Tuesday, 17 February 2009

Happy Sepandarmazgan سپندارمزگان


با تشکر فراوان از دوست عزیزی که مرا با یکی از سنتهای زیبای ایران باستان آشنا ساخت
http://www.flickr.com/photos/marzie_mohamadmiri/
در جریان صحبتی که در رابطه با روز ولنتاین با دوستی داشتم، با روزسپندارمذگان، اسفندارمذگان یا سپندارمزگان، آشنا شدم. این روز، برای ایرانیان قدیم روز گرامی داشت عشق بوده. ایرانیان باستان روز پنجم اسفند ماه (که به تاریخ کنونی مصادف با 29 بهمن ماه میشود) را به عنوان روزعشق و دوستی و روز گرامی داشت زمین جشن میگرفتند. شنیدن این مطلب خیلی برایم جالب بود. چقدر با اصل خودمان فاصله گرفته ایم! دوستی، مهربانی و عشق که زمانی بخشی از زندگی روزمره نیاکانمان بوده اند به واژه های غریب و کثیقی تبدیل شده اند که امروزه جوانانمان را به جرم تفکر به آنها به تازیانه محکوم میکنیم. دنیایی است بس غریب
سپندارمزگانتان مبارک
++++
اینک زمین را می ستاییم؛ زمینی که ما را در بر گرفته است
ای اََهوره مَزدا
زنان را می ستاییم
اوستا، یسنا ٣٨ بند 1
منبع
___________________________________________
Persians were one of the first nations to devote a day on their annual calender for celebrating love. this day was called Sepandarmazgan . It was celebrated on the 5th day of the last month of each year, which on today's calender it means a few days after the Valentine's Day. Sadly Sepandarmazgan is unknown for most Iranians today, even those who celebrate St Valentine’s Day religiously!

Sunday, 15 February 2009

Take a break!


I don't know about you, but I'm off for a tea break.

بفرما
+++++++++++++

لحظه
نه در بند توطین م
و نه در پی توشیح توطئه تندباد عشق
توکل به سکوت دارم
تا آرامش
توفانی ساکن در تنگه دل  برپا کند
...
کاش یک امروز مرا با وقف لحظه ای درنگ
دریابی

#شهیره
توطین = دل بستن
توشیح = زینت دادن

Friday, 13 February 2009

Happy Valentine



Happy Valentine to you all
Whether or not in love
Have a fun day
XXX

روز عشاق بر همگی
چه عاشق و دچار
چه رها و آزاد
مبارک باد

Thursday, 12 February 2009

دمی با فروغ فرخزاد

Manchester, UK

Forugh Farrokhzād (19351967) is arguably Iran's most significant female poet of the twentieth century.

Samples of her poetry in English:
Another Birth
(Translations by Ismā'il Salāmi)

My entire soul is a murky verse
Reiterating you within itself
Carrying you to the dawn of eternal burstings and blossomings
In this verse, I sighed you, AH!
In this verse,I grafted you to trees, water and fire
...
I
Know a sad little mermaid
Dwelling in the ocean
Softly, gently blowing
Her heart into a wooden flute
A sad little mermaid
Who dies with a kiss at night
And is born again with another kiss at dawn




در سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد، دیوانش را باز کردم، صفحه بر این شعر باز شد

روحش شاد باد


صبر سنگ

روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با انوده و با تردید

روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانه عاصی
در درونم هایهو میکرد
مشت بر دیوارها میکوبید
روزنی را جستجو میکرد

در درونم راه میپیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی

میشنیدم نیمه شب در خواب
هایهای گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را

شرمگین میخواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه مینالید
دوستش دارم، نمیدانی

بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور برمیخاست
لیک در من تا که میپیچید
مرده ای از گور برمیخاست

مرده ای کز پیکرش می ریخت
عطر شورانگیز شب بوها
قلب من در سینه میلرزید
مثل قلب بچه آهو ها

در سیاهی پیش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد
ورطه تاریک لذت بود

مینشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویا ها
زورق اندیشه ام ، آرام
میگذشت از مرز دنیاها

باز تصویری غبار آلود
زان شب کوچک، شب میعاد
زان اطاق ساکت سرشار
از سعادتهای بی بنیاد

در سیاهی دستهای من
میشکقت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود
بوی غم می داد چشمانش

ریشه هامان در سیاهی ها
قلب هامان، میوه های نور
یکدیگر را سیر میکردیم
با بهار باغهای دور

مینشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویا ها
زورق اندیشه ام ، آرام
میگذشت از مرز دنیاها

روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
با من مغلوب دیرینم

بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگربارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم

فروغ فرخزاد

Wednesday, 11 February 2009

چرا کتک

Manchester, UK

این نوشته را در سایت داستان نویسی"عکسهایی با توضیحات فارسی" در فلیکر شروع کردم و خواستم که اینجا ادامه بدهم

