در این قسمت دنباله مبارزه فریدون با ضحاک را خواندیم. نکاتی که برایم جالب بود یکی این بود که هنگامی که فریدون به کاخ ضحاک رسید و تاج و تخت او را گرفت پیشکار ضحاک به او خبر برد که چه نشسته ای کسی بجای تو فرود آمده ضحاک از قبول کردن این امر طفره می رفت و میلی به پیکار نداشت، شاید هم می ترسید. پیشکار وی گفت که این شخص حتی به شبستان تو هم راه یافته. ضحاک تا پای دو دختری که محبوب وی بودند در میان آمد به ناگهان برآشفت و سپاهی آراست. در تنگاتنگ جنگ، پنهانی به بام کاخ خود رفت. وقتی شهرناز را مشغول راز و نیاز با فریدون دید از جان خود و تاج و تخت فراموش کرد و به قصد کشتن شهرناز به ایوان فرود آمد ولی فریدون با گرز بر سر او زد. البته وی را نکشت و نهایتا مخفیانه به غاری در البرز برد و در آنجا به غل و زنجیرش کشید. بدین گونه سرزمین را از دست ستم ضحاک رهانید ولی با جان و ملت ملتی که بر آن پیروز شده بود کاری نداشت و بدون برداشتن غنائم و به سرعت شهر را ترک کرد و به دیار خود بازگشت
خروشی برآمد از آن آتشکده که بر تخت اگر شاه باشد دده
همه پیر و برنا فرمان بریم یکایک زگفتار او نگذریم
نخواهیم برگاه ضحاک را مران اژدهاخیم ناپاک را
+++
دمادم برون رفت لشکر زشهر وزان شهر نایافته هیچ بهر
+++
بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود پادگار
+++
سخن ماند از تو همی یادگار سخن را چنین خوارمایه مدار
+++
فریدون فرخ فرشته نبود زمشک و ز انبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی
لغاتی که آموختم
آبزن = تشتی فلزی که دارو و آب گرم را در آن ریزد و بیمار را در آن نشانند
مسمار = میخ آهنین و زنجیر و هر چیزی که با آن کسی را سخت ببندند
قسمت های قبلی
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2012/11/blog-post_6.html
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment