Friday, 10 September 2010

سفر کردی به امید برگشت



خواستی که احساس هوایی بخورد
رفتی که دور باشی
در خلوت صبحی پر مه
با غربتی آرام مانوس باشی

در سکوت سنگین ِ نبودت
در خیسی گرم خیالت
کتابی را باز کردم
شعری از حمید مصدق

دردی"
عظیم دردی ست -
با خویشتن نشستن
"در خویشتن شکستن

عجبا، گویا
این شعر را من زمانی زیسته ام


© All rights reserved

2 comments:

Anonymous said...

درد

را از هر طرف نوشتيم و خوانديم باز هم

درد

شد

Shahireh said...

چقدر جالب بود
تا بحال به این فکر نکرده بودم
ممنون