Wednesday 19 March 2008

آرزوی تحقق یافته

سبزه امسال

دیشب شب چهارشنیه سوری رو به طریقه معمول جشن گرفتیم، یک شب خوب و پرخاطره بود. مثل خیلی از ایرانیها ازایام عید خاطرات زیادی دارم، یکیش درچهارشنیه سوری چند سال پیش اتفاق افتاد.
اون روزها هنوز دانشجو بودم و سخت درگیرنوشتن نتیجه آزمایشی که باید روز بعد تحویل استاد میدادم. تا نزدیکای سحر سرم به کار بند بود. تا سرانجام حدود ساعت سه صبح "ن" پایان نوشته شد. خسته و گرسنه، ناراحت از اینکه مراسم چهارشنیه سوری رو ازدست دادم رفتم سر یخچال که چیزی بخورم. چشمم افتاد به شیشه سس گوجه فرنگی. یه فکر بکر زد به سرم ، ازاین بهتر نمیشد! شیشه سس رو کف زمین گذاشتم، چند بارازروش پریدم وگفتم، "سرخی تو ازمن، زردی من ازتو". صد التبه که لطف پرش از روی آتش چیز دیگه ای هستش ولی یه جورایی احساس می کردم که حداقل پیش اجدادم روسیاه نسیتم و رسوم ایرانی را به جا آوردم!
روز بعد از خواب بیدار شدم، حس کردم یه چیزی رو صورتم سنگینی می کند. توی آینه نگاه کردم. یک جوش قرمز روی گونه ی چپم زده بود، به قرمزی سس گوجه فرنگی
© All rights reserved

2 comments:

Unknown said...

داستانتونو خوندم
قشنگ بود
معلومه که جوونیاتون شوخ طبع بودید
:)
....معنیشوهم که
خب یک هم فارسی بنویسن ما هم بشتر وب تونو بتونیم بخونیم
مرسی

Shahireh said...

mamnoon aghay Golkar
an inke lotf kardin va dastan ro khondin.
az nazaretoon ham fogholadeh mamnoon.
ino ke khondam ba khodam goftam:
javoni kojayi ke yadat be kheyr!
:D :D :D

dar moored-e farsi ham chashm
sa'y khaham kard neveshtehay farsim ro bishtar konam

bazam mer30