مطلبی داشتیم با نقل قولی از دهقان فداکار: ..."‌وقتی مردم و مأموران از قطار پیاده شدند همه سرم ریختند و شروع به كتك زدن من کردند"، با خواندن این جمله از خودم پرسیدم که آخه چرا کتک؟ و بقیه مطالب با همین سوال شروع شد

راستی چرا کتک زدن برای خیلی ها اینقدر عادیه!؟ ولی وقتی فکرش را می کنم می بینم شاید خیلی هم عجیب نباشه. اگر از خشونتهای مجازی که از طریق برخی از فیلمهای هالیودی و بازیهای کامپیوتری وارد زندگی روزمره شدند فعلا چیزی نگوییم، بازم حرف برای گفتن زیاد داریم. در محیطی که همش درگیری و تنش هست (از دعواهای معمول سر تصادفات جزئی رانندگی گرفته تا دعواها در صفوف مختلف، تا خشونتهای که به نام شرع و عرف هر کسی که زورمان بهش برسد یا از رنگ لباسش خوشمان نیاد اعمال می کنیم، تا دست "زن و بچه" رو گرفتن و به تماشای مراسم اعدام کسی رفتن تا تکرار فریادهای مرگ بر این و آن) دیگر کتک زدن چیز مهمی نمی تواند باشد. در روابط اجتماعی هم که قانون مساوات در کار نیست، صحبت از درست و غلط هم نیست، همه چیز با اصل برتری و سروری یک عده به دیگران محک می خورد. رویه خشونت متاسفانه در همه زوایای زندگی، حتی در اشعار بسیاری از ترانه سازها هم رخنه کرده. با این حساب شاید جواب سوال اولیه خودم رو پیدا کردم

نیاکانمان به "پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک" ایمان داشتند، افسوس که در رفتار و گفتار خیلی از ما امروزه همه چیز هست غیر از نیکی دیگر نیکی پندار بماند پیشکش


© All rights reserved

Tuesday, 10 February 2009

به یاد او

Liverpool, UK


With you, even without you!

با تو بودن حتی بی تو

Sunday, 8 February 2009

A wooden snake

Stockport, UK



This must be the nature's way for inviting you to a game of snake and ladder!




وقتی آفرینش بازیش میگیره
مار و پله طبیعیش هم خلق میشه

Friday, 6 February 2009

Thanks Greenshoter for waking me up! :)

An exibition in Manchester, UK

Just to say that I'm still around!

هستم، فقط همین رو مطمئنم که هستم. یک جایی همین دور و بر

Tuesday, 3 February 2009

Three storeys tea



Next time you put milk in your tea, just try and see how many layers of different colour can you make. My record is three storeys, so far :D :D :D

اگه تو چای شیر میریزید، ببینید که چند طبقه رنگ میتونید با شیر درست کنید. هنر من به سه طبقه بیشتر قد نمیده، شماچطور

Monday, 2 February 2009

خانه دوست کجاست

Urmia lake, Iran (now cars commute on this part of the dried up lake)

A friend is nearby, even if they live by the sun! (Thanks Saleh)

هر چقدر هم که خانه ی دوست دور باشد، باز او در دسترس است
++++++++



داستان دریاچه رضاییه - متنی  که در 1390 نوشتم

نقطه ای از جهان را رساله جغرافیایی 'حدود العالم من المشرق الی المغرب'(،نویسنده ناشناس بسال 372 ه. ق.، بکوشش منوچهر ستوده، 1340، انتشارات دانشگاه تهران، ص 157) اینطور تعریف کرده: "سه ناحیه است بیکدیگر پیوسته و سوادهاءایشان بیکدیگر اندر شده و مشرق این ناحیه حدود گیلان است و جنوب وی حدود عراق است و جزیره، و مغرب وی حدود رومست و سریر و شمال وی حدود سریرست و خزران و این جایهاست بسیار نعمت ترین ناحیتهاست اندر اسلام و ناحیتیست آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و میوه های نیکو و جایگاه بازرگانان و غازیان و غریبان بسیار از هر جایی."


 باری، رستم در این مکان دیو سپید را در قعر دریاچه ای به قل و زنجیر کشیده بود. این دیو پلید خاصیتش خشکی و شورسازی زمینی بود که بر آن فرود می آمد. سالها گذشت. جمعی دیو سپید را آزاد کردند و چون دیگر رستمی نبود که بتواند پشت وی را به خاک بزند زمینهای بسیاری به تصرف دیو رسید. به طوریکه حتی در تاریکی شب یلدا سفیدی گردی که از لباس دیو بر خاک تشنه اطراف نشسته بود چشم دل رهگذران را می آزرد. هر روز آب بیشتر از کرانه دریاچه فاصله می گرفت و رفته رفته دریاچه در چنگال دیو سپید رنجیده تر و نحیف تر از پیش میشد. امروز در یلدای 1390 هنوز گرفتاری این دریاچه باقی است تا در یلدای بعد داستان چه شود