Monday, 25 February 2013

شاهنامه خوانی در منچستر _ 13

سلم و تور پیامبری پیش پدر فرستادند و از کارهای خود معذرت خواستند و بهانه هایی برای کشتن ایرج آوردند. گفتند که دیو پلید بر افکار ما چیره شد و ما گول او را خوردیم و گفتند اگر چه گناه ما بزرگ است ولی ما آگاه به اعمال خود نبودیم

هژبر جهانسوز و نر اژدها
ز دام قضا هم نیابد رها
و دیگر که فرمان ناپاک دیو
ببرد دل از ترس کیهان خدیو
به ما بر چنین خیره شد رای بد
که مغز دو فرزند شد جای بد
همی چشم داریم از آن تاجور
که بخشایش آرد به ما بر مگر
اگر چه بزرگست ما را گناه
به بی دانشی برنهد پیشگاه
و دیگر بهانه سپهر بلند
که گاهی پناهست و گاهی گزند
سوم دیو کاندر میان چون نوند
میان بسته دارد ز بهر گزند
اگر پادشا را سر از کین ما
منوچهر را با سپاه گران
شود پاک و روشن شود دین ما

پیامبر از قول سلم و تور ادامه داد که آنها گفتند که منوچهر را به سوی ما بفرست تا ما به او گنج و تاج  بدهیم  و خون بهای پدرش را  بپردازیم. فریدون به فرستاده پاسخ داد که این دو پلید کارشان با ایرج تمام شده و اکنون سلم و تور قصد جان منوچهر دارند، ولی منوچهر جز به قصد جنگ به سراغ آنها نخواهد رفت

شنیدم همه هر چه گفتی سخن
نگه کن که پاسخ چه یابی ز بن
بگو آن دو بیشرم ناپاک را
دو بیداد و بد مهر و ناباک را
که گفتار خیره نیرزد به چیز
ازین در سخن خود نرانیم نیز
اگر بر منوچهرتان مهر خاست
تن ایرج نامورتان کجاست
که کام دد و دام بودش نهفت
سرش را یکی تنگ تابوت جفت
کنون چون ز ایرج بپرداختید
به کین منوچهر بر ساختید
نبینید رویش مگر با سپاه
ز پولاد بر سر نهاده کلاه

فرستاده سلم و تور برمی گردد و آنچه دیده و شنیده برای سلم و تور تعریف می کند. آنها هم می نشینند و با هم مشورت می کنند و تصمیم می گیرند که لشکری بیارایند و تا قبل از اینکه منوچهر بزرگ شود و همه شیوه های جنگی را از فریدون بیاموزد به او حمله ور شوند

قسمت های قبلی
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2012/11/blog-post_6.html


© All rights reserved

No comments: