You have stumbled across a floating bottle. Are you interested enough to read the content of the message inside? مهم نیست که کی هستم و چی هستم. سخنی دارم با سنگ صبور قلم؛ آنرا بشنو، اگر مایلی
Showing posts with label نوشته هاي شهيره. Show all posts
Showing posts with label نوشته هاي شهيره. Show all posts
Thursday, 20 April 2017
Tuesday, 3 January 2017
چرخه ی درد
عجب دلم مي خواهد كه #تارك دنيا شوم و از همه #آدم ها #دور، دور
در #ويرانه اي #مسكن گزينم كه تا فرسنگ ها شعاع اطراف آن خالي از #سكنه باشد
من باشم و چند #درخت و #مرغ و خروسي و #كتابخانه ام با چند #دفتر و #قلم و #رود آبي كه از نزديكي #ويراني من گذر كند. تا چشم مي بيند #دوري باشد و دوري
© All rights reserved
Tuesday, 20 December 2016
خورشيد در يلدا
صبح به محض اينكه چشمهايم را باز كردم پريدم از تخت پايين و پرده ها را كنار زدم، #هوا ابري بود و باز هم #اسمان خاكستري. گفتم حيف امروز #خورشيد را نمي بينم. تقريبا يك ساعت بعد هوا آفتابي شد و خورشيد تمام طول روز كنارمون بود. مي دانستم كه أشعه آفتاب آن روز هم #راه طولاني را براي رسيدن به خاك #منچستر طي كرده بود
بي صدا وقتي #گردگيري مي كردم رو شانه ي راستم نشسته بود و به #گرد و غباري كه تو هوا چرخ مي خورد نگاه مي كرد. بهش گفتم مي دوني تو بزرگترين كسي هستي كه امروز ديدمت، خيلي خوبه كه امروز اينجايي، كي فكرش رو مي كرد أون همه مدت افتاب تو #خانه ي ما باشه حتي تو آخرین #روز پاییز، كاش #قصه هم بلد بودي بگي ديگه همه چيز عالي بود. مدتي بعد كه قاچ #قرمز #هندوانه اي را به #چنگال زدم تا رسم #يلدا را هم بجا أورده باشم يكي از دونه هاي هندوانه افتاد رو زمين. دوزانو رو زمين نشستم تا دونه را بردارم نگاهم افتاد به #تصوير روي جلد دفتري كه در طبقه پايين قفسه ي #كتابخانه، درست مقابل ديد من قرار گرفته بود. تصوير #زني كه #اژدهايي روي بازويش نشسته بود
به نور خورشيد روي دستم #نگاه كردم و داستاني را كه خورشيد برايم با ان تصوير بيان كرد با #گوش جان شنيدم، شايد روزي داستان را براي شما هم تعريف كردم
يلدايتان پر از #قصه هاي #شاد باد
© All rights reserved
Wednesday, 27 January 2016
كاش انتقاد را ياد بگيريم
بعضي حرفها شنيدنش سنگينه، طرف از يك اثر هنري خوشش نمياد، خيلي راحت اونو "چرند" خطاب مي كنه
اخه عزيز من هنر (از جمله ادبیات) سليقه اي است، من ممكنه يه نوشته رو دوست داشته باشم ولي نتوانم با متن ديگه اي از قلم همون نويسنده ارتباط برقرار كنم. اين دليل "چرند" بودن مطلب نيست
ضمنا ترجمه اثار ادبي دنيا به زبان فارسي نه تنها توهيني به زبان فارسي نيست، بلكه اداي ديني است به فارسي زبانان از جانب كسي كه توان درك متون ادبي به زباني غير فارسي و برگردان اثر به زبان فارسي را دارد
اگر قرار باشد به بهانه ی برتری زبان و ادبیات فارسی از تمام آثار ادبی دنیا دوری کنیم همون گفته ی معروف می شود که _ هنر نزد ایرانیان است و بس
اگر قرار باشد به بهانه ی برتری زبان و ادبیات فارسی از تمام آثار ادبی دنیا دوری کنیم همون گفته ی معروف می شود که _ هنر نزد ایرانیان است و بس
البته بيان أفكار و سليقه جرم نيست، به شرطي كه ياد بگيريم إبراز سليقه با توهين مترادف نيست
© All rights reserved
شكوفه باران افسردگي
خسته ام
از نفير باد و بوران
شدت باران
دلگيرم
از پوچي زمستان
از كولاك و سرفه هاي بي امان
دستان آماس كرده از سرما
به توان تب گداخته
مي لرزند
در باور پايداري غليظ تاريكي ها
و مستوري آبي زير روبند خاكستري و سفيد ابرها
بيهوده از جهنم مي گويند
كه برزخ خود در لحظات نفرت بار خشك و سرد زمستان خيس دنياي فاني
جاري است
جاري است
كاش خورشيد به بهانه ي دوري زمين از انسان روي بر نمي تافت
و خدا را با إنسان فصل قهري نبود
© All rights reserved
Sunday, 30 August 2015
دور تسلسل
با هر نفس عميق نيشتر دردي در شانه ام فرو مي رود
با اين حال ارامم، آرام آرام
...
بايد تابستان را پيدا كنم
جايي پنهان شده، يا پنهانش كرده اند
"منتظرم"
"منتظرم"
...
شير برنج و شربت توت فرنگي
حتي ليوان لبريز از يخ
نه حس گرما را الغا مي كند
و نه جواز انتظار را باطل
© All rights reserved
Monday, 16 March 2015
Black Box of a colourful life
My writing is the Black Box of my life.
نوشته هاي من جعبه سياه زندگي م است
© All rights reserved
Wednesday, 24 December 2014
Thursday, 2 October 2014
Synergy
Our existence is an integrated blend, an inseparable mix
not a bound that could be broken
not a relationship
but the essence of life.
چهارشنبه 1 اكتبر 2014
Thursday, 29 May 2014
ويس و رامين
عجب كتابي بود
خيلي خوشحالم كه بالاخره داستان ويس و رامين را خواندم. سخت بشود بأور كرد كه اين داستان قديمي در دوران اشكانيان به نظم درآمده. متن بسيار روان و داستان دل نشين است. از نظر سهولت متن شباهتي با شاهنامه داشت، از نظر زماني هم فقط ٥٠ سال با هم فاصله دارند. فخر الدين اسعد گرگاني اين اثر را بعد از شاهكار فردوسي نوشته. البته متن داستان به نثر به زبان پهلوي از زمانهای قبل از آن بوده و گرگاني آن را به نظم آورده و بدين ترتيب بقاي آن را تضمين كرده. بنا به نوشته صادق هدايت "فخرالدين گرگاني أساس داستان خود را روي ترجمه ي مغلوط ويس و رامين كه به پا زند گردانيده بوده أند، قرار داده، ضمنا اطلاعات زمان خود را در آن گنجانده". در اين داستان به بالا و پايين هاي عشق با چيره دستي اشاره شده وقتي آن را مي خواندم با خود فكر مي كردم داستان سراي اوليه بايد زن مي بوده، زني كه عشق را کاملا شناخته. چندي پيش ح عزيز سي دي از سخنان دكتر ... بمن دادند كه در مورد زنان ايران زمين صحبت مي كرد و يكي از اين زنان را هم داستان سراي نثر ويس و رامين خواند. البته مدركي براين پايه آرائه نداد. بايد به دنبال مدركي براي إثبات اين فرضيه بگردم. شايد بايد با ايشان تماس بگيرم
در پست هاي آينده باز هم به اين شاهكار ادبي نگاه خواهم كرد. در اينجا برخلاف معمول كه توصيه خواندن كتاب خاصي را نمي كنم دوست داشتم خواندن اين اثر را به دوستان و خوانندگان اين پست توصيه كنم
براي نمونه چند بيت زير را اضافه كردم
مرا درد آمد از ناديدن دوست*
كنون درمان من هم ديدن اوست
+++
اگر صد ره بپالايي مس و روي
به پالودن نگردد زر خودروي
وگر صد بار بر آتش نهي قير
نگيرد قير هرگز گونه ي شير
ويس و رامين، فخرالدين اسعد گرگاني، با دو گفتار از صادق هدايت و مينوريسكي، با مقدمه و تصحيح محمد روشن، صداي معاصر, چاپ چهارم، 1389*
© All rights reserved
Saturday, 12 April 2014
چرخه غريب قريبي
باز به يك خواسته تكراري فكر كردم ولي نتيجه را خود از قبل مي دانستم
© All rights reserved
Thursday, 10 April 2014
أجازه والدين
ولري از ازدواجش در دهه شصت مي گفت. زماني كه فقط هجده سال داشته. براي من خيلي تعجب آور بود، كه شنيدم آن موقع براي ازدواج نياز به رضايت نامه والدينش داشته چون هنوز بيست و يك ساله نبوده و به سن قانوني نرسيده. از عدم حضور والدينش در جشن عروسيش گفت كه به علت نداشتن پول سفر نتوانسته بودند براي مراسم از جامايكا به منچستر بيايند
الان هم خيلي از مجالس عروسي إيراني هاي اينجا بدون حضور والدينشان إنجام مي شود. مشكل اصلي نداشتن ويزا به علت بسته بودن سفارت انگليس در ايران هست. عجيبه هميشه اين قوانين و ممنوعيت ها براي افراد عادي دست و پا گير مي شود و مطمىنم كه شامل سياست مداران نمي شود
باز خدا پدر تكنولوژي را بيامرزد كه برقراري ارتباط تصويري از طريق اينترنت درجشن ها را إمكان پذير مي سازد
© All rights reserved
Friday, 7 February 2014
بايد باز هم از آثار بهار صادقي بخوانم
از معدود شب هايي است كه در خانه تنهايم. تلوزيون را خاموش كردم تا فرصتي بأشد به كتابي كه از كتابخانه كانون فرهنگي و هنري إيرانيان منچستر به أمانت گرفته ام نگاهي بيندازم، كتاب در دست روي مبل لم دادم. عطر بهارنارنج داخل چاي سبزم مست كننده ست. آن قدر چاي معطر ست كه از ترس سر درد مجبورم ليوان را كمي از نزديك صورتم دور كنم. كتابي كه امشب قرار است أوقات تنهايم را پر كند مجموعه اي از چند داستان كوتاه است. دو داستان اول را مدتي پيش خوانده ام و امشب نوبت به داستان اصلي است.
پاراگراف اول را كه خواندم، بلند شدم و صاف روي مبل نشستم. دوباره خواندمش و سه باره. مدتها بود كه چنين متني نخوانده بودم، همه بأزي با كلمات و متني كه شعر نبود ولي روح داشت و حس خاصي در آن موج ميزد. نحوه نگارش خيلي به دلم نشست. بايد اعتراف كنم كه برخي جملات برايم جا نيفتاد و نتوآنستم با آنها به آساني ارتباطي برقرار كنم. مثل حس سرگيجه اي بود كه هر وقت از پشت بآم خانه توي حياط را نگاه مي كردم عارضم مي شد. متن تند-آبي بود كه مرا با خود به جلو مي برد، مهم نبود كه فرصت شنا كردن برايم فرآهم آمده يا نه. فقط بايد به جلو مي رفتم. گويا خود داستان چندان هم محور اصلي كتاب نبود. نمي دانم كه اين نقطه ضعف بود يا قوت كار، هر چه بود هم جواري با حسي نامتعارف را با خود به همراه داشت كه نمي شد به آساني از آن گذشت
چايم كاملا سرد شد و از ساعت معمول خوابم هم مدتي گذشت ولي اين كتاب بهترين همراه بود تا برگشتن بقيه
نام كتاب: خواب هاي سربي
نويسنده: بهار صادقي
نشر گيو ١٣٨١
"گمان نقطه اي كوچك، توپكي كركين و نرم بودن در يك بي كرانه گي خشن، چيزي مهيب از جنس تنهايي رويان آدميزاد- اما سياه تر از كوه هاي تاريك در دل شب - و بي دفاع، زنده، پر تپش، بر حفره اي از تيره ترين و دشوارترين صخره ي سر به فلك كشيده اي كه هرگز نبوده است." از نوشته های کتاب
© All rightsه reserved
Saturday, 19 October 2013
درد مزمن - قفل
امروز بعد از مدتها دوباره آفتاب را ديديم. ديشب درد و حالت تهوع همراهش تا نزديك صبح بيدارم نگه داشته بود و حالا لم دادن در آغوش آفتابي كه از پشت پنجره سرك كشيده رخوتي دارد دوست داشتني
© All rights reserved
Subscribe to:
Posts (Atom)