Saturday, 31 May 2014

غبار

بر فراز جاده ها می گذرد بدون اینکه قدم بر راه بگذارد
   مشتم را می گشایم، او را در میان انگشتانم نمی بینم
ولی ردپایش بر قلبم چون تاتویی به شکل بال پرواز نشسته
دور است و نزدیک، هم نیست و هم هست
آری، آری هست

© All rights reserved

Friday, 30 May 2014

لطفا عکس نگیرید

عکاسی از سرگرمی های من است. هر چند علاقه ی من در این رشته به عکاسی از حیوانات و آثار معماری خلاصه می شود، گاهی برای ثبت صحنه ای که ذهنم را بخود مشغول داشته یا وقایعی که در وبلاگم به آنها اشاره می کنم ممکن است لنز را روی شخص یا اشخاصی زوم کنم و عکسی خبری هم بگیرم. برای دیدن نمونه ای از عکس های من می توانید به لینک زیر سری بزنید


با اینکه با عکاسی بدون اجازه از مردم عادی که بطور تصادفی سر راه دوربینم قرار می گیرند کلا موافق نیستم، ولی از درک خواسته ی هنرمندی که در هنگام اجرای برنامه ی هنری روی صحنه می خواهد که از او عکسی گرفته نشود عاجزم. به قول معروف شتر سواری که دولا دولا نمی شود. البته در این عصر عجیب که هر کسی با دوربینی منتظر ایستاده تا اتفاقی بیقتد و آنرا روی اینترنت بگذارد و عده ای بیکارتر از او تشنه مشاهده ی هر واقعه ای نشستند و منتطرند تا "لایکی" بزنند و یا "کامنتی " بدهند، شاید کمی هم باید به طرف حق داد تا  در این مورد حساس باشد. البته اشاره من به عکس است که البته با فیلم برداری تفاوت دارد

شاید هم مشکل اصلی در روتوش و به قول معروف فتوشاپ کردن یا نکردن عکس هاست (که البته خود من هم در این مورد بی تقصیر نیستم). وقتی تب ویراستن عکس بالا گرفت مشکل بتوان عکسی تصحیح نشده را که با هر مهارت و هر دوربینی گرفته شده پذیرفت. شاهد این ادعا وفور عکس هایی با ادیت اغراق آمیز در شبکه های اجتماعی مجازی است.  البته این تب تند اصلاح فقط دامنگیر عکس نشده و فتوشاپ واقعی هم مد شده. منظورم خواستن و جستجوی بیمارگونه برای انواع جراحی  زیبایی است. نمی دانم شاید هم من در مورد عکس تعصب بیخود دارم یا جایی نکته ای نهفته که هنوز متوجه آن نیستم. شاید هم وسواس بیش از حد ناشی از شرایط زندگی در ایران است چرا که ممکن است هر چیزی بهانه بشود برای گوشمالی و توبیخ. مثل ماجرای اخیر که در پی حضور عده ای در کلیپی که خوشحالی را به تقسیر می کشد بالا گرفت یا فستیوال کن و حضور داوری از ایران و ماجراهای آن که نمی خواهم با ثبت آن در این پست به شوری این آش "بی مزه" بیفزایم


© All rights reserved

Thursday, 29 May 2014

ويس و رامين

عجب كتابي بود
خيلي خوشحالم كه بالاخره داستان ويس و رامين را خواندم. سخت بشود بأور كرد كه اين داستان قديمي در دوران اشكانيان به نظم درآمده. متن بسيار روان و داستان دل نشين است. از نظر سهولت متن شباهتي با شاهنامه داشت، از نظر زماني هم فقط ٥٠ سال با هم فاصله دارند. فخر الدين اسعد گرگاني اين اثر را بعد از شاهكار فردوسي نوشته.  البته متن داستان به نثر به زبان پهلوي از زمانهای قبل از آن بوده و گرگاني آن را به نظم آورده و بدين ترتيب بقاي آن را تضمين كرده. بنا به نوشته صادق هدايت "فخرالدين گرگاني أساس داستان خود را روي ترجمه ي مغلوط ويس و رامين كه به پا زند گردانيده بوده أند، قرار داده، ضمنا اطلاعات زمان خود را در آن گنجانده". در اين داستان به بالا و پايين هاي عشق با چيره دستي اشاره شده وقتي آن را مي خواندم با خود فكر مي كردم داستان سراي اوليه بايد زن مي بوده، زني كه عشق را کاملا شناخته. چندي پيش ح عزيز سي دي از سخنان دكتر ... بمن دادند كه در مورد زنان ايران زمين صحبت مي كرد و يكي از اين زنان را هم داستان سراي نثر ويس و رامين خواند. البته مدركي براين پايه آرائه نداد.  بايد به دنبال مدركي براي إثبات اين فرضيه بگردم. شايد بايد با ايشان تماس بگيرم
در پست هاي آينده باز هم به اين شاهكار ادبي نگاه خواهم كرد. در اينجا برخلاف معمول كه توصيه خواندن كتاب خاصي را نمي كنم دوست داشتم خواندن اين اثر را به دوستان و خوانندگان اين پست توصيه كنم
براي نمونه چند بيت زير را اضافه كردم
مرا درد آمد از ناديدن دوست*
كنون درمان من هم ديدن اوست
+++
اگر صد ره بپالايي مس و روي
به پالودن نگردد زر خودروي
وگر صد بار بر آتش نهي قير
نگيرد قير هرگز گونه ي شير


ويس و رامين، فخرالدين اسعد گرگاني، با دو گفتار از صادق هدايت و مينوريسكي، با مقدمه و تصحيح محمد روشن، صداي معاصر, چاپ چهارم، 1389*


© All rights reserved

World Cup Team Profile: IRAN



Press "watch on YouTube" to take you to the video

Not long to go!

Wednesday, 28 May 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت یازدهم


امروز تولد یک هفته ای نقله. چقدر این هفته زود گذشت، خوب یادمه چطوری از دیدنش ذوق زده شده بودم. فردا هم نبات یک هفته می شود. کوچولوهای نازنین تولدتون مبارک. امیدوارم این باران وحشی کمی آرام بگیرد تا بتوانید چند ساعتی  توی باغچه بچرخید


© All rights reserved

Monday, 26 May 2014

خیره انشالله

سلام محبوبه خانم. شما کجا اینجا کجا؟
 سلام گلین جان. خوبین؟ مادر و آقا جان خوبن؟ بابابزرگ چطورن؟
همه خوبند. الهی شکر. شما خوبین؟
شکر
.نگفتی اینورا چکار می کنی
مجید آقا چند روزیه رفتن ماموریت. پهلوی مادر می مانم. بفرمایین نون تازه
دستت درد نکنه. همین صبح کلی نون تو تنور گذاشتم. شما اگه نون خانگی میل دارین بیارم براتون
مرسی این چندتا نون هم برای ما زیاده، مادر که از وقتی دندوناش رو کشیده، غذاش کمتر هم شده، منم مگه چقدر نون می خورم... خب تا نونا خشک نشدن برم
گفتی مجید آقا کجا رفتند؟ 
از طرف اداره رفتن ماموریت
بازم؟ مثل اینکه مجید آقا خیلی ماموریت می رن. نه؟
 خب کاره دیگه. نمیشه نره که
فقط خدا کنه از ماموریت های احمد آقا نباشه
احمد آقا؟
پسر خاله معصومه رو میگم. می گفتن که مرتب به هوای ماموریت می رفته شهر. بعد از یک سال فهمیدن که آقا یک زن دیگه هم تو شهر گرفته و ماموریت بهانه بوده که راحت بره و بیاد
 واه! خدا نکنه. گلین جان زبونت رو گاز بگیر
ببخشین. بهتون بر نخوره. انشاالله که مجید آقا با بقیه فرق می کنن


محبوبه به سمت خونه راه افتاد ولی تمام راه فکر می کرد چرا مجید حتی وقت یک تلفن و حال و احوال کردن با اونو نداره


