خواستی که احساس هوایی بخورد
رفتی که دور باشی
در خلوت صبحی پر مه
با غربتی آرام مانوس باشی
در سکوت سنگین ِ نبودت
در خیسی گرم خیالت
کتابی را باز کردم
شعری از حمید مصدق
در خیسی گرم خیالت
کتابی را باز کردم
شعری از حمید مصدق
دردی"
عظیم دردی ست -
با خویشتن نشستن
"در خویشتن شکستن
عجبا، گویا
این شعر را من زمانی زیسته ام
© All rights reserved
2 comments:
درد
را از هر طرف نوشتيم و خوانديم باز هم
درد
شد
چقدر جالب بود
تا بحال به این فکر نکرده بودم
ممنون
Post a Comment