Once upon a time, there was me and an orange with plenty of time to waste. I ate the orange; then made a lady with the orange peel. She decided to go for a stroll amongst the flowers of the tablecloth.
Making the figure and writing about it, might be a waste of time, nevertheless, you are reading it!
:D
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. من بودم، یک پرتقال و کلی وقت. اونقدر وقت که بعد از خوردنش هم بازم وقت اضافه اومد. شروع کردم یک خانم از پوست پرتقال درست کردن. ایشون هم بعد از خلق شدن رفتند یک گشتی میان گلهای سفره بزنند. منم این عکس رو گرفتم برای یادگاری. حتما میگید چه بیکار! که البته شاید هم بی ربط نگفته باشید ولی جانا از اونجایی که اینو میخونی باید گفت: بیکارم ولی تو بیشتر از من
© All rights reserved
4 comments:
اشتباه فكركردين
اصلاهم كامنت نميزارم كه فكرتون منحرفنشه
;D
بايدكارزيبائي روساخته باشين
يادم مي مونه كه روز ي كه سرعت اينترنت ايران خوب شدحتمابيام ببينمش
;)
These are beautiful ;)
Writing & Pic
مهدی گل کار طرقبه
:)
اولا تشکر برای کامنت نگذاشته
:)
دوما، حیف که نشده عکس رو ببینید
چون به نظر خودم خیلی خوشگله
البته اگه ریا نباشه
:))))))))))
To my anonymous friend
Many thanks
for reading it and your kind comment
Post a Comment