Friday, 2 August 2019

شاهنامه‌خوانی در منچستر 175

داستان به مرگ اردشیر ختم شد و این قسمت را با پادشاهی شاپور، پسر اردشیر، ادامه می‌دهیم
فردوسی شاپور  را اینگونه معرفی می کند

جهاندار با فر و نیکی شناس 
که از تاج دارد به یزدان سپاس
خردمند و زیبا و چیره سخن 
 جوانی بسال و بدانش کهن 

دوران پادشاهی شاپور دوره‌ای پر از عدل و داد است و او به زیر دستان خود توصیه می‌کند که با عدل و راستی زندگی را سپری کنند. جالب اینجاست که فرمانی را صادر نکرده تا همه به آن سرنهند. می‌گوید درمورد پیشنهادات من تحقیق کنید و نه تنها اگر سخن بیهوده می‌گویم آنرا به کار نبندید، بلکه مرا نیز نکوهش کنید

چو شاپور بنشست بر تخت داد
   کلاه دلفروز بر سر نهاد
شدند انجمن پیش او بخردان 
بزرگان فرزانه و موبدان
چنین گفت کای نامدار انجمن 
بزرگان فرزانه و موبدان
منم پاک فرزند شاه اردشیر 
سراینده ی دانش و یادگیر
همه گوش دارید فرمان من
مگردید یکسر ز پیمان من
وزین هرچ گویم پژوهش کنید
وگر خام گویم نکوهش کنید
 چو من دیدم اکنون به سود و زیان
دو بخشش نهاده شد اندر میان
 یکی پادشا پاسبان جهان 
    نگهبان گنج کهان و مهان

شاپور نگهبان بشر را خرد می‌شمارد و می‌گوید از  آز و طمع دور باشید و از انسان‌های ناپاگ که به اموال و تعلقات دیگران دست درازی می‌کنند، دوری کنید. یادداشتی به خود_ به معنی دست درازی به اعتقادات و باورهای دیگران که از روی بی‌فرهنگی است

خرد پاسبان باشد و نیک خواه 
سرش برگذارد ز ابر سیاه 
+++
توانگر شود هرک خشنود گشت

دل آرزو خانه ی دود گشت 
 کرا آرزو بیش تیمار بیش
بکوش ونیوش و منه آز پیش
 به آسایش و نیک نامی گرای
گریزان شو از مرد ناپاک رای
 به چیز کسان دست یازد کسی
  که فرهنگ بهرش نباشد بسی

من هم همان رسم پادشاه پیشین، یعنی پدرم شاه اردشیر را بجای میاوردم و فقط یک قسمت از سی قسمت دارایی‌ دهقانان‌ها و زمین‌داران را به عنوان مالیات می‌گیرم که حدود سه درصد میشود. یادداشت به خود_ مالیات منمصفانه. که این مالیات را هم برای مخارج سپاه صرف می‌کنم. بازهم شفافیت در استفاده از مالیاتی که از مردم گرفته میشده. همچنین شاپور می‌گوید که در بارگاه ما به روی شما مردمان باز است

همان رسم شاه بلند اردشیر 
بجای آورم با شما ناگزیر 
ز دهقان نخواهم جز از سی یکی 
درم تا به لشکر دهم اندکی
مرا خوبی و گنج آباد هست
دلیری و مردی و بنیاد هست
 ز چیز کسان بی نیازیم نیز
که دشمن شود مردم از بهر چیز
 بر ما شما را گشتاده ست راه 
   به مهریم با مردم نیک خواه 

بعد از بیان این سخنان همه بلند می‌شوند و او را تشویق می‌کنند

مهان و کهان پاک برخاستند
زبان را به خوبی بیاراستند
 به شاپور بر آفرین خواندند 
 زبرجد به تاجش برافشاندند 

کم کم خبر مرگ اردشیر و به پادشاهی رسیدن شاپور همه‌جا پیچید و از هر طرف کسانی که باج و خراج به اردشیر می‌دادند سربرداشتند. خبر به شاپور رسید و او هم با سپاهی راه افتاد. در التوینه دو سپاه ایران و روم به هم رسیدند. برانوش از پهلوان سپاه روم با گرزسپ به مبارزه می‌پردازد. در این جنگ سپاه روم با متحمل شدن سه‌هزار کشته و هزاروششصد اسیر شکست می‌خورد

وزان پس پراگنده شد آگهی
که بیکار شد تخت شاهنشهی
 به مرد اردشیر آن خردمند شاه 
به شاپور بسپرد گنج و سپاه 
خروشی برآمد ز هر مرز و بوم 
ز قیدافه برداشتند باژ روم
چو آگاهی آمد به شاپور شاه
بیاراست کوس و درفش و سپاه
 همی راند تا پیش التوینه 
سپاهی سبک بی نیاز از بنه 
سپاهی ز قیدافه آمد برون 
که از گرد خورشید شد تیره گون
ز التوینه هم چنین لشکری 
بیامد سپهدارشان مهتری
برانوش بد نام آن پهلوان 
سواری سرافراز و روشن روان
کجا بود بر قیصران ارجمند 
کمند افگنی نامداری بلند 
چو برخاست آواز کوس از دو روی
ز قلب اندر آمد گو نامجوی 
+++
وزین سو بشد نامدرای دلیر
کجا نام او بود گرزسپ شیر 
کمند افگنی نامداری بلند 
زمین جنب جنبان شد و پر ز گرد
چو آتش درخشان سنان نبرد 
 روانی کجا با خرد بود جفت 
چو آتش درخشان سنان نبرد 
برانوش جنگی به قلب اندرون 
گرفتار شد با دلی پر ز خون 
وزان رومیان کشته شد سه هزار
بالتوینه در صف کارزار
 هزار و دو سیصد گرفتار شد 
دل جنگیان پر ز تیمار شد 

فیصر که می‌بیند چاره‌ای ندارد،  پیامی می‌فرستد برای شاپور و می‌گوید که ما بیشتر از مالیات  قبل را به تو خواهیم پرداخت و گروگان هم از بزرگان خودم سمت تو می‌فرستم، از جنگ و کشتن دست بردار. شاپور  در التوینه ماند تا باجی که قرار بود از روم برسد و گروگان‌ها را دریافت کند. بعد به سمت اهواز به راه میفتد

فرستاد قیصر یکی یادگیر 
به نزدیک شاپور شاه اردشیر
که چندین تو از بهر دینار خون 
بریزی تو با داور رهنمون
چه گویی چو پرسند روز شمار
چه پوزش کنی پیش پروردگار
 فرستیم باژی چنان هم که بود 
برین نیز دردی نباید فزود 
همان نیز با باژ فرمان کنیم
ز خویشان فراوان گروگان کنیم
 ز التوینه بازگردی رواست
فرستیم با باژ هرچت هواست
 همی بود شاپور تا باژ و ساو 
فرستاد قیصر ده انبان گاو 
غلام و پرستار رومی هزار 
گرانمایه دیبا نه اندر شمار
بالتوینه در ببد روز هفت
ز روم اندر آمد به اهواز رفت

شاپور در خوزستان شهرستانی بنا کرد و اسیران رومی را در آنجا سکنی داد و بعد در سیستان هم شهرستانی ساخت که نیمی از آن در زمان اردشیر ساخته شده بود و پر از نخلستان بود

 یکی شارستان نام شاپور گرد
 برآورد و پرداخت در روز ارد
کی شارستان بود آباد بوم 
بپردخت بهر اسیران روم 
در خوزیان دارد این بوم و بر 
که دارند هرکس بروبر گذر
به پارس اندرون شارستان بلند 
برآورد پاکیزه و سودمند 
یکی شارستان کرد در سیستان 
در آنجای بسیار خرماستان 
که یک نیم او کرده بود اردشیر
دگر نیم شاپور گرد و دلیر 
 کهن دژ به شهر نشاپور کرد 
که گویند با داد شاپور کرد

در میان گروگان‌هایی که از روم گرفته بودند برانوش هم بود و شاپور به هر کجا می‌رفته او را با خود همراه می‌کرده و از اطلاعات و دانش او استفاده می‌کرده. در شوشتر رود پهنی بوده و شاپور از برانوش می‌خواهد تا از دانش رومیان استفاده کند و پلی بر آن رودخانه‌ی پهن بسازد

همی برد هر سو برانوش را 
بدو داشتی در سخن گوش را
یکی رود بد پهن در شوشتر 
که ماهی نکردی بروبر گذر
برانوش را گفت گر هندسی 
پلی ساز آنجا چنانچون رسی
که ما بازگردیم و آن پل به جای
بماند به دانایی رهنمای بخواهی
 به رش کرده بالای این پل هزار
ز گنج آنچ آید به کار فراز 
تو از دانشی فیلسوفان روم
 آر چندی بران مرز و بوم

این پل با تدبیر برانوش و برای راحتی سکنه‌ی آنجا ساخته می‌شود. وقتی این پل ساخته می‌شود شاپور از شوشتر می‌رود. یادداشتی به خود_ فرمانروایان برای راحتی مردم دست به کار ساخت و ساز می‌زدند و خود بر اجرای کارهای عمرانی نظارت داشتند و جایی می‌ماندند تا آنچه قرار بود برای رفاه مردم ساخته شود به اتمام برسد و بعد به خانه و محل سکونت خود می‌رفتند. مقایسه با این دوره.!

به تدبیر آن پل باستاد مرد 
ز گنج آنچ آید به کار فراز 
بپردخت شاپور گنجی بران 
که زان باشد آسانی مردمان 
چو شد شه برانوش کرد آن تمام 
پلی کرد بالا هزارانش گام 
چو شد پل تمام او ز ششتر برفت
پسوی خان خود روی بنهاد تفت

شاپور در مرکز فرماندهی خود با عدل و داد به حکومت ادامه می‌دهد تا سی سال می‌گذرد.  شاپور می‌بیند که دوران او سپری شده و گرد پیری بر سرش ریخته شده. به پسر خود اورمزد می‌گوید که من از دنیا می‌روم و تو بر تخت پادشاهی خواهی نشست

 همی بود شاپور با داد و رای
لنداختر و تخت شاهی به جای 
 چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه 
بپراگنده شد فر و اورنگ شاد
بفرمود تا رفت پیش اورمزد
بدو گفت کای چون گل اندر فرزد 
 تو بیدار باش و جهاندار باش 
جهاندیدگان را خریدار باش 
نگر تا به شاهی ندارد امید 
بخوان روز و شب دفتر جمشید
بجز داد و خوبی مکن در جهان 
    پناه کهان باش و فر مهان 

شاپور به فرزند خود همچنین توصیه می‌کند که به مال و اموال خود نناز و با صدای بلند به کسی که کاری با تو ندارد صحبت نکن . همانطوری که من از اردشیر آموختم، تو هم از من بیاموز. این را گفت و دیده از جهان فروبست

به دینار کم ناز و بخشنده باش
همان دادده باش و فرخنده باش
 مزن بر کم آزار بانگ بلند
چو خواهی که بختت بود یارمند
 همه پند من سربسر یادگیر 
چنان هم که من دارم از اردشیر
بگفت این و رنگ رخش زرد گشت 
 دل مرد برنا پر از درد گشت 

حال بعد از شاپور اردشیر و در دوران حکم‌رانی  پسرش اورمزد چه اتفاقی می‌افتد می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر

در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید

ابیانی که خیلی دوست داشتم
خداوند گوپال و شمشیر و گنج
خداوند آسانی و درد و رنج

 کرا آرزو بیش تیمار بیش
بکوش ونیوش و منه آز پیش


چه سازی همی زین سرای سپنج 
چه نازی به نام و چه نازی به گنج 
ترا تنگ تابوت بهرست و بس 
خورد گنج تو ناسزاوار کس
نگیرد ز تو یاد فرزند تو 
نه نزدیک خویشان و پیوند تو
ز میراث دشنام باشدت بهر 
همه زهر شد پاسخ پای زهر
به یزدان گرای و سخن زو فزای 
   که اویست روزی ده و رهنمای 

که چندین تو از بهر دینار خون 
بریزی تو با داور رهنمون
چه گویی چو پرسند روز شمار
چه پوزش کنی پیش پروردگار

شجره‌‌نامه
اردشیر--- شاپور ---اورمزد

افکار خیامی! شاهنامه
خنک آنک جامی بگیرد به دست 
خورد یاد شاهان یزدان پرست 
چو جام نبیدش دمادم شود 
بخسبد بدانگه که خرم شود

قسمتهای پیشین
ص 1322 پادشاهی بهرام اورمزد

© All rights reserved

No comments: