Monday 1 June 2015

شاهنامه خوانی در منچستر - 70

فرود برای بهرام شرح می دهد که من به بالای این کوه آمدم تا ببینم که سالار این سپاه کیست تا او را مهمان خود کنم و بعد از جشن به سپاه او بپیوندم چرا که من باید جلوتر از همه به خونخواهی پدر (سیاوش) بپاخیزم

فرود آمد از اسپ شاه جوان
نشست از بر سنگ روشن روان
ببهرام گفت ای سرافراز مرد
جهاندار و بیدار و شیر نبرد
+++
بدان آمدستم بدین تیغ کوه
که از نامداران ایران گروه
بپرسم ز مردی که سالار کیست
برزم اندرون نامبردار کیست
یکی سور سازم چنانچون توان
ببینم بشادی رخ پهلوان
ز اسپ و ز شمشیر و گرز و کمر
ببخشم ز هر چیز بسیار مر
وزان پس گرایم به پیش سپاه
بتوران شوم داغ دل کینه خواه
سزاوار این جستن کین منم
بجنگ آتش تیز برزین منم

بهرام هم پاسخ میدهد که پیغامت را به طوس می رسانم، ولی او فردی است بی خرد و ممکن است که سخن مرا نپذیرد، چناکه مرا اینجا فرستاده نه برای صحبت بلکه برای کشتن تو. باری اگر با تو از در دشمنی وارد نشود من خود برمی گردم و تو را به سپاه او می برم. ولی اگر جز من کس دیگری از طرف او آمد بدان که نیت خیری در بین نیست و طوس قصد از بین بردن تو را دارد

بگویم من این هرچ گفتی بطوس
بخواهش دهم نیز بر دست بوس
ولیکن سپهبد خردمند نیست 
سر و مغز او از در پند نیست
+++
سزد گر بپیچد ز گفتار من
گراید بتندی ز کردار من
جز از من هرآنکس که آید برت
نباید که بیند سر و مغفرت
که خودکامه مردیست بی تار و پود
کسی دیگر آید نیارد درود
و دیگر که با ما دلش نیست راست
که شاهی همی با فریبرز خواست
مرا گفت بنگر که بر کوه کیست
چو رفتی مپرسش که از بهر چیست
بگرز و بخنجر سخن گوی و بس
چرا باشد این روز بر کوه کس
بمژده من آیم چنو گشت رام
ترا پیش لشکر برم شادکام
وگر جز ز من دیگر آید کسی
نباید بدو بودن ایمن بسی

فرود گرزی از زر با دسته ی فیروزه به بهرام (به عنوان هدیه ای برای طوس؟) می دهد، بهرام به سپاه ایران برمی گردد و به طوس می گوید آن سواری که بر بالای کوه بود، فرود، پسر سیاوش و برادر کی خسرو است، همان که کی خسرو از تو خواست مزاحمش نشوی

یکی گرز پیروزه دسته بزر
فرود آن زمان برکشید از کمر
بدو داد و گفت این ز من یادگار 
همی دار تا خودکی آید بکار
چو طوس سپهبد پذیرد خرام
بباشیم روشن دل و شادکام
+++
چو بهرام برگشت با طوس گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
بدان کان فرودست فرزند شاه
سیاوش که شد کشته بر بی گناه
نمود آن نشانی که اندر نژاد
ز کاوس دارند و ز کیقباد
ترا شاه کیخسرو اندرز کرد
که گرد فرود سیاوش مگرد

فردوسی دراینجا به زیبایی شخصیت طوس را به نمایش می کشد. طوس که کس دیگری بجز خود را قبول نداشته، از سخنان بهرام ناراحت می شود و از پهلوانان می خواهد که کسی برای زرم با فرود  داوطلب شود، داماد طوس، ریونیز داوطلب اینکار می شود

چنین داد پاسخ ستمکاره طوس
که من دارم این لشکر و بوق و کوس
ترا گفتم او را بنزد من آر
سخن هیچگونه مکن خواستار
گر او شهریارست پس من کیم
برین کوه گوید ز بهر چیم
یکی ترک زاده چو زاغ سیاه
برین گونه بگرفت راه سپاه
+++
وزان پس چنین گفت با سرکشان
که ای نامداران گردنکشان
یکی نامور خواهم و نامجوی
کز ایدر نهد سوی آن ترک روی
سرش را ببرد بخنجر ز تن
بپیش من آرد بدین انجمن
میان را ببست اندران ریونیز
همی زان نبردش سرآمد قفیز

بهرام سعی کرد تا طوس را از این کار برحذر دارد، ولی پند بهرام به گوش طوس نمی رود و دستور می دهد تا گروهی از پهلوانان سپاه هم برای مبارزه با فرود راه افتادند. با این حال بهرام با  پهلوانان گفتگو می کند و موفق به برگرداندن آنان می شود

بدو گفت بهرام کای پهلوان
مکن هیچ برخیره تیره روان
بترس از خداوند خورشید و ماه
دلت را بشرم آور از روی شاه
که پیوند اویست و همزاد اوی
سواریست نام آور و جنگ جوی
که گر یک سوار از میان سپاه
شود نزد آن پرهنر پور شاه
ز چنگش رهایی نیابد بجان
غم آری همی بر دل شادمان
سپهبد شد آشفته از گفت اوی
نبد پند بهرام یل جفت اوی
+++
بفرمود تا نامبردار چند
بتازند نزدیک کوه بلند
ز گردان فراوان برون تاختند
نبرد وراگردن افراختند
بدیشان چنین گفت بهرام گرد
که این کار یکسر مدارید خرد
بدان کوه سر خویش کیخسروست
که یک موی او به ز صد پهلوست
هران کس که روی سیاوش بدید
نیارد ز دیدار او آرمید
چو بهرام داد از فرود این نشان
ز ره بازگشتند گردنکشان

ریونیز به تنهایی راه می افتد. از بالای کوه فرود و تخوار می بینند که سواری بجز بهرام بسوی آنان میاد، با استناد به سخنان بهرام متوجه خطر می شوند و نتیجتا فرود با تیری ریونیز را با تیری می کشد

چو از تیغ بالا فرودش بدید
ز قربان کمان کیان برکشید
چنین گفت با رزم دیده تخوار
که طوس آن سخنها گرفتست خوار
که آمد سواری و بهرام نیست
مرا دل درشتست و پدرام نیست
ببین تا مگر یادت آید که کیست
سراپای در آهن از بهر چیست
چنین داد پاسخ مر او را تخوار
که این ریونیزست گرد و سوار
+++
چو از دور نزدیک شد ریونیز
بزه برکشید آن خمانیده شیز
ز بالا خدنگی بزد بر برش
که بر دوخت با ترگ رومی سرش
بیفتاد و برگشت زو اسپ تیز
بخاک اندر آمد سر ریو نیز

با کشته شدن ریونیز، طوس پسر خود، زرسب را به خونخواهی ریونیز می فرستد، ولی فرود، زرسب را هم از پای درمی آورد

چنین گفت پس پهلوان با زرسپ
که بفروز دل را چو آذرگشسپ
سلیح سواران جنگی بپوش
بجان و تن خویشتن دار گوش
تو خواهی مگر کین آن نامدار
وگرنه نبینم کسی خواستار
زرسپ آمد و ترگ بر سر نهاد
دلی پر ز کین و لبی پر ز باد
+++
فرود دلاور برانگیخت اسپ
یکی تیر زد بر میان زرسپ
که با کوهه ی زین تنش را بدوخت
روانش ز پیکان او برفروخت

با کشته شدن زرسب همه ایرانیان ناراحت شدند، و طوس اینبار خود بر اسب برای جنگ با فرود راهی می شود

خروشی برآمد ز ایران سپاه
زسر برگرفتند گردان کلاه
دل طوس پرخون و دیده پراب
بپوشید جوشن هم اندر شتاب
ز گردان جنگی بنالید سخت
بلرزید برسان برگ درخت
نشست از بر زین چو کوهی بزرگ
که بنهند بر پشت پیلی سترگ
عنان را بپیچید سوی فرود
دلش پر ز کین و سرش پر ز دود

تخوار که طوس را می بیند که به سمت آنان میاید، از فرود می خواهد که به دژ برگردد و با طوس نجنگد، فرود ابتدا از پیشنهاد تخوار عصبانی می شود ولی تخوار پافشاری می کند و می گوید،  یا تو و همه این دژ بدست ایرانیان نابود می شود و یا تو طوس را می کشی که باز هم این امر به زیان لشکری است که به خونخواهی پدر تو بلند شده، با طوس نجنگ

تخوار سراینده گفت آن زمان
که آمد بر کوه کوهی دمان
سپهدار طوسست کامد بجنگ
نتابی تو با کار دیده نهنگ
برو تا در دژ ببندیم سخت
ببینیم تا چیست فرجام بخت
+++
چنین گفت با شاهزاده تخوار
که شاهان سخن را ندارند خوار
تو هم یک سواری اگر ز آهنی
همی کوه خارا ز بن برکنی
از ایرانیان نامور سی هزار
برزم تو آیند بر کوهسار
نه دژ ماند اینجا نه سنگ و نه خاک
سراسر ز جا اندر آرند پاک
وگر طوس را زین گزندی رسد
به خسرو ز دردش نژندی رسد
بکین پدرت اندر آید شکست
شکستی که هرگز نشایدش بست
بگردان عنان و مینداز تیر
بدژ شو مبر رنج بر خیره خیر

فرود و تخوار به دژ برمی گردند، اطرافیان فرود از اینکه او از جنگ روی برگردانده ناراحتند. تخوار به فرود می گوید پس اگر می خواهی با طوس بجنگی به خود او کاری نداشته باش و اسبش را بزن. فرود هم اسب طوس را از پا در میاورد 

ازان بازگشتن فرود جوان
ازیشان همی بود تیره روان
چنین گفت با شاهزاده تخوار
که گر جست خواهی همی کارزار
نگر نامور طوس را نشکنی
ترا آن به آید که اسپ افگنی
+++
فرود از تخوار این سخنها شنید
کمان را بزه کرد و اندر کشید
خدنگی بر اسپ سپهبد بزد
چنان کز کمان سواران سزد
نگون شد سر تازی و جان بداد
دل طوس پرکین و سر پر ز باد
بلشکر گه آمد بگردن سپر
پیاده پر از گرد و آسیمه سر

طوس که بدون اسبش و سپر برگردن به قرارگاه سپاه برمی گردد مورد تمسخر قرار می گیرد، گیو از این ماجرا دل آزرده می شود و می گوید که گرچه فرود شاه است ولی نمی بایست پهلوانی مانند طوس را چنین خوار کند. ما همه طرفدار سیاوش هستیم ولی خوار شدن پهلوانمان را هم نمی پذیریم، همچنین زرسب و ریونیز را فرود به خون افکنده و باید تاوان خون آنان را پس دهد

پرستندگان خنده برداشتند
همی از چرم نعره برداشتند
که پیش جوانی یکی مرد پیر
ز افراز غلتان شد از بیم تیر
+++
بپیچید زان کار پرمایه گیو
که آمد پیاده سپهدار نیو
چنین گفت کین را خود اندازه نیست
رخ نامداران برین تازه نیست
اگر شهریارست با گوشوار
چه گیرد چنین لشکر کشن خوار
نباید که باشیم همداستان
به هر گونه ی کو زند داستان
اگر طوس یک بار تندی نمود
زمانه پرآزار گشت از فرود
همه جان فدای سیاوش کنیم
نباید که این بد فرامش کنیم
زرسپ گرانمایه زو شد بباد
سواری سرافراز نوذرنژاد
بخونست غرقه تن ریونیز
ازین بیش خواری چه بینیم نیز
گرو پور جمست و مغز قباد
بنادانی این جنگ را برگشاد

لغاتی که آموختم
گواژه = سرزنش
کلک = تیر
 قفیز = پیمانه، قفیز سرآمدن کنایه از پیمانه ی زندگی لبریز شدن است
 تیز = تندخو
قربان = جای کمان، کمان دان
 پدرام = خوش و خرم

ابیاتی که دوست داشتم
ز بی مایه دستور ناکاردان
ورا جنگ سود آمد و جان زیان

شجره نامه
زرسب = پسر طوس
ریونیز = داماد طوس

قسمت های پیشین

ص 517 رزم فرود با گیو
© All rights reserved

No comments: