسیدم که دوست داشتم علاوه بر علامت زدن با خوانندگان وبلاگم و رهگذران این دیار هم شریک شوم. داستان از این قرار است که دانایی  رامین را دلداری می دهد. در مورد این فاضل، شاعر چنین می گوید
یکی فرزانه بود اندر خراسان
در آن کشورمه اختر شناسان
سخنگویی که نامش بود به گوی
نبودی مثل او دانا و نیکوی
حال بشنویم از دلجویی این فرد خردمند از رامین
بدو گفت ای زبخت خویش نالان   
     تو شیری جند نالی از شغالان
...
هر آن گاهی که داری گل چدن کار 
  روا باشد که دستت را خلد خار
به مهر اندر تو چون بازارگانی    
      ازو گه سود بینی گه زیانی
تو گفتی بی زیانی سود بینی
و یا نه آتشی بی دود بینی
کسی کاو تخم کشتن پیشه دارد
همیشه دل در آن اندیشه دارد
زکشتن تا برستن تا درودن
بسا رنجا گه باید آزمودن
تو تخم عاشقی در دل بکشتی
که بار آید ترا حور بهشتی
ندانستی کزو تا بار یابی
بسی رنج و بسی آزار یابی
...
هوای دل چو موج انگیز دریاست
درو رفتن نه کار مرد داناست
چه عشق اندر دل و چه تیز آتش
در آتش عیش کردن چون بود خوش
...
تو با شیر ژیان در نبردی
ندانم چونت باشد شیر مردی
...
اگر مردی کنی و صبر جویی
به صبر این زنگ را از دل بشویی
...
جو بر دل چیر گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
...
همه مهری زنادیدن بکاهد
کرا دیده نبیند دل نخواهد
تا اینجا گویا رامین راضی شده که دل از دلدار بشوید
شنیدم پند خوبت را شنیدم
بریدم زین دل نادان بریدم
ولی چه بسیار تصمیم ترک جانان که جامه عمل نمی پوشد و عاشق را توان عملی کردن آن نیست. باید به خواندن ادامه دهم تا ببینم نتیجه توبه رامین از عشق ویس چیست، هرچند که نتیجه از پیش پیداست
بازهم خوشا بحال رامین که پند دهندگانی داشته. نه به این دلیل که چاره ای پیش پایش می گذاشتند ولی حداقل گوشی امین و شنوا برای دردهای وی بوده اند



© All rights reserved

Monday, 14 October 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 27

ادامه داستان رال و رودابه

نوبت به امتحان زال می رسد. در ابتدا موبدان سوالاتی از او می پرسند که وی از پاسخ دادن به معماهای آنان برمیاید. سپس پهلوانان  زور و بازوی ویرا می آزمایند و وقتی از هر جهت ویرا قابل می بینند، شاه به سام پاسخ مثبت می دهد، سواری نزد مهراب خبر می برد و او نیز به نوبه خود به سیندخت خبر می دهد. سیندخت هم به رودابه مژده می دهد که وصل یار نزدیک است

که از ده و دو تای سرو سهی
که رستست شاداب با فرهی
ازان بر زده هر یکی شاخ سی
نگردد کم و بیش در پارسی
دگر موبدی گفت کای سرفراز
دو اسپ گرانمایه و تیزتاز
یکی زان به کردار دریای قار
یکی چون بلور سپید آبدار
بجنبید و هر دو شتابنده اند
همان یکدیگر را نیابنده اند
سدیگر چنین گفت کان سی سوار
کجا بگذرانند بر شهریار
یکی کم شود باز چون بشمری
همان سی بود باز چون بنگری
چهارم چنین گفت کان مرغزار
که بینی پر از سبزه و جویبار
یکی مرد با تیز داسی بزرگ
سوی مرغزار اندر آید سترگ
ازین چون بپرد شود برگ خشک
بران بر نشیند دهد بوی مشک
سوی مرغزار اندر آید ستر
همی بدرود آن گیا خشک و تر
بپرسید دیگر که بر کوهسار
یکی شارستان یافتم استوار
خرامند مردم ازان شارستان
گرفته به هامون یکی خارستان
بناها کشیدند سر تا به ماه
پرستنده گشتند و هم پیشگاه
وزان شارستان شان به دل نگذرد
کس از یادکردن سخن نشمرد
یکی بومهین خیزد از ناگهان
بر و بومشان پاک گردد نهان
بدان شارستان شان نیاز آورد
هم اندیشگان دراز آورد
به پیش ردان آشکارا بگوی
به پرده درست این سخنها بجوی
ز خاک سیه مشک سارا کنی
+++
به سالی ده و دو بود ماه نو
چو شاه نو آیین ابر گاه نو
به سی روز مه را سرآید شمار
برین سان بود گردش روزگار
کنون آنکه گفتی ز کار دو اسپ
فروزان به کردار آذرگشسپ
سپید و سیاهست هر دو زمان
پس یکدگر تیز هر دو دوان
شب و روز باشد که می بگذرد
دم چرخ بر ما همی بشمرد
+++
ز برج بره تا ترازو جهان
همی تیرگی دارد اندر نهان
چنین تا ز گردش به ماهی شود
پر از تیرگی و سیاهی شود
دو سرو ای دو بازوی چرخ بلند
کزو نیمه شادب و نیمی نژند
دگر شارستان بر سر کوهسار
سرای درنگست و جای قرار
همین خارستان چون سرای سپنج
کزو ناز و گنجست و هم درد و رنج

لغاتی که آموختم
قار = قیر
غرو = نای، نی
شارستان = شهرستان
حله = بانگ و فریاد
ژوپین = ژوبین = نیزه
شرزه = نیرومند
خوشاب = آبدار، درخشان

قسمت های پیشین

ص 177 رسیدن زال به سام

© All rights reserved

Friday, 11 October 2013

Somewhat familiar - samavar


Samavar in UK
Photo taken by mobile

© All rights reserved

News from an exhibition

Congratulations to everyone whose art work was displayed last night in the '90 Degree Citizen' exhibition at Manchester Museum.
http://events.manchester.ac.uk/event/event:j20-hkz4ovg4-mnmwu/90-degree-citizen

What I particularly enjoyed was the double meaning of the photos by Mazaher www.banoo.co.uk According to himself he uses 'darkness to show light'.

The exhibition is free to attend and ends on 17th November.

© All rights reserved

Thursday, 10 October 2013

It ended well

I stopped at a red light just behind a police van when suddenly the hazard lights of the van ahead started flashing. I wasn't sure what I was supposed to do. The traffic light turned green and we both carried on driving. After the junction the police van pulled over; I put my right indicator on and was about to drive pass the van, when the officer  signalled me to wait and told me, "you are driving with your lights off". It was true I was driving with my lights off. I never expected to do this mistake, but there you are "bashar jayezol khatast" humans make mistake.

© All rights reserved

Monday, 7 October 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 26

داستان دلدادگی زال و رودابه را دنبال می کنیم

مهراب که از جریان عشق دخترش به زال و خطر لشگرکشی منوچهر باخبر گشته عصبانی شده و با خشم با سیندخت برخورد می کند و وی و رودابه را تهدید می کند. در این فضا سیندخت آرامشش را حفظ می کند و می اندیشید و راه چاره ای می جوید. سپس به مهراب می گوید که او به دیدار سام می رود و با او صحبت می کند. با هدایای فراوان راه می افتد و بدون اینکه خود را معرفی کند تقاضای دیدار با سام را می کند

چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت
برآشفت و سیندخت را  پیش خواند
همه خشم رودابه بر وی براند
بدو گفت کاکنون جزین رای نیست
که با شاه گیتی مرا پای نیست
که آرمت با دخت ناپاک تن
کشم زارتان بر سر انجمن
مگر شاه ایران ازین خشم و کین
برآساید و رام گردد زمین
به کابل که با سام یارد چخید
ازان زخم گرزش که یارد چشید
+++
بدو گفت بشنو ز من یک سخن
چو دیگر یکی کامت آید بکن
ترا خواسته گر ز بهر تنست
ببخش و بدان کین شب آبستنست
اگر چند باشد شب دیریاز
برو تیرگی هم نماند دراز
+++
بیامد گرازان به درگاه سام
نه آواز داد و نه برگفت نام
به کار آگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان
که آمد فرستاده ای کابلی
به نزد سپهبد یل زابلی
ز مهراب گرد آوریده پیام
به نزد سپهبد جهانگیر سام
+++
پر اندیشه بنشست برسان مست
بکش کرده دست و سرافگنده پست
که جایی کجا مایه چندین بود
فرستادن زن چه آیین بود
گراین خواسته زو پذیرم همه
ز من گردد آزرده شاه رمه
و گر بازگردانم از پیش زال
برآرد به کردار سیمرغ بال

 سیندخت مهراب را خطاکار می خواند ولی می گوید که او پشیمان است. سیندخت از سام می خواهد که از خدا بترسد و کمر به قتل بی گناهان مبند

گنهکار گر بود مهراب بود
ز خون دلش دیده سیراب بود
+++
ازان ترس کو هوش و زور آفرید
درخشنده ناهید و هور آفرید
نیاید چنین کارش از تو پسند
میان را به خون ریختن در مبند
+++
من اینک به پیش توام مستمند
بکش گر کشی ور ببندی ببند
دل بیگناهان کابل مسوز
کجا تیره روز اندر آید به روز
سخنها چو بشنید ازو پهلوان
زنی دید با رای و روشن روان
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تذرو
چنین داد پاسخ که پیمان من
درست است اگر بگسلد جان من
تو با کابل و هر که پیوند تست
بمانید شادان دل و تن درست
بدین نیز همداستانم که زال
ز گیتی چو رودابه جوید همال
شما گرچه از گوهر دیگرید
همان تاج و اورنگ را در خورید
+++
یکی روی آن بچه ی اژدها
مرا نیز بنمای و بستان بها
بدو گفت سیندخت اگر پهلوان
کند بنده را شاد و روشن روان
چماند به کاخ من اندر سمند
سرم بر شود به آسمان بلند
+++
پذیرفت مر دخت او را بزال
که باشند هر دو بشادی همال

بعد از موافقت با پیوند رودابه با پسرش، سام زال را با نامه ای پیش شاه منوچهر فرستاد و وی را نیز بر این وصلت راضی کرد. منوچهر هم قبول کرد و از موبدان خواست تا آینده آنها را رقم زنند و وقتی آینده ازدواج زال و رودابه را شنید از موبدان خواست تا آینده فرزند این دو را مخفی نگه دارند و به کسی نگویند

چو بر خواند پاسخ چنین داد باز
که رنجی فزودی به دل بر دراز
ولیکن بدین نامه ی دلپذیر
که بنوشت با درد دل سام پیر
اگر چه مرا هست ازین دل دژم
برانم که نندیشم از بیش و کم
بسازم برآرم همه کام تو
گر اینست فرجام آرام تو
+++
چنین آمد از داد اختر پدید
که این آب روشن بخواهد دوید
ازین دخت مهراب و از پور سام
گوی پر منش زاید و نیک نام
بود زندگانیش بسیار مر
همش زور باشد هم آیین و فر
همش برز باشد همش شاخ و یال
به رزم و به بزمش نباشد همال
+++
چنین گفت پس شاه گردن فراز
کزین هر چه گفتید دارید راز


بیتی که دوست داشتم
شما گرچه از گوهر دیگرید
همان تاج و اورنگ را در خورید
شاید این زیباترین بیت بر علیه نژادپرستی  است که تا کنون از فردوسی خوانده ام

لغاتی که آموختم
تَذَرو = قرقاول
غرو = نی
چماند = رفتن

قسمت های پیشین


© All rights reserved

Tuesday, 1 October 2013

در کنار یک رویای خصوصی

بالاخره کارها جور شد. پول بلیت و هتل پرداخت شد و ما هم عازم لندن. پنج نفر توی ماشین نشستیم و با لبهای پر از لبخند راه افتادیم. طفلکی "م" که همه راه رانندگی کرد و از آن هم طفلک تر کمک راننده و جهت یاب گرامی جناب "ست نوو"1 که کم مانده بود جوش بیاورد و از همراهی با ما سر باز بزند. ولی خب هر طوری بود ما را تحمل کرد و "کج دار مریز"  تا مقصد در خدمت بود
   
از اینکه تاتر در سالنی به عظمت تاتر رویال2 برگزار می شد خیلی خوشحال بودم. دفعه اول بود که به این تاتر میامدم و چقدر خوب که یک تاتر ایرانی بهانه بودنم در این سالن پرشکوه شد.  دم در غلغله بود. گمان نمی کنم که چنین جمعیتی بتواند تماما متشکل از تاتر بروها باشد. با خودم فکر کردم آیا بدون حضور بازیگرانی چون بهروز وثوقی و گلشیفته امکان گردهمایی این تماشاچیان در کنار هم بود؟ پاسخ این سوال حتی برای خود من هم مهم نبود. مهم آن بود که تمام راه را آمده بودیم و بموقع در صندلی های خود جا گرفتیم و قرار بود بازی بازیگران پرآوازه ای را ببینیم 



نمایش با ایفای نقشی از بهروز وثوقی شروع شد. شاید فقط حضور وی می توانست از ابتدا القا کنندۀ فضای نوستالژی حاکم بر نمایش باشد. با اینکه عکس های جدید بهروز وثوقی را قبلا دیده بودم، دیدن وی در پرده اول نمایش با مو و ریش سپید در نقش پیرمردی که دچار فراموشی شده به یکباره گذر زمان را یادآور شد. گویا  پس از این همه سال او هنوز هم می بایست با همان چهرۀ دوران جوانیش روی صحنه میامد و نیامد





در پایان نمایش ایرج جنتی عطایی هم بروی صحنه آمد و به ابراز احساسات تماشاچیان پاسخ داد




از اینکه توفیق حضور در این تاتر را داشتم خیلی خوشحالم. قصد تحلیل نمایش نامه یا  بازی های این تاتر را ندارم. ولی توصیه می کنم که کسانی که فرصت و امکان دیدن این نمایش را دارند، خود را به دیدن این نمایش مهمان کنند.فقط  این را اضافه می کنم که برای من بیشتر از همه گلشیفته در صحنه درخشید  



با نظر "س" که از بزرگی سالن نمایش چنان راضی نبود تا حدودی موافقم. اگرچه سالن تاتر رویال، مرکزی باشکوه است کمتر حسی با حس تماشای بازیگران تاتر از نزدیک و درک حالت چهره آنان در حین بازی رقابت می کند.  بازی ها را دوست داشتم و بودن در تاتر رویال و به تماشای یک رویای خصوصی نشستن را. البته دیر آمدن چند نفری که صندلیشان اتفاقا در کنار صندلی من بود و صحبت های همین همسایه گرامی با تلفن همراهش در حین نمایش از تجارب منفی آن شب بود. به نظر اشکالی هم در میکروفن خانم فرخ نیا وجود داشت و گاهی شنیدن صحبت های ایشان آسان نبود

با این احوال شبی بود به یاد ماندنی و سفری پر خاطره. ممنون از همه دست اندرکاران نمایش و البته همسفران گرامی





1. Sat Nav
2. http://en.wikipedia.org/wiki/Theatre_Royal,_Drury_Lane



© All rights reserved