Tuesday, 11 August 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 232

قرنطینه  2020، در قرنطینه  ماه اوت  این بخش را از طریق زوم  در کنار هم خواندیم
پانزدهمین جلسه در قرنطینه

در دوران پادشاهی نوشین‌روان هستیم
  

نوشین روان یا همان کسری نامه ای به پسر خود هرمز می‌نویسد و میگوید که من تاج شاهی را به تو می‌دهم همانگونه که پدر من تاج شاهی را به من داد

شنیدم کجا کسری شهریار
به هرمز یکی نامه کرد استوار
 ز شاه جهاندار خورشید دهر 
مهست و سرافراز و گیرنده شهر
جهاندار بیدار و نیکو کنش 
  فشاننده گنج بی سرزنش 
فزاینده نام و تخت قباد
گراینه تاج و شمشیر و داد
که با فر و برزست و فرهنگ و نام
ز تاج بزرگی رسیده بکام
سوی پاک هرمزد فرزند ما
پذیرفته از دل همی پند ما
ز یزدان بدی شاد و پیروز بخت
همیشه جهاندار با تاج و تخت
به ماه خجسته به خرداد روز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
نهادیم برسر تو را تاج زر
چنان هم که ما یافتیم از پدر

بعد او را نصیحت می‌کند که چگونه پادشاهی کند. نصیحت او اینگونه است، خردمند و راد باش و دنبال دانش برو و میگوید که من از مردی پرخرد پرسیدم که از ما چه کسی به خدا نزدیک تر است و او پاسخ داد که اگر می‌خواهی به یزدان نزدیک شوی دنبال دانش باش

همان آفرین نیز کردیم یاد
که برتاج ماکرد فرخ قباد
تو بیدارباش و جهاندار باش
خردمند و راد و بی آزار باش
بدانش فزای و به یزدان گرای
که اویست جان تو را رهنمای
بپرسیدم از مرد نیکوسخن
کسی کو بسال و خرد بد کهن
که از ما به یزدان که نزدیکتر
کرا نزد او راه باریکتر
چنین داد پاسخ که دانش گزین
چوخواهی ز پروردگار آفرین
که نادان فزونی ندارد ز خاک
بدانش بسنده کند جان پاک
بدانش بود شاه زیبای تخت
که داننده بادی و پیروزبخت
مبادا که گردی تو پیمان شکن
که خاکست پیمان شکن را کفن

بیگناهان را میازار و به گفتار بدگو گوش نکن. از روی عدل و داد صحبت کن، دروغ نگو و فقط به آن دارایی دل ببند که مال خودت باشد. به داشته ی دیگران چشم نداشته باش. هنر و دین و دانش داشته باش

ببادا فره بیگناهان مکوش
به گفتار بدگوی مسپارگوش
بهر کار فرمان مکن جز بداد
که از داد باشد روان تو شاد
زبان را مگردان بگرد دروغ
چوخواهی که تخت تو گیرد فروغ
وگر زیردستی بود گنج‌دار
تو او را ازان گنج بی‌رنج دار
که چیز کسان دشمن گنج تست
بدان گنج شو شاد کز رنج تست
وگر زیردستی شود مایه دار
همان شهریارش بود سایه دار
همی در پناه تو باید نشست
اگر زیردستست اگر در پرست
چو نیکی کند با تو پاداش کن
ابا دشمن دوست پرخاش کن
وگر گردی اندر جهان ارجمند
ز درد تن اندیش و درد گزند
سرای سپنجست هرچون که هست
بدو اندر ایمن نشاید نشستت
هنر جوی با دین و دانش گزین
چوخواهی که یابی ز بخت آفرین

کسی که با جان خود از تو محافظت میکند را عزیز بدار. همیشه یک خرمند دانا را در کنارت نگه دار

گرامی کن او را که درپیش تو
سپر کرده جان بر بداندیش تو
بدانش دو دست ستیزه ببند
چو خواهی که از بد نیابی گزند
چو بر سر نهی تاج شاهنشهی
ره برتری بازجوی از بهی
همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار
بزرگان وبازارگانان شهر
همی داد باید که یابند بهر
کسی کو ندارد هنر با نژاد
مکن زو به نیز از کم و بیش یاد

مرد بی نام را ابزار جنگ نده که بعد او را به چنگ نخواهی آورد و سلاح تو را برعلیه خود تو استفاده میکند. نیکی را هم به اندازه انجام بده

مده مرد بی‌نام را ساز جنگ
که چون بازجویی نیاید به چنگ
به دشمن دهد مر تو را دوستدار
دو کار آیدت پیش دشوار و خوار
سلیح تو درکارزار آورد
همان بر تو روزی به کار آورد
ببخشای برمردم مستمند
ز بد دور باش و بترس از گزند
همیشه نهان دل خویش جوی
مکن رادی و داد هرگز بروی
همان نیز نیکی باندازه کن
ز مرد جهاندیده بشنو سخن
بدنیی گرای و بدین دار چشم
که از دین بود مرد را رشک وخشم
هزینه باندازهٔ گنج کن
دل از بیشی گنج بی‌رنج کن

به کردار شاهان پیشین توجه کن که نتیجه بیداد آنها فقط نفرین مردم بوده. تو هم دنبال ظلم نباش و داد پیشه کن که این سرای سپنج بر کسی نمی‌ماند

بکردار شاهان پیشین نگر
نباید که باشی مگر دادگر
که نفرین بود بهر بیداد شاه
تو جز داد مپسند و نفرین مخواه
کجا آن سر و تاج شاهنشهان
کجا آن بزرگان و فرخ مهان
ازایشان سخن یادگارست و بس
سرای سپنجی نماند بکس
گزافه مفرمانی خون ریختن
وگر جنگ را لشکر انگیختن
نگه کن بدین نامه پندمند
دل اندر سرای سپنجی مبند
بدین من تو را نیکویی خواستم
بدانش دلت را بیاراستم
به راه خداوند خورشید و ماه
ز بن دور کن دیو را دستگاه
به روز و شب این نامه را پیش دار
خرد را به دل داور خویش دار
اگر یادگاری کنی درجهان
که نام بزرگی نگردد نهان
خداوند گیتی پناه تو باد
زمان و زمین نیکخواه تو باد
بکام تو گردنده چرخ بلند
ز کردار بد دور و دور از گزند
شهنشاه کو داد دارد خرد
بکوشد که با شرم گرد آورد

کسی که دلیر و پاکدین و یزدان پرست باشد لایق بزرگی است دنبال ظاهر نباش 

دلیری به رزم اندرون زر دست
بود پاکدینی و یزدان پرست
به گیتی نگر کین هنرها کراست
چو دیدی ستایش مر او را سزاست
مجوی آنک چون مشتری روشنست
جهانجوی و با تیغ و با جوشنست
جهان بستد از مردم بت پرست
ز دیبای دین بر دل آیین ببست
کنو لاجرم جود موجود گشت
چو شاه جهان شاه محمود گشت
اگر بزم جوید همی گر نبرد
جهان‌بخش را این بود کار کرد
ابوالقاسم آن شاه پیروز و داد
زمانه بدیدار او شاد باد

حال سرنوشت هرمز چیست و آیا پند پدر را به کار میبرد یا نه می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
خلاصه برخی از داستان‌ها به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک زیر بپیوندید

کلماتی که آموختم
وشی = [ وَش ْی ْ ] (ع مص ) شیة. نگارین کردن جامه و آراستن و نیکو نمودن آن . (منتهی الارب 
درپرست = [ دَ پ َ رَ ] (نف مرکب ) خادم . نوکر.
جود = بخشش، گرسنگی

ابیاتی که خیلی دوست داشتم 

بدانش فزای و به یزدان گرای
که اویست جان تو را رهنمای

چنین داد پاسخ که دانش گزین
چوخواهی ز پروردگار آفرین
که نادان فزونی ندارد ز خاک
بدانش بسنده کند جان پاک

همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار

ببخشای برمردم مستمند
ز بد دور باش و بترس از گزند
همیشه نهان دل خویش جوی
مکن رادی و داد هرگز بروی
همان نیز نیکی باندازه کن
ز مرد جهاندیده بشنو سخن
بدنیی گرای و بدین دار چشم
که از دین بود مرد را رشک وخشم
هزینه باندازهٔ گنج کن
دل از بیشی گنج بی‌رنج کن

مجوی آنک چون مشتری روشنست
جهانجوی و با تیغ و با جوشنست
جهان بستد از مردم بت پرست
ز دیبای دین بر دل آیین ببست

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان ---هرمزد یا هرمز پسر نوشین روان


 سخن پرسیدن موبد از کسری ص 1656
© All rights reserved

No comments: