Wednesday 28 March 2012

نوروزنامه 8

بفرمایید مسقطی

تصمیم گرفتم که مسقطی درست کنم. برای خرید نشاسته به فروشگاه پاکستانی نزدیکی که می دانستم گاهی از اجناس ایران هم برای فروش عرضه می کند رفتم. کمی در میان انواع و اقسام خوراکی های مختلف گاهی آشنا و بیشتر نااشنا گشتم، اگرچه که از جان آدمیزاد تا شیر مرغ روی طبقات چیده شده بود اثری از نشاسته نبود. رفتم سراغ فروشنده
I'm looking for starch
طرف کمی فکر کرد و چون متوجه منظورم نشد خواست تا اسم فارسی آن را بگویم چون بعضی از کلمات در زبان پشتو مشابهه زبان فارسی است. با شنیدن پاسخ من مدتی با تلفظ نشاسته با زیر و زبرهای مختلف مشغول شد، بعد که خسته شد پرسید که چطور چیزی هست. توضیح دادم که برای تهیه دسر از آن استفاده می کنیم، رنگش سفید است، برش های نازک دارد یک چیزی است مثل خلال بادام. لبخند رضایتی زد و پشت پیشخوان برای لحظه ای ناپدید شد. وقتی بلند شد یک بسته نقل دستش گرفته بود. خندم گرفت، گفتم نه، نشاسته را اول باید در آب و یا شیر سرد حل کنیم و بعد روی حرارت گاز بگذاریم تا بپزه. حسابی گیج شده بود. گفتم نگران نباش، مورد حیاتی نیست، فراموشش می کنم. گفت کمی صبر کن تا من ته و توی این قضیه را درآورم.  گوشی  را برداشت و مدتی که از مشاوره تلفنیش گذشت از پهنای لبخندش که لبهای کلفتش را به دو نیم شقه می کرد دستگیرم شد که بالاخره متوجه منظور شده. تلفن را قطع کرد و از یکی از طبقات بالاتر بسته ای را پایین آورد و به من داد. بسته حاوی پودر سفیدی بود که روی آن به انگلیسی نوشته بود
Farina
. گفتم: آه، فرنی. خودشه. قیمتش را پرداختم و کمی بعد مسقطی داشتیم. هرچند که این مسقطی تهیه شده با فرنی به اندازه  معمول خودش رانگرفته بود ولی حداقل میشد مستقیما در آب گرم حلش کرد. با این حال از اولین فروشگاه ایرانی که گذرم به آن افتاد یک بسته نشاسته ایران را خریدم

آن روز با یک تیر دو نشان زدم هم نشاسته خریدم و هم یک مترادف برای نشاسته یاد گرفتم

© All rights reserved

No comments: