نزدیک در که رسیدم، نفس عمیقی کشیدم و به خودم یادآووری کردم که فقط برای کمک کردن به کتابخانه می روم و اینبار حتی اگر به جالب ترین کتاب دنیا هم بربخورم، آنرا قرض نمی کنم و به خانه نخواهم آورد. تازه روز قبل کتاب "دختری از ایران" را گرفتم، "مجموعه داستانهای کوتاه سیمین دانشور" و "انگلیسی ها در ایران" هم که هنوز نصفه خوانده شده بودند.
مدتی که در کتابخانه بودم، حال فرد سیگاری را داشتم که اعتیادش را ترک کرده ولی خودش را در مکانی پیدا می کند که خاص و عام مشغول سیگار کشیدن هستند و از شدت دود، گویا اشیاء را با روکشی سفید از مه غلیطی پوشانده اند. با هر نفس از مخدری که باید از آن دوری جویم لبریز می شدم اما زندگی مثل همیشه بی محابا پیوند ناگسستنی اش با مخرب ها را در لذت نشئه آوری جار میزد. حسی سرکش در عمق وجودم آرام می گرفت. البته سعی می کردم به قفسه های کتاب نزدیک هم نشوم. نمی دانستم اگر پیش بینی خیلی ها مثل اقای شیگان به واقعیت بپیوندد و نسل کتاب های چاپی با وجود کتاب های الکترونیکی و بر اساس اصل بقای برتر منقرض شود، تکلیف عاشقان کتب چاپی چه میشد؟
آنروز جنگجوی بدی نبودم و تا چند ساعت به هیچ کتابی دست نزدم. حال مصطفی خان در داستان کباب غاز جمال زاده را داشتم. درست هنگامی که آماده میشدم تا به خانه برگردم، همان لحظه که از جلوی آخرین قفسه کتاب رد می شدم، چشمم به جلد سرمه ای رنگ کتاب افسانه ها از سعیدی سیرجانی افتاد. این همان کباب غازی بود که با آلوی برغان پر شده و با کرۀ فرنگی سرخ شده. دیگر بیش از آن طاقت نیاوردم. درست مثل مصطفی خان که در مقابل یک لقمۀ مختصر از کباب غاز تسلیم شد، کتاب را در دستانم گرفتم و پیوندی تازه بستم. از توبه، توبه کردم و کتاب را گرفتم. به قول سعدی:
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها
تابحال از مرحوم سیرجانی شعری نخوانده بودم. بدیهی بود که افسانه ها سوگلی حرمسرای کتاب هایم شد. و بنا به خصلت سوگلی بودن تمامی توجه مرا از همان دقیقه اول بخود معطوف داشت. به محض اینکه به خانه رسیدم سروقت کتاب رفتم. کتاب منظومه ای است که مرحوم سیرجانی در زمان دانشجوئی خود آنرا سروده و نخستین بار در سال 1340 منتشر شده. این منظومه شامل دو شعر "شیخ ریا" و "یک شب و دو منظره" است. مقدمه کتاب بس جالب و زیرکانه نوشته شده و شامل توضیحات یکی از دوستان سیرجانی برای دلیل انتشار مجدد این مجموعه و اصرار سیرجانی برعدم چاپ آن است.
گویا داستان، داستانی قدیمی بوده که مرحوم سیرجانی انرا به نظم دراورده. داستان ماجرای چوپانی است که عاشق دختر پادشاه شده است. وزیر سیاست مدار از این عشق آگاه شده و می خواهد از آن به نفع خود استفاده کند. به چوپان می گوید به حرف من گوش کن و کارهایی که من می گویم انجام بده تا من چنان بالا ببرمت که پادشاه با افتخار دخترش را به عقد تو در آورد. از آن پس با تبلیغات و عوام فریبی چوپان را عالمی زاهد و صاحب کرامات معرفی میکند تا جائی که حتی شاه به طمع سوء استفاده از قدرت روحانی این پرهیزکار تصمیم به پیوند نهادن با او می گیرد. یکی از قوی ترین قسمت های کتاب سخنان وزیر برای قانع کردن چوپان است.
شیخ ریا به راحتی می تواند کتاب تاریخ باشد و یا کتابچه خاطرات هر یک از ما. در چاپهای جدید قسمت هایی از شعر با کلماتی که گویا اصلاحات خود مولف است جایگزین شده و همین امر تاحدودی به عقیده بنده بعضی از قسمت های شعر را مصنوعی و اغراق آمیز نموده.
گفت: خامُش که گر منم استاد
دانم این کار سخت سامان داد
در محیطی اسیر جهل و جنون
که بود کارها همه وارون
می شود اهل راز و صاحب درد
لری از غوطه زد در آبی سرد
از کرامات چل تن شیراز
پادوی می شود سخن پرداز
اگر از رمز کار آگاهی
می توان کرد هر چه می خواهی
در دیاری که عقل مات شود
هر محالی ز ممکنات شود
گر ترا اندکی سفاهت بود
مایه ای کافی از وقاحت بود
می توان لاف پیشوائی زد
بی محابا دم از خدائی زد.
سعیدی سیرجانی
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment