Tuesday 26 May 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 218


قرنطینه  2020، در قرنطینه ماه مه این جلسه را از طریق اینترنت در کنار هم خواندیم

به دوران پادشاهی نوشین‌روان رسیدیم. در ابتدای این بخش هم فردوسی از منبع داستان خود می‌گوید و بعد به داستان می‌پردازد. خاقان چین تصمیم می‌گیرد پیمان دوستی با نوشین‌روان ببندد. از اینرو فرستاده‌ای با هدایای فراوان و نامه‌ای از جانب خاقان  به سمت ایران روانه می‌شود

چنین گفت پرمایه دهقان پیر
سخن هرچ زو بشنوی یادگیر
 که از نامداران با فر و داد 
ز مردان جنگی به فر ونژاد 
چوخاقان چینی نبود از مهان
گذشته ز کسری بگرد جهان
 همان تا لب رود جیحون ز چین
برو خواندندی بداد آفرین 
 سپهدار با لشکر و گنج و تاج 
بگلزریون بودزان روی چاج
سخنهای کسری به گرد جهان
پراگنده شد درمیان مهان 
به مردی و دانایی و فرهی 
بزرگی وآیین شاهنشهی 
خردمند خاقان بدان روزگار
همی دوستی جست با شهریار
 یکی چند بنشست با رای زن
همه نامداران شدند انجمن 
 بدان دوستی را همی جای جست
همان از رد و موبدان رای جست
 یکی هدیه آراست پس بی شمار
همه یاد کرد از در شهریار
 ز اسبان چینی و دیبای چین 
ز تخت وز تاج وز تیغ و نگین
طرایف که باشد به چین اندرون 
بیاراست از هر دری برهیون
ز دینار چینی ز بهر نثار 
به گنجور فرمود تا سی هزار 
بیاورد و با هدیه ها یار کرد 
دگر را همه بار دینار کرد
سخنگوی مردی بجست از مهان
خردمند و گردیده گرد جهان 
بفرمود تا پیش اوشد دبیر
ز خاقان یکی نامه ای برحریر 
 نبشتند برسان ارژنگ چین 
سوی شاه با صد هزار آفرین 

فرستاده‌ی خاقان چین باید برای رسیدن به ایران از سمت هیتال عبور می‌کرده. فرمانده سپاه هیتال غاتفر نامی بود که وقتی متوجه می‌شود که قاصدی با هدایا از طرف خاقان چین به سمت ایران می‌رود می‌گوید که اگر ایران و چین هم‌پیمان شوند برای ما بد می‌شود و ما در خطر خواهیم افتاد. از این رو به قاصد و همراهانش حمله می‌کند و همه‌ی آنها  را می‌کشد. هدایا و اموالی هم که همراه آنان بوده به تاراج برده می‌شود

گذر مرد را سوی هیتال بود
همه ره پر از تیغ و کوپال بود
 ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه
کشیده رده پیش هیتال شاه 
 گوی غاتفر نام سالارشان 
به جنگ اندورن نامبردارشان
چو آگه شد از کار خاقان چین
وزان هدیه ی شهریار زمین 
 ز لشکر جهاندیده گان را بخواند 
سخن سر به سر پیش ایشان براند 
چنین گفت باسرکشان غاتفر
که مارا بدآمد ز اختر به سر
اگر شاه ایران و خاقان چین 
بسازند وز دل کنند آفرین
هراسست زین دوستی بهر ما
برین روی ویران شود شهرما 
 بباید یکی تاختن ساختن 
جهان از فرستاده پرداختن 
زلشکر یکی نامور برگزید 
سرافراز جنگی چنانچون سزید 
بتاراج داد آن همه خواسته 
هیونان واسبان آراسته 
فرستاده را سر بریدند پست
ز ترکان چینی سواری نجست

خاقان چین که متوجه این امر می‌شود سپاهش را از قجغارباشی راه می‌اندازد و سر راه هر کسی از بازماندگان ارجاسب و افراسیاب بوده به تلافی می‌کشد. خاقان سپاه را تا گلزریون می‌کشد و دست به کشتاری عظیم آلوده می‌کند. آنقدر می‌کشد تا آب گلزریون به رنگ خون درمیاید

 چوآگاهی آمد به خاقان چین 
دلش گشت پر درد و سر پر ز کین
سپه را ز قجغارباشی براند 
به چین وختن نامداری نماند
ز خویشان ارجاسب وافراسیاب 
نپرداخت یک تن به آرام و خواب
برفتند یکسر به گلزریون 
همه سر پر از خشم و دل پر زخون
سپهدار خاقان چین سنجه بود 
همی به آسمان بر زد از خاک دود
ز جوش سواران به چاچ اندرون
چو خون شد به رنگ آب گلزریون

خبر حمله‌ی تلافی جویانه‌ی خاقان که به غاتفر می‌رسد او هم سپاهی بزرگ را تهیه می‌کند و راه می‌افتد. دو سپاه در اطراف رود برک به هم می‌رسند

 چو آگاه شد غاتفر زان سخن
که خاقان چینی چه افگند بن 
سپاهی ز هیتالیان برگزید 
که گشت آفتاب ازجهان ناپدید
زبلخ وز شگنان و آموی و زم 
سلیح وسپه خواست و گنج درم
ز سومان وز ترمذ و ویسه گرد 
سپاهی برآمد زهرسوی گرد
ز کوه و بیابان وز ریگ و شخ 
بجوشید لشکر چو مور و ملخ
چو بگذشت خاقان برود برک 
توگفتی همی تیغ بارد فلک
سپاه انجمن کرد بر مای و مرغ 
سیه گشت خورشید چون پر چرغ
ز بس نیزه وتیغهای بنفش 
درفشیدن گونه گونه درفش
به خارا پر از گرد وکوپال بود
که لشکرگه شاه هیتال بود
بشد غاتفر با سپاهی چو کوه
ز هیتال گرد آور دیده گروه 
 چو تنگ اندرآمد ز هر سو سپاه
ز تنگی ببستند بر باد راه 
 درخشیدن تیغهای سران 
گراییدن گرزهای گران 
توگفتی که آهن زبان داردی 
هوا گرز را ترجمان داردی 

گرد و خاکی بلند می‌شود و روی خورشید در تاریکی فرو می‌رود. کشت و کشتار ادامه دارد و هفته ای بعد هرجایی توده‌ای از کشته‌ها برجا گذاشته شده. روز هشتم طوفان و گرد و خاک به سمت غاتفر می‌رود و نهایتا هیتالیان شکست می‌خورند

یکی باد برخاست و گردی سیاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
 کشانی وسغدی شدند انجمن 
پر از آب رو کودک و مرد وزن
که تا چون بود کارآن رزمگاه
کرا بردهد گردش هور وماه 
 یکی هفته آن لشکر جنگجوی 
بروی اندر آورده بودند روی
به هر جای برتوده ای کشته بود
ز خون خاک وسنک ارغوان گشته بود
 ز بس نیزه و گرز و کوپال و تیغ
توگفتی همی سنگ بارد ز میغ
 نهان شد بگرد اندرون آفتاب 
پر از خاک شد چشم پران عقاب 
بهشتم سوی غاتفر گشت گرد
سیه شد جهان چوشب لاژورد
 شکست اندر آمد به هیتالیان
شکستی که بستنش تا سالیان 
 ندیدند وهرکس کزیشان بماند
به دل در همی نام یزدان بخواند
 پراگنده بر هر سویی خسته بود
همه مرز پرکشته وبسته بود 
همی این بدان آن بدین گفت جنگ 
ندیدیم هرگز چنین با درنگ 

مردم به هم می‌گویند که سپاه چین گروهی دیو هستند که قادر به اندیشه خوب و بد نیستند، چهره‌ایی شبیه اژدها دارند و نیزهایشان از ابر می‌گذشته. غاتفر تاب تحمل در مقابل آنها را ندارد. هیتالیان  می‌اندیشد تا به ایران پناه ببرند یا بجای غاتفر خود از بازماندگان خوشنواز پادشاهی بگمارد که پشتش به نوشین‌روان گرم باشد تا او به حمایتش برخیزد 

 همانا نه مردم بدند آن سپاه 
نشایست کردن بدیشان نگاه 
به چهره همه دیو بودند و دد 
به دل دور ز اندیشه نیک و بد
ز ژوپین وز نیزه و گرز و تیغ
توگفتی ندانند راه گریغ 
 همه چهره ی اژدها داشتند
همه نیزه بر ابر بگذاشتند
 همه چنگهاشان بسان پلنگ
نشد سیر دلشان توگویی ز جنگ
 یکی زین ز اسبان نبرداشتند
بخفتند و بر برف بگذاشتند 
 خورش بارگی راهمه خار بود
سواری بخفتی دو بیدار بود
 نداریم ما تاب خاقان چین 
گذر کرد باید به ایران زمین 
گر ای دون که فرمان برد 
ببندد به فرمان کسری کمر
غاتفر سپارد بدو شهر هیتال را 
فرامش کند گرز و کوپال را
 وگرنه خود از تخمه ی خوشنواز
گزینیم جنگاوری سرفراز
 که اوشاد باشد بنوشین روان
بدو دولت پیر گردد جوان
 بگوید بدو کار خاقان چین
 جهانی بروبر کنند آفرین
که با فر و برزست و بخش و خرد
همی راستی را خرد پرورد
 نهادست بر قیصران باژ و ساو 
ندارند با او کسی زور و تاو

هیتالیان همه  فکر انتخاب پادشاهی که زیر حمایت نوشین‌روان باشد را می‌‌‌‌پسندند. فغانی نامی را انتخاب می‌کنند تا به عنوان پادشاه بر تخت نشیند. خبر این ماجراها را کارآگاهان به نوشین‌روان می‌رسانند

ز هیتالیان کودک و مرد وزن
برین یک سخن برشدند انجمن 
 چغانی گوی بود فرخ نژاد 
جهانجوی پر دانش و بخش و داد 
خردمند و نامش فغانیش بود
که با گنج و با لشکر خویش بود
 بزرگان هیتال وخاقان چین
به شاهی برو خواندند آفرین
پس آگاهی آمد به شاه بزرگ
ز خاقان که شد نامدار سترگ
ز هیتال و گردان آن انجمن
که آمد ز خاقان بریشان شکن
 ز شاه چغانی که با بخت نو
بیامد نشست از بر تخت نو 

نوشین‌روان هم بزرگان را به حضور می‌طلبد و جریان را برای آنها می‌گوید که یک هفته هیتال و خاقان چین با هم جنگیدند و نهایتا هیتال در هم شکسته و خود اظهار تعجب می‌کند که چگونه هیتالیان با آن ورزیدگی که داشتند مغلوب قوای چین شده‌اند. نوشین‌روان می‌گوید که پادشاهی من تا زمانی پابرجاست که آنها پشتشان به ما گرم است. حال شما چه صلاح می‌دانید. به حمایت از هیتالیان برخیزیم؟

پراندیشه بنشست شاه جهان
ز گفتار بیدار کارآگهان
 به ایوان بیاراست جای نشست
برفتند گردان خسروپرست 
 ابا موبد موبدان اردشیر 
چو شاپور وچون یزدگرد دبیر 
همان بخردان نماینده راه 
نشستند یک سر بر تخت شاه
چنین گفت کسری که ای بخردان 
جهان گشته و کار دیده ردان 
یکی آگهی یافتم ناپسند
سخنهای ناخوب و ناسودمند 
 ز هیتال وز ترک وخاقان چین 
وزان مرزبانان توران زمین
بی اندازه لشکر شدند انجمن 
ز چاچ وز چین وز ترک و ختن
یکی هفته هیتال با ترک و چین 
ز اسبان نبرداشتند ایچ زین
به فرجام هیتال برگشته شد
دو بهره مگر خسته و کشته شد 
 بدان نامداری که هیتال بود 
جهانی پر از گرز وکوپال بود 
شگفتست کمد بریشان شکست
سپهبد مباد ایچ با رای پست
 اگر غاتفر داشتی نام و رای 
نبردی سپهر آن سپه را ز جای 
چوشد مرز هیتالیان پر ز شور 
بجستند از تخم بهرام گور
نو آیین یکی شاه بنشاندند
به شاهی برو آفرین خواندند
 نشستست خاقان بدان روی چاج
سرافراز با لشگر و گنج تاج
 ز خویشان ارجاسب و افراسیاب
جز از مرز ایران نبینند به خواب
 ز پیروزی لشکر غاتفر  
همی برفرازد به خورشید سر
سزد گر نباشیم همداستان 
که خاقان نخواند چنین داستان 
که تا آن زمین پادشاهی مراست
که دارند ازو چینیان پشت راست
همه زیردستان از ایشان به رنج 
سپرده بدیشان زن و مرد و گنج 
چه بینید یکسر کنون اندرین 
چه سازیم با ترک وخاقان چین 

بزرگان ایران هم اینگونه پاسخ دادند که هیتالیان از اهریمنان (یادداشتی به خود: محورهای شیطانی) و دشمن ما هستند و شایسته آنچه که بر سرشان آمده. تو هم نگران آنها نباش و اگر به سمت خراسان بروی رومیان بر ما خواهند تازید و ایران در خطر خواهد بود 

بزرگان داننده برخاستند
همه پاسخش را بیاراستند 
 گرفتند یک سر برو آفرین 
که ای شاه نیک اختر و پاکدین 
همه مرز هیتال آهرمنند 
دورویند واین مرز را دشمنند 
بریشان سزد هرچ آید ز بد
هم از شاه گفتار نیکو سزد 
 ازیشان اگر نیستی کین و درد 
جز از خون آن شاه آزادمرد
بکشتند پیروز را ناگهان 
چنان شهریاری چراغ جهان
مبادا که باشند یک روز شاد
که هرگز نخیزد ز بیداد داد
 چنینست بادافره دادگر
همان بدکنش را بد آید به سر 
ز خاقان اگر شاه راند سخن
که دارد به دل کین و درد کهن 
 سزد گر ز خویشان افراسیاب
بدآموز دارد دو دیده پرآب 
 دگر آنک پیروز شد دل گرفت 
اگر زو بترسی نباشد شگفت
ز هیتال وز لشکر غاتفر
مکن یاد وتیمار ایشان مخور 
 ز خویشان ارجاسب و افراسیاب 
زخاقان که بنشست ازان روی آب 
به روشن روان کار ایشان بساز
تویی درجهان شاه گردن فراز 
 فروغ از تو گیرد روان و خرد
انوشه کسی کو روان پرورد
تو داناتری از بزرگ انجمن
نبایدت فرزانه و رای زن 
 تو را زیبد اندر جهان تاج وتخت
که با فر و برزی و با رای و بخت
 اگر شاه سوی خراسان شود
ازینپادشاهی هراسان شود 
 هرآن گه که بینند بی شاه بوم
زمان تا زمان لشکر آید ز روم
 از ایرانیان باز خواهند کین
نماند بروبوم ایران زمین
 نه کس پای برخاک ایران نهاد
نه زین پادشاهی ببد کرد یاد
 اگر شاه را رای کینست وجنگ 
ازو رام گردد به دریا نهنگ 

نوشین‌روان می‌بیند که بزرگانش میل به جنگ ندارند و می‌گوید خواب و آرامش و بزم آنها را تنبل کرده 

چو بشنید ز ایرانیان شهریار 
ز بزم وز پرخاش وز کارزار
کسی را نبد گرد رزم آرزوی
به بزم و بناز اندرون کرده خوی 
 بدانست شاه جهان کدخدای 
که اندر دل بخردان چیست رای
چنین داد پاسخ که یزدان سپاس 
کزو دارم اندر دو گیتی هراس
که ایشان نجستند جز خواب وخورد
فراموش کردند گرد نبرد

نوشین‌روان ولی می‌خواهد سپاهی جمع ‌کند و به سمت خراسان برود تا به قول خود جهان را از ناپاک، پاک کند. بزرگان هم تا دیدند که رای پادشاه این است بر او آفرین خواندند و گفتند که ما همراه تو خواهیم بود

شما را بر آسایش و بزمگاه 
گران شد چنینتان سر از رزمگاه 
تن آسان شود هرک رنج آورد
ز رنج تنش باز گنج آورد 
 به نیروی یزدان سرماه را
بسیجیم یک سر همه راه را 
 به سوی خراسان کشم لشکری 
بخواهم سپاهی ز هرکشوری
جهان از بدان پاک بی خوکنم 
بداد ودهش کشوری نو کنم 
همه نامداران فروماندند 
به پوزش برو آفرین خواندند 
که ای شاه پیروز با فر و داد 
زمانه به دیدار توشاد باد
همه نامداران تو را بنده ایم 
به فرمان و رایت سرافگنده ایم 
هرآنگه که فرمان دهد کارزار
نبیند ز ما کاهلی شهریار 

 نحال ماجرای این جنگ چه می‌شود، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
خلاصه داستان به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک بپیوندید
https://t.me/FriendsOfShahnameh

کلماتی که آموختم
طرایف = چیزهای لطیف، خوش و پسندیده
 سغد = تمدن باستانی ایرانی. امروزه در کشورهای تاجیکستان، شرق ازبکستان, غرب قرقیزستان و جنوب قزاقستان واقع است

ابیاتی که خیلی دوست داشتم 
توگفتی که آهن زبان داردی 
هوا گرز را ترجمان داردی

مبادا که باشند یک روز شاد
که هرگز نخیزد ز بیداد داد
 چنینست بادافره دادگر
همان بدکنش را بد آید به سر 

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

 1585پیام فرستادن خاقان چین به کسری ص
© All rights reserved


No comments: