داستان تا جايي رسيد كه گستهم در پي لهراب و فرشيدورد روان مي شود و بيژن هم براي كمك به گستهم در پي ايشان براه ميافتد ولي قبل از اينكه برسد گستهم با لهراب و فرشيدورد روبرو مي شود. گستهم لهراب را به سادگي از بين ميبرم و با فرشيدورد به مبارزه مشغول مي شود. نهایتا گستهم همچنين موفق به كشتن فرشيدورد مي شود
همي تاخت بیژن پس گستهم
که ناید بروبر ز توران ستم
+++
بیامد چو نزدیک ایشان رسید
چو شیر ژیان نعره ای برکشید
بریشان ببارید تیر خدنگ
چو فرشیدورد اندر آمد بجنگ
یکی تیر زد بر سرش گستهم
که با خون برآمیخت مغزش بهم
نگون گشت و هم در زمان جان بداد
شد آن نامور گرد ویسه نژاد
چو لهاک روی برادر بدید
بدانست کز کارزار آرمید
+++
یکایک برو گستهم دست یافت
ز کینه چنان خسته اندر شتافت
بگردنش بر زد یکی تیغ تیز
برآورد ناگاه زو رستخیز
سرش زیر پای اندر آمد چو گوی
که آید همی زخم چوگان بروی
در حین مبارزه با فرشیدورد، خود گستهم هم شدیدا آسیب می بیند
بیامد خمیده بزین اندرون
همی راند اسب و همی ریخت خون
+++
فرود آمد و اسب را بر درخت
ببست و بب اندر آمد ز بخت
بخورد آب بسیار و کرد آفرین
ببستش تو گفتی سراسر زمین
بپیچید و غلتید بر تیره خاک
سراسر همه تن بشمشیر چاک
روز بعد بیژن به گستهم می رسد و او را زخمی و بیهوش جدا از اسبش بروی زمین پیدا می کند. بیژن کلاهخود و لباس گستهم را درمیاورد و با دیدن زخم های او غمگین می شود. همچنان که بر یپکر نیمه جان او گریه می کند گستهم بهوش میاید و به بیژن می گوید که خودت را برای من از بین نبر. کسی که به خواست خود می میرد،زنده است (بنا به گفته عرفا مرگ اختیاری در مقابل مرگ اجباری) اگر می توانی مرا نزد کی خسرو ببر. همچنین پیکر لهراب و فرشیدور را اگر توانستی ببر وگرنه سر بریده ایشان را نزد کی خسرو ببر تا او ببیند که من چه کرده ام
چو گیتی ز خورشید شد روشنا
بیامد بدانجایگه بیژنا
+++
بشد بر پی اسب بر چشمه سار
مر او را بدید اندران مرغزار
همه جوشن ترگ پر خاک و خون
فتاده بدان خستگی سرنگون
فروجست بیژن ز شبرنگ زود
گرفتش بغوش در تنگ زود
برون کرد رومی قبا از برش
برهنه شد از ترگ خسته سرش
ز بس خون دویدن تنش بود زرد
دلش پر ز تیمار و جان پر ز درد
بران خستگیهاش بنهاد روی
همی بود زاری کنان پیش اوی
+++
ببیژن چنین گفت کای نیک خواه
مکن خویشتن پیش من در تباه
مرا درد تو بتر از مرگ خویش
بنه بر سر خسته بر ترگ خویش
یکی چاره کن تا ازین جایگاه
توانی رسانیدنم نزد شاه
+++
نمردست هرکس که با کام خویش
بمیرد بیابد سرانجام خویش
نمد زین بزیر تن خفته مرد
بیفگند و نالید چندی بدرد
همه دامن قرطه را کرد چاک
ابر خستگیهاش بر بست پاک
+++
ز بالا چو برق اندر آمد بشیب
دل از مردن گستهم با نهیب
ازان بیم دیده سواران دو تن
بشمشیرکم کرد زان انجمن
ز فتراک بگشاد زان پس کمند
ز ترکان یکی را بگردن فگند
ز اسب اندر آورد و زنهار داد
بدان کار با خویشتن یار داد
بفرمود تا ترک زنهار خواه
بزین برکشید آن سران را ز راه
ببستندشان دست و پای و میان
کشیدند بر پشت زین کیان
وزآنجا سوی گستهم تازیان
بیامد بسان پلنگ ژیان
+++
فرود آمد از اسب و او را چو باد
بی آزار نرم از بر زین نهاد
بدان ترک فرمود تا برنشست
بغوش او اندر آورد دست
چو از روزنه ساعت اندر گذشت
خور از گنبد چرخ گردان بگشت
جهاندار خسرو بنزد سپاه
بیامد بدان دشت آوردگاه
پذیره شدندش سراسر سران
همه نامداران و جنگاوران
+++
همان ده مبارز کز آوردگاه
بیاورده بودند گردان شاه
پس لشکر اندر همی راندند
ابر شهریار آفرین خواندند
چو گودرز نزدیک خسرو رسید
پیاده شد از دور کو را بدید
همه جان و تنها فدا کرد ه اند
دم از شهر توران برآورد ه اند
کنون گنج و شاهی مرا با شماست
ندارم دریغ از شما دست راست
ازان پس بدان کشتگان بنگرید
چو روی سپهدار پیران بدید
فروریخت آب از دو دیده بدرد
که کردار نیکی همی یاد کرد
بپیرانش بر دل ازان سان بسوخت
تو گفتی بدلش آتشی برفروخت
بفرمود تا مشک و کافور ناب
بعنبر برآمیخته با گلاب
تنش را بیالود زان سربسر
بکافور و مشکش بیاگند سر
بدیبار رومی تن پاک اوی
بپوشید آن جان ناپاک اوی
یکی دخمه فرمود خسرو بمهر
بر آورده سر تا بگردان سپهر
نهاد اندرو تختهای گران
چنانچون بود در خور مهتران
نهادند مر پهلوان را بگاه
کمر بر میان و بسر برکلاه
بقیه سربازان تورانی به نزد کی خسرو میایند و می گویند که گناه کارهای افراسیاب به پای ما نوشته شده ولی تقصیر ما نیست و تقاضای عفو می کنند. کی خسرو هم آنها را می بخشد و با آنان پیمان دوستی می بندد
از آنها که بودند مانده بجای
که پیرانشان بد سرو کد خدای
فرستاده آمد بنزدیک شاه
خردمند مردی ز توران سپاه
که ما شاه را بنده و چاکریم
زمین جز بفرمان او نسپریم
کس از خواست یزدان نیابد رها
اگر چه شود در دم اژدها
جهاندار داند که ما خود کییم
میان تنگ بسته ز بهر چییم
نبدمان بکار سیاوش گناه
ببرد اهرمن شاه را دل ز راه
که توران ز ایران همه پر غمست
زن و کودک خرد در ماتمست
+++
سران سربسر نزد شاه آوریم
بسی پوزش اندر گناه آوریم
گر از ما بدلش اندرون کین بود
بریدن سر دشمن آیین بود
ور ایدونک بخشایش آرد رواست
همان کرد باید که او را هواست
چو بشنید گفتار ایشان بدرد
ببخشودشان شاه آزاد مرد
+++
سپهبد سوی آسمان کرد سر
که ای دادگر داور چاره گر
همان لشکرست این که سر پر ز کین
همی خاک جستند ز ایران زمین
چنین کردشان ایزد دادگر
نه رای و نه دانش نه پای و نه پر
بدو دست یازم که او یار بس
ز گیتی نخواهیم فریادرس
+++
همه یکسره در پناه منید
و گر چند بدخواه گاه منید
هر آنکس که خواهد نباشد رواست
بدین گفته افزایش آمد نه کاست
هر آنکس که خواهد سوی شاه خویش
گذارد نگیرم برو راه پیش
ز کمی و بیشی و از رنج و آز
بنیروی یزدان شدم بی نیاز
+++
چو ترکان شنیدند گفتار شاه
ز سر بر گرفتند یکسر کلاه
بپیروزی شاه خستو شدند
پلنگان جنگی چو آهو شدند
از طرفی دیدبانان خبر می دهند که سه اسب با سوار به سمت آنان میایند
ازان پس خروش آمد از دیده گاه
که گرد سواران برآمد ز راه
سه اسب و دو کشته برو بسته زار
همی بینم از دور با یک سوار
+++
هم اندر زمان بیژن آمد دمان
ببازو بزه بر فگنده کمان
+++
بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد
فگنده نگونسار پرخون و گرد
بر اسبی دگر بر پر از درد و غم
بغوش ترک اندرون گستهم
چو بیژن بنزدیک خسرو رسید
سر تاج و تخت بلندش بدید
+++
ز گستهم بیژن سخن یاد کرد
ز لهاک وز گرد فرشیدورد
وزان خسته و زاری گستهم
ز جنگ سواران وز بیش و کم
کنون آرزو گستهم را یکیست
که آن کار بر شاه دشوار نیست
بدیدار شاه آمدستش هوا
وزان پس اگر میرد او را روا
بفرمود پس شاه آزرم جوی
که بردند گستهم را پیش اوی
چنان نیک دل شد ازو شهریار
که از گریه مژگانش آمد ببار
چنان بد ز بس خستگی گستهم
که گفتی همی برنیامدش دم
ز هوشنگ و تهمورس و جمشید
یکی مهره بد خستگان را امید
رسیده بمیراث نزدیک شاه
ببازوش برداشتی سال و ماه
چو مهر دلش گستهم را بخواست
گشاد آن گرانمایه از دست راست
ابر بازوی گستهم برببست
بمالید بر خستگیهاش دست
پزشکان که از روم و ز هند وچین
چه از شهر یونان و ایران زمین
+++
ببالین گستهمشان بر نشاند
وز آنجا بیامد بجای نماز
+++
ز هر گونه افسون بر و بر بخواند
بسی با جهان آفرین گفت راز
دو هفته برآمد بران خسته مرد
سر آمد همه رنج و سختی و درد
بر اسبش ببردند نزدیک شاه
چو شاه اندرو کرد لختی نگاه
بایرانیان گفت کز کردگار
بود هر کسی شاد و به روزگار
ولیکن شگفتست این کار من
بدین راستی بر شده یار من
وقتی که کی خسرو گستهم را سالم می بیند به درگاه خداوند شکر می کند و می گوید که معجزه ای اتفاق افتاده و گستهم که مرده بود زنده شده
همه مهر پروردگارست و بس
ندانم بگیتی جز او هیچ کس
که اویست جاوید فریادرس
بسختی نگیرد جز او دست کس
اگر زنده گردد تن مرده مرد
جهاندار گستهم را زنده کرد
+++
بدآنگه بدو گفت تیمار دار
چو بیژن نبیند کس از روزگار
کزو رنج بر مهر بگزیده ای
ستایش بدین گونه بشنیده ای
کی خسرو یک هفته در زیبد می ماند و به سپاهیان درم می دهد و آماده نبرد بعدی می شوند.
بزیبد ببد شاه یک هفته نیز
درم داد و دینار و هر گونه چیز
لغاتی که آموختم
جنا = طاق (دامن) پیش زین
قرطه = نیم تنه
ابیاتی که خیلی دوست داشتم
چنینست کردار گردان سپهر
ببرد ز پرورده ی خویش مهر
چو سر جوییش پای یابی نخست
جنا = طاق (دامن) پیش زین
قرطه = نیم تنه
ابیاتی که خیلی دوست داشتم
چنینست کردار گردان سپهر
ببرد ز پرورده ی خویش مهر
چو سر جوییش پای یابی نخست
وگر پای جویی سرش پیش توست
همی گفت که ای مهربان نیک یار
کجایی فگنده در این مرغزار
که پشتم شکستی و خستی دلم
کنون جان شیرین ز تن بگسلم
که ای نامداران فرخنده پی
شما آتش و دشمنان خشک نی
بدام آورد شیر شرزه بدم
بمردی نیابد کسی زو رها
چنین آمد این تیزچنگ اژدها
تبه کرد مهر دل پاک را
بزهر اندر آمیخت تریاک را
چنینست کردار این پر فریب
چه مایه فرازست و چندی نشیب
قسمت های پیشین
ص816 هگفتار اندر ستایش سلطان محمود
No comments:
Post a Comment