Friday, 27 August 2010

از اشعار دیگران

In our garden
دلم

آن لحظه كه دست هاي جوانم

در روشنايي روز

گل باران ِ سلامُ تبريكات ِ دوستان ِ نيمه رفيقم مي گذشت

دلم سايه اي بود

ايستاده در سرما

كه شال كهنه اش

را گره مي زد



زنده یاد حسین پناهی

4 comments:

حامد said...

سلام . خوبید ؟
اینو دیدم یاد مطلبی افتادم . خاطره ای بود از اکبر عبدی و حسین پناهی علیه الرحمه
آقای اکبر عبدی گفته : یک روز سرد زمستونی رفته بودیم سر فیلمبرداری . حسین پناهی رو دیدم با لباس کمی اومده . گفتم حسین سرما نخوری . کاپشنتو چرا نپوشیدی . حسین گفت : دادمش به کسی .
اکبر عبدی پرسید : چرا ؟ تو که خیلی اونو دوست داشتی .
حسین جواب داد : آره من فقط دوسش داشتم ولی اون بنده خدا هم دوسش داشت هم بهش احتیاج داشت .
روحش شاد

Shahireh said...

سلام حامد جان
ممنون، خوب خوب
امیدوارم که شما هم خوب باشین

مرسی از این مطلبی که اضافه کردید
چقدر هم زیبا بود

روحش شاد

Anonymous said...

zibast
afarin

Shahireh said...

afarin be sarayandash
va yadesh gerami
+
mamnoon az shoma