© All rights reserved

ماجراهای خانم مرغه - قسمت دهم


امروز اولین روزی بود که جوجه ها آفتاب را تجربه کردند. آقا خروسه هم بیشتر با جوجه ها ارتباط برقرار می کرد و کلا از بی تفاوتی و گیجی دو روز پیشش کمی فاصله گرفته بود. نقل ونبات هم به نظر کپل تر می امدند



© All rights reserved

Sunday, 25 May 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت نهم


Noghl plays with their mother

نوه داری هم کار آسانی نیست. دائم باید مراقب باشیم تا مبادا کلاغ، گربه یا روباه به کوچولوها حمله کند. هر چند که خانم مرغه حواسش هست. دیروز دنبال سنجابی که قصد داشت وارد خانه آنها بشود کرد و فراریش داد. ولی تماشای بازی کوچولوها مخصوصل نقل که مرتب از سر و کول مامانش بالا می رود دیدنی است. این که در عکس دیده می شود اسمش نقل و دومی که زیر پر مامانش رفته نبات هست. از دیروز خانم مرغه بچه ها را از گلخانه بیرون آورده و در حیاط می چرخاند. آنها را تشویق می کند تا خاک را زیر و رو یا به اصطلاح  پال پال کنند 

© All rights reserved

Saturday, 24 May 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت هشتم


Well, she is not likely to have any more baby chicken now. She decided to abandon the rest of the eggs even though they have not hatched yet.

© All rights reserved

Friday, 23 May 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت هفتم


دیروز صبح خانم مرغه جوجه کوچولوش را از خانه بیرون آورد و کمی دور جعبه اشان البته هنوز هم داخل گلخانه چرخی زدند. فرصتی شد تا در جعبه را باز کنم و نگاهی به تخم مرغهای باقی مانده بیندازم. می خواستم ببینم آیا تخم مرغ دیگری در حال شکستن هست یا نه. ولی تا گوشه جعبه را باز کردم، دیدم یک جوجه کوچولوی سیاه روی تخم مرغ ها دراز به دراز افتاده و چشم هاش بسته است. خیلی ناراحت شدم چون به نظر زنده نمی آمد. رفتم سراغ اینترنت یا همان آقای ووپی خودمان - نسل قدیم بچه هایی که با کارتون تنسی تاکسیدو و چاملی آشنا هستند می دانند که منظورم چیست - خدای من تو ویکیپیدیا در مورد این کارتون هم نوشته :) حتی در مورد مردی با همه پاسخ ها هم می توان به این جام جهان نما مراجعه کرد، الحق که جای تقدیر دارد




 خب گویا از ماجرا حسابی پرت شدم. کجا بودم؟ آها رفتم سراغ اینترنت و به دنبال سوالم که آیا جوجه های تازه از تخم در آمده می خوابند به یک مقاله جامع در مورد جوجه ها رسیدم. در مقاله نوشته بود که گاهی جوجه ها که از تخم بیرون میایند خسته می شوند و می خوابند حتی گاهی به نظر مرده میایند. خیالم راحت شد. حدود شش، هفت ساعت بعد خانم مرغه با دوتا جوجه آمد بیرون. جوجه جدید مثل مست ها تلوتلو می خورد و یکی دوبار هم افتاد ولی هر بار خیلی زود بلند می شد و دنبال مامانش راه می افتاد. امروز هم باید کمین کنم تا از جعبه آمدند بیرون یک نگاه دیگه بیندازم. ببینم نوه سومی در راه هست یا نه. راستی مقاله ای که صحبتش شد را می توانید در لینک زیر بخوانید                                                        

© All rights reserved

Wednesday, 21 May 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت ششم

.خب، اولین نوه ام را دیدم. چقدر هم نازنین و کوچولو و سیاه سوخته :) حتما بقیه هم تو راهند 
ممنون خانم مرغه که 22 روز روی تخم مرغ ها نشستی

After 22 days of sitting on her eggs, the first egg has hatched. They look like their dad :)))
This little one was one of the eggs in the picture below, not long ago

© All rights reserved

Sunday, 18 May 2014

به وجد آمده

همان داستان همیشگی عبور از دالن اغوای کتابخانه و کتاب هایی که آرام نشسته اند و در سکوت محض اسم مرا فریاد می زنند. چطور می شود از کنار آنها بی اعتنا رد می شدم. صفحه ای از کتابی که برداشته بودم تاخورده بود. به متن پيش رو دقيق شدم. از موسيقي لزگی به عنوان نوای آفرینش ياد شده بود
"Rustam had once explained to me that the lezgi dance was the song of creation. God had commanded the angel Gabriel to play the surnai, and out of the music God had created Adam and Eve. This story was reflected in the dance as man and woman were brought to life through the music." p112*
*A Carpet ride to Khiva, Christopher Aslan Alexander,  ICON books, London, 2010

© All rights reserved

رایحه تابستان


In our garden

در اواخر اردیبهشت ماه بسر می بریم. خورشید لبخند می زند و  سبدی حصیری مزین به گرما و نور را که شاید برای تولد متولدین بهار به ارمغان آورده است روی زمین می گذارد. با لیوانی خاکشیر به حیاط رفتم. چمن ها بلند شده اند، رهایی و بی پروایی چمن ها را وقتی نامنظم اند و غرق گل های سفید ریز، دوست دارم. آسمان آبی است و چشمان من نیز، از قرمزی پس از گریه اثری نیست. بهتر است آب حوض را نیز عوض کنیم و منتظر جوجه های طلایی بمانیم


© All rights reserved

Saturday, 17 May 2014

شاید فردا مسافران کوچولو از راه رسیدند



نه این کوچولوها نوه های من نیستند، ولی امروز هجدهمین روزی است که خانم مرغه روی تخم مرغ ها نشسته. از فردا دیگه هر روز ممکنه که جوجه ها سر از تخم در بیارن
:)
© All rights reserved

Friday, 16 May 2014

اولین امتحان A-Level ن


Today is N's first A-level exam and I don't know what to do with myself. I think I'll have a cup of coffee, just hope and wait. Sometimes it's easier to go through the exam yourself than worrying about it as a parent of student sitting an exam. 

Wish him luck

© All rights reserved

Thursday, 15 May 2014

Think before forwarding

I got the text below in an email (in fact got it more than once and from different contacts). It makes me wonder why do we just forward emails without thinking about their contents? To me the message here is very disturbing, and I normally delete emails like this, but decided to use this one here as an example of messages that need to be read carefully before forwarding. We might not be responsible for writing these words, but are responsible for forwarding them.


خیلی از ما عادت داریم ایمیلی را که دریافت می کنیم برای دیگران هم بفرستیم ولی خیلی مهمه که قبل از اینکه دکمه
forward
را بزنیم کمی فکر کنیم و ببینیم مطلبی را که می فرستیم دقیقا چی هست. آیا فقط یک جک ساده هست و یا تداوم یک رشته توهین و تحقیر به قوم، ملیت، جنسیت، مذهب، لهجه و غیره. حکمت است و یا اشتباهاتی که از بزرگترها شنیدیم، خودمان حسابی ازآنها برای خنده استفاده (یا بهتر بگویم سواستفاده) کرده ایم و به دیگران هم با افتخار منتقل می کنیم

برای نمونه حکایتی که در زیر نقل شده را بخوانید. این بار نه به قصد خنده بلکه با کمی تفکر
وای بر ما که سرگرمیمان خواندن داستانی زن تقصیر کاری است که شوهر مستش را وادار می کند که او را زیر مشت و لگد له کند. پیغام این حکایت چیست؟ کتک زدن زن چنانچه مرد مست باشد و زن سخنی بگوید بلامانع است. امان از زبان خانم ها، نه؟


***
A woman goes to the doctor, beaten black and blue. . . . .
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر میره


Doctor: "What happened?"
دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟


Woman: "Doctor, I don't know what to do. Every time my husband comes home drunk he beats me to a pulp..."
خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم مست میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه.


Doctor: "I have a real good medicine against that: When your husband comes home drunk, just take a cup of green tea and start gargling with it... Just gargle and gargle".
دکتر گفت: خبو دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت مست اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.


2 weeks later she comes back to the doctor and looks reborn and fresh again.
دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت.


Woman: "Doc, that was a brilliant idea! Every time my husband came home drunk I gargled repeatedly with green tea and he never touched me.
خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم مست اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت.


Doctor: "You see how keeping your mouth shut helps!!!
کتر گفت: میبینی اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا حل میشن!!
 
© All rights reserved

Manchester under the SUN




Manchester looks magical when it's sunny, pity it won't happen often

© All rights reserved

Wishes from google


مشتش را گشود، رنگین کمانی که بین انگشتانش مخفی داشت بیرون پرید. شاخه رز قرمزش را به یقه کتم سنجاق کردم و منتظر خبر سلامت عزیزی نشستم

بعدالتحریر: سخت ترین درد در غربت، حس تنهایی در مواقع بیماری و رنجوری است؛ ولی بدتر از آن دوری از عزیزانی است که نمی توانی حتی به بهانه ی عیادت به سویشان بشتابی
روز عجیبی داشتم، پر از تماس و خبرهای خوش، حتی طبیبم هم به تبریک آمده بود. امیدوارم مستی امروز حالا حالاها از سرم نپرد

Tuesday, 13 May 2014

عباس فیض آبادی

نمی دانم چرا موفقیت دیگر ایرانیان برایم بدین حد مهم است. شاید چون به عنوان مهاجر سختی کار در کشور میزبان را تجربه کرده ام و با مشکلات راه آشنا هستم. شاید هم موفقیت ایرانیان در محیطی که اکثرا با تبلیغات ضد ایرانی مواجه هستی نکته ای است مثبت و پوئنی که از حریف می گیری. یا شاید این حس غرور و افتخار به قومیت و ملیت بستگی ندارد و کلا موفقیت دیگران می تواند تشویق کننده و مایه دلگرمی باشد؛ اگر دیگران موفق شده اند، ما نیز می توانیم

 این پست تبریکی است به عباس فیض آبادی برای موفقیت ایشان در پیوستن به تیم ملی بوکس انگلستان
برای آشنایی بیشتر با این ورزشکارعکس های زیر به همراه اقتباسی از مطلبی که توسط ثریا رجبی نوشته شده را اضافه می کنم. با تشکر فراوان از ایشان و آرزوی موفقیت روزافزون برای این زوج گرامی


عکس: ثریا رجبی

عباس فیض آبادی بعد از سه بار شرکت در مسابقات قهرمانی ملی بوکس انگلستان، باوجود مغلوب کردن حریفان به علت عملکرد ناعادلانه ی هیئت داوران بدون کسب عنوان قهرمانی سالن مسابقات را ترک گفت. در پی اعتراضات وی به امری که به نظر ایشان داوری ناعادلانه بود برای مدت دو سال از شرکت در مسابقات قهرمانی محروم شد. . بار اولی نبود که  وی قربانی ناداوری می شد. بنا به نوشته خانم رجبی وی برای مدت پنج سال عضو تیم ملی بوکس ایران بوده و با وجود موفقیت در مسابقات مختلف و کسب مدال های متعدد هرگز فرصت شرکت در عرصه بین المللی بوکس به وی داده نشد

 با این حال عباس فیض آبادی به تمرینات خود ادامه داد و پس از تحمل دو سال دوری از مسابقات به محض اتمام دوران محرومیتش مجددا در مسابقات ملی بوکس انگلستان شرکت کرد و تا مرحله نیمه نهایی پیش رفت. وی که به نظر خود و اکثر مربیان حاضر در سالن در مسابقات قهرمانی 2014 موفق به شکست حریفی که قبلا نیز وی را ضربه فنی کرده بود شد، با مشاهده اینکه باز هم داوران از بالا بردن دست وی به عنوان برنده سرباز زدند، نامید شد ولی بدون اعتراض رینگ را ترک کرد

چند روز قبل (ماه مه 2014) ایشان نامه ای از فدراسیون بوکس انگلستان دریافت می کنند و مطلع می شوند که به تیم ملی بوکس انگلستان دعوت شده اند. خانم رجبی علت این امر را بازبینی مجدد مسابقات و علنی بودن صلاحیت عباس فیض آبادی به عنوان برنده ی مسابقه دانستند


عکس: ثریا رجبی

© All rights reserved

Monday, 12 May 2014

Broadcasting

Photo: Michael west
Recording our first FCUM news broadcasting with Ben Hughes (our tutor), Central library, Manchester

WOW! Our very first news broadcasting. I must admit it sounds better than I expected ;)
http://fcumradiocommunity.podbean.com/e/fcum-community-news-12th-may-2014/

 ضبط اولین برنامه اخبار از رادیو اف.سی.یو.ام با بن هیوز

© All rights reserved

In blue



2014 Premier League champions

 The city of Manchester is getting ready to welcome Manchester City players 

© All rights reserved

Sunday, 11 May 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت پنجم


نمی دانم جوجه ها شبیه کی می شوند. حدود دوازده تا از تخم مرغ ها ثمره پیوند مرغ و خروس خودمان هست. که البته اینها از نژاد مختلف هستند. پنج تا از تخم مرغها را هم "ب" لطف کردند و به این مجموعه اهدا کردند. که آنها نیز متفاوتند. خلاصه جوجه ها ملقمه ای خواهد بود بس نامتجانس، می دانم. ولی شبیه هر که باشند دوست داشتنی خواهند بود. این را مطمئنم

قسمت قبلی
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2014/05/blog-post.htm

© All rights reserved

Saturday, 10 May 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت چهارم

من و ماکیان 

حدود یک ربع بیشتر وقت نداشتم. در همان فاصله که خانم تخم مرغها را موقتا ترک می کند تا آب و دانه ای بخورد، باید جای چند تا از تخم مرغهای خودش را با تخم مرغهای بارو عوض می کردم. نمی دانم چرا همیشه این عملیات جیمزباندانه را من باید انجام بدهم! باری، چون خود مرغ جثه کوچکی دارد، نمی شد تخم مرغهای بارور را به مجموعه تخم مرغهای داخل لانه اضافه می کردم. باید حداقل سه تا از تخم مرغ های خودش را برمی داشتم. به سرعت اینکار را کردم. فقط امیدوار بودم که متوجه نشود. تخم مرغهای جدید بزرگتر از تخم مرغهای خود مرغ بود. بهرحال سه تا تخم مرغ را در جعبه ای پر کاه گذاشتم و از خانه ی مرغ و خروس زدم بیرون. خدای من، خانم مرغه وسط باغچه ایستاده بود و بدجوری منو نگاه می کرد. یعنی فهمیده؟

باری در رفتم و با وجدانی کاملا ناراحت خودم را با اتاق رساندم. تخم مرغها چقدر گرم بودند. زیر کاه ها پنهانشان کردم و جعبه آنها را در بقچه ای پیچیدم. کیسه آب جوش را هم بالای بقچه جا دادم. مبادا که اینها هم باروز باشند. بهتر است آنها را فردا به لانه برگردانم. بدجوری احساس "من قاتل هستم" بهم دست داده. آره بهتر است بگذارم خودش تصمیم بگیرد روی چندتا تخم مرغ و کدامی آنها می خوابد

قسمت قبلی
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2014/05/blog-post.html

بعدالتحریر: آخیش، امروز تا مرغه آمد بیرون پریدم و تخم مرغها را سر جایش گذاشتم. دیگه بقیه اش به خود خانم مرغه بستگی دارد


© All rights reserved

Friday, 9 May 2014

What's in the bag, I wonder!


Anticipation!

© All rights reserved

Surviving the Editing process

I am grateful for Pete's (+ the rest of the gang at commonword) support and advice, but there is part of me that is not quiet sure how to handle this long and painful process of editing which I should not be a stranger to. My PhD thesis has been severely "hammered into shape" by my supervisors; I have also edited the work of others. I guess there is more of "me" in my creative writing and that's why it's more painful. Ouch! The hammering.

I must learn to distant myself from my writing; I must give it room to breath. It is probably like letting your child grow up and go to school and be who they  meant to be. Yes, I must learn, I must learn, I must; but what about the betrayal of the inspiration that underlined the writing!

© All rights reserved

باغچه پس از مرغابی ها

دیروز هشت نهال (نهال که چه عرض کنم، ماکرو نهال) سرو طلایی را در قسمتی که مرغابی ها کاملا از نشو و نمای نباتی  خالی کرده بودند، کاشتم. چند تا آجر هم به صورت قطری بین نهال ها گذاشتم تا مثلا آجر فرشی باشد برای عبور از میان سروهای کوتاه. هنوز تا آماده شدن باغچه بعد از اینکه مدتی مامن مرغابی ها بود راه زیادی دارم. خوشحالم که اکنون مرغابی ها در کنار دریاچه ای آزاد زنگی می کنند. سگ نگهبان هم خیالم را از بابت حمله روباه راحت می کند. فقط مانده ام با کلی باغبانی ترمیمی و بارانی که برای باغبانی امان نمی دهد
12 April 14

© All rights reserved

Thursday, 8 May 2014

دم در

نگاهی به آسمان کردم و برای فرار از باران ریز و تندی که بی امان می بارید بر سرعتم افضودم. کمی بعد توی ماشینم نشسته بودم. دو روز پیش هوا آفتابی بود. هرم گرما را به خاطر آوردم و بوی چرم نو صندلی ها زیر آفتاب. ... می گفت سرت را به پشتی صندلی تکیه بده و خودت را در آغوش من تصور کن

© All rights reserved

Bring back our girls

http://www.theguardian.com/world/2014/may/07/bring-back-our-girls-global-protests-abduction-nigerian-schoolgirls



Wednesday, 7 May 2014

خروس کرچ

یک هفته هست که خانم مرغه روی تخم مرغ ها خوابیده، آقا خروس که از اول با اینکه خانم مرغه تمام روز را در گوشه تاریک لانه بگذروند مخالف بود و در هر موقعیتی مخالفتش را اعلام می کرد، امروز زده به سیم آخر. تا ساعت یک از روی لانه تکان نخورد. بالای لانه نشسته بود، هیچ چیزی هم نخورد. حالا هم که آمده بیرون زیر برگ های پهن درختی چپیده و ساکته. می ترسم دچار افسرگی شده باشد. شاید هم برای همدردی با خانمش این کارو کرده

© All rights reserved

غرقه در فریش گرفتاری ها

از فره خواسته های فروهشته بر پای سد قد افراشته ی تقدیر باکی نیست، از فرویش فروهر در "تفرق اتصالی"* فژاک فراموشی در هراسم

فریش = فرش
فره = فراوان
فروهشته = افتاده، آویخته شده
فرویش = غفلت
تفرق اتصالی = زخم 
قژاک = چرکین، چرک آلود


© All rights reserved

Tuesday, 6 May 2014

سوغات ایران

عکس: رحیم نامی

احتمالا بامسماترین عکسی که شخص دیگری روی فیس بوک به اسم من گذاشته
 همیشه از اینکه کتب من دقیقا بعد از زمان نمایشگاه بین المللی کتاب تهران* به بازار آمد، ناراحت بودم. ولی چه خوب که بعد از دو سال و اندی "بازگشت" هم به نمایشگاه راه یافت. چه سورپریز قشنگی. یک دنیا تشکر رحیم جان برای عکس و خبر




http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D9%86%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%D9%84%DB%8C_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86

© All rights reserved

Sunday, 4 May 2014

یک "و" تفاوت

 چه بامزه! شاید هم می گویم بامزه تا مجبورنباشم به فراموشی خود اقرار کنم. قبلا هم به دایره چشمک زن قرمز برخورده بودم. ولی هیچ وقت حوصله دنبال کردنش و به مفهوم آن پی بردن را نداشتم. امروز نمی دانم چه شد که از جایی سر درآوردم که معمولا حوصله ی حضور در آنجا را ندارم. به یک آشنای قدیمی برخوردم. فقط اشتباهی او را کس دیگری فرض کردم. کمی خجالت آور بود، ولی خب گاهی پیش میاید. در عوض با وبلاگ جدیدی آشنا شدم و چند شعر با طعم "گس" خواندم 

© All rights reserved

Saturday, 3 May 2014

کورعشقی مزمن


دیشب بعد از چند سال دیدمش. مثل همیشه زیبایی خیره کننده اش بیننده را محسور می کرد، شاید هم لبخندهای بی شیله اش. کنار هم نشستیم. حالش را پرسیدم. ماجراهایی را که از دیدار قبلیمان برایش اتفاق افتاده بود شرح داد. سرم سوت کشید. گفتم "چرا می گذاری اینهمه آزارت دهد؟" گفت "هنوز هم دوستش دارم". از بیماری جسمی که اخیرا گریبانگیرش شده بود گفت و اشک از چشمانش غلتید. دستم را روی دستش گذاشتم و شاید چون حرف دیگری نداشتم، گفتم "امیدوارم حالت به زودی خوب شود." بعد از مکثی گفت "داستان زندگیم را بنویس". این دومین باری بود که با این جمله وسوسه ام می کرد واقعا هم داستان زندگیش نوشتنی است. فقط قلم در دستم گاهی چموش می شود و رام کردنش کاری نیست که در آن تبحر داشته باشم. نمی توانم با همان دید ناتوان خودش به موضوع نگاه کنم. نگرانم که مبادا این  دخل و تصرفی باشد، مقارن با رسم امانت داری


© All rights reserved

Friday, 2 May 2014

برای مسافر کوچولوی "ه"

برو، پیش برو
راه زیادی باقی نیست
اولین علامت فاصله تا "آبادی پیش رو" را پشت سر گذاشتی و وجودت را با لگدی محکم فریاد زدی. از اینجا، از چشمه آب خشک شده تا مقصد، تا آغوش باز پدر و مادری که مشتاقانه منتظرت هستند، راهی نیست. شاید حوصله نداری یا مرددی که "چگونه؟" ولی نترس، پیش برو. راه، خود پیش پایت باز می شود، فقط خواست تو کافی است. بیش از این دیر نکن

با بادکنکی آبی در دست در انتهای این مسیر منتظرت هستم. فقط کافی است ورودت را با شیونی اثبات کنی


© All rights reserved

I wonder ...

Does anyone miss the sun as much as I do?

کلی کار دارم ولی بی حوصله ام.  کاش این آفتاب تنبل همتی بکند و پرده های سیاه جلوی رویش را حتی برای چند دقیقه کنار بزند. این هوای پر از نم امانم را بریده، آفتابم آرزوست

  
© All rights reserved

Thursday, 1 May 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت سوم

In our garden

Despite laying eggs for some times, she only decided to sit on eggs yesterday. I guess I'll become a grandmother soon :)

خانم مرغه از دیروز تصمیم گرفته که روی تخم مرغها بخوابد (البته امیدوارم که این یک هوس کوتاه مدت نباشد). طفلک دیروز فقط نیم ساعتی آمد بیرون، قدم زد و کمی دانه خورد. چقدر هم تشنه بود و مرتب آب می خورد. اگرچه مدتی بود که تخم می گذاشت، نمی دانستم کی کرچ می شود و روی تخم ها می خوابد. شاید به قول "ن" اول باید تعداد تخم ها به اندازه ی مطلوب برسد. این اندازه برای خانم 12 عدد تخم مرغ بود. جالبی برنامه اینجاست که خروس آقا هم حسابی با خانم همدردی می کند. گاهی دور و بر خانه شان می چرخد و بدون اینکه برای آب و دانه برود کنار در می ایستد و نگهبانی می دهد. خلاصه نمی دانم که آیا جوجه ای در راه است یا نه ولی تماشای دنیای ساده و بی دغدغه خانم و آقا آرامش بخش است

منکه برای دیدن نوه هایم خیلی هیجان زده ام

+++
اینم عکسی از مرحله ی قبل


© All rights reserved