Tuesday 20 August 2019

شاهنامه‌خوانی در منچستر 183

داستان به دوره‌ی پادشاهی یزدگرد رسید و اینکه پسرش بهرام دور از او و در یمن تحت تعلیم و تربیت است. پس از دوران کودکی و نوجوانی بهرام  به زمانی رسیدیدم که به درخواست او برده‌هایی پیشش آورده شد و او دو نفر از این کنیزان را پسندید تا در کنارش باشند. یادداشتی به خود_ این داستان سندی است برای عدم حقیقت اینکه می‌گویند در ایران باستان برده نبوده. به نظر درست‌تر این میاید که برده‌داری بوده ولی بزرگان انتخاب می‌کردند که کارگر برای کارشان اجیر کنند و مزد بدهند یا اینکه از برده‌ها استفاده کنند

باری به داستان برمی‌گردیم. بهرام به همراه آزاده، یکی از دو کنیزی که انتخاب کرده بود، و هنر نواختن چنگ داشت به نخجیر می‌رود

چنان بد که یک روز بی انجمن
به نخچیرگه رفت با چنگ زن 
 کجا نام آن رومی آزاده بود 
که رنگ رخانش به می داده بود 
به پشت هیون چمان برنشست
ابا سرو آزاده چنگی به دست
دلارام او بود و هم کام اوی
همیشه به لب داشتی نام اوی
به روز شکارش هیون خواستی
که پشتش به دیبا بیاراستی
فروهشته زو چار بودی رکیب
همی تاختی در فراز و نشیب
رکابش دو زرین دو سیمین بدی
همان هر یکی گوهر آگین بدی
همان زیر ترکش کمان مهره داشت
دلاور ز هر دانشی بهره داشت

یک جفت آهو در برابرشان ظاهر می‌شود. بهرام از آزاده می‌پرسد که کدام آهو را می‌خواهی تا برایت از پا درآوردم. آزاده هم پاسخ می‌دهد که زور خود را به آهو رساندن جوانمردی نیست ولی اگر خیلی به خودت اطمینان داری آهوی ماده را نر و آهوی نر را ماده بکن و بعد چنان تیر بینداز تا آهو گوشش را روی دوشش حمل کند 

به پیش اندر آمدش آهو دو جفت
جوانمرد خندان به آزاده گفت
که ای ماه من چون کمان را به زه
برآرم به شست اندر آرم گره
کدام آهو افگنده خواهی به تیر
که ماده جوانست و همتاش پیر
بدو گفت آزاده کای شیرمرد
به آهو نجویند مردان نبرد
تو آن ماده را نر گردان به تیر
شود ماده از تیر تو نر پیر
ازان پس هیون را برانگیز تیز
چو آهو ز چنگ تو گیرد گریز
کمان مهره انداز تا گوش خویش
نهد هم چنان خوار بر دوش خویش
هم انگه ز مهره بخاردش گوش
بی آزار پایش برآرد به دوش
به پیکان سر و پای و گوشش بدوز
چو خواهی که خوانمت گیتی فروز

بهرام هم کمان را به زه می‌کند و با تیر دوپیکان‌دار شاخ‌های آهوی نر را می‌برد و بلافاصله دوتیر هم به سر آهوی ماده می‌اندازد که تیرها در سرش فرو می‌روند و آهو غرق خون می‌شود. آزاده از تعجب ماتش می‌برد ولی هنرنمایی بهرام ادامه دارد! او دنیال آهوی دیگر می‌تازد و مهره‌ای به گوش او می‌اندازد. آهو پایش را بالا میاورد تا گوشش را بخاراند و در این زمان بهرام با پرتاب تیری دیگر سر و گوش و پای حیوان را بهم می‌دوزد. آزاده دلش برای حیوان می‌سوزد و وقتی که بهرام می‌بیند که او چندان هم از این هنرنمایی به وجد نیامده، عصبانی می‌شود، آزاده را برزمین می‌زند، با شتر از روی او رد می‌شود و  او را می‌کشد 

کمان را به زه کرد بهرام گور
برانگیخت از دشت آرام شور
دو پیکان به ترکش یکی تیر داشت
به دشت اندر از بهر نخچیر داشت
هم انگه چو آهو شد اندر گریز
سپهبد سروهای آن نره تیز
به تیر دو پیکان ز سر برگرفت
کنیزک بدو ماند اندر شگفت
هم اندر زمان نر چون ماده گشت
سرش زان سروی سیه ساده گشت
همان در سروگاه ماده دو تیر
بزد همچنان مرد نخچیرگیر
دو پیکان به جای سرو در سرش
به خون اندرون لعل گشته برش
هیون را سوی جفت دیگر بتاخت
به خم کمان مهره در مهره ساخت
به گوش یکی آهو اندر فکند
پسند آمد و بود جای پسند
بخارید گوش آهو اندر زمان
به تیر اندر آورد جادو کمان
سر و گوش و پایش به پیکان بدوخت
بدان آهو آزاده را دل بسوخت
بزد دست بهرام و او را ز زین
نگونسار برزد به روی زمین
هیون از بر ماه چهره براند
برو دست و چنگش به خون درفشاند
چنین گفت کای بی خرد چنگ زن
چه بایست جستن به من برشکن
اگر کند بودی گشاد برم
ازین زخم ننگی شدی گوهرم
چو او زیر پای هیون در سپرد
به نخچیر زان پس کنیزک نبرد

مدتی بعد بهرام با لشکرش به شکار می‌رود. به شیری برمی‌خورد که گوری را دریده. بهرام چنان تیری با مهارت پرتاب می‌کند که شکم گورخر با پشت شیر دوخته می‌شود

دگر هفته با لشکری سرفراز
به نخچیرگه رفت با یوز و باز
برابر ز کوهی یکی شیر دید
کجا پشت گوری همی بر درید
برآورد زاغ سیه را بزه
به تندی به شست سه پر زد گره
دل گور بردوخت با پشت شیر
پر از خون هژبر از بر و گور زیر
چو او گور و شیر دلاور بکشت
به ایوان خرامید تیغی به مشت

بار دیگر نعمان و منذز (معلمان بهرام) با بهرام به نخجیر می‌روند. منذر از بهرام می‌خواهد تا هنر سواری و زورش را رو کند. گله ای شترمرغ می‌بینند بهرام به سرعت باد دنبال شترمرغی راه می‌افتد و به سرعت چهارتیر را به سوی حیوان می‌اندازد. همه‌ی تیرها به یک نقطه می‌خورد و همه از این توانمدی او درتیراندازی در شگفت می‌شوند 

دگر هفته نعمان و منذر به راه
همی رفت با او به نخچیرگاه
بسی نامور برده از تازیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
همی خواست منذر که بهرام گور
بدیشان نماید سواری و زور
شترمرغ دیدند جایی گله
دوان هر یکی چون هیونی یله
چو بهرام‌گور آن شترمرغ دید
به کردار باد هوا بردمید
کمان را بمالید خندان به چنگ
بزد بر کمر چار تیر خدنگ
یکایک همی راند اندر کمان
بدان تا سرآرد بریشان زمان
همی برشکافید پرشان به تیر
بدین سان زند مرد نخچیرگیر
به یک سوزن این زان فزون‌تر نبود
همان تیر زین تیر برتر نبود
برفت و بدید آنک بد نامدار
به یک موی‌بر بود زخم سوار
همی آفرین خواند منذر بدوی
همان نیزه داران پرخاشجوی
بدو گفت منذر که ای شهریار
بتو شادمانم چو گلبن به بار
مبادا که خم آورد ماه تو
وگر سست گردد کمرگاه تو

‌وقتی منذر به ایوان می‌رسد نقاشان را خبر می‌کند و از آنها می‌خواهد تا هنر شکار بهرام را بر حریر  به تصویر بکشند

هم‌انگه چون منذر به ایوان رسید
ز بهرام رایش به کیوان رسید
فراوان مصور بجست از یمن
شدند این سران بر درش انجمن
بفرمود تا زخم او را به تیر
مصور نگاری کند بر حریر

در این تصویر بهرام روی شتری بزرگ نشسته و کمان مهره، شیر، آهو، گور و شتر مرغ را که همه نشان توانمندی بهرام  در شکار بوده‌اند را با قیر سیاه به تصویر می‌کشند و بعد آنرا برای یزدگرد می‌فرستند. یزدگرد و اطرافیانش تا آن نقش را می‌بینند همگی بهرام را تحسین می‌کنند

سواری چو بهرام با یال و کفت
بلند اشتری زیر و زخمی شگفت
کمان مهره و شیر و آهو و گور
گشاده بر و چربه دستی به زور
شترمرغ و هامون و آن زخم تیر
ز قیر سیه تازه شد بر حریر
سواری برافگند زی شهریار
فرستاد نزدیک او آن نگار
فرستاده چون شد بر یزدگرد
همه لشکر آمد بران نامه گرد
همه نامداران فروماندند
به بهرام بر آفرین خواندند

حال چه ماجراهای دیگری برای  بهرام اتفاقی میفتد، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید

لغاتی که آموختم
کمان مهره = کمان مهره اندازی است که کمان گلوله باشد.
برشکن = روی‌برتافتن

ابیانی که خیلی دوست داشتم
مبادا که خم آورد ماه تو
وگر سست گردد کمرگاه تو


شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور)

قسمتهای پیشین
ص 1364  آوردن نعمان، بهرام گور را بنزد پدر 
© All rights reserved

No comments: