Monday 30 November 2009

مقصد

London, UK


خود خدا تو رو برای من فرستاده
فرمانده عمری
و لشکر زندگی من گوش به فرمانت ایستاده

تو معجزه عشقی یا اون اعجاز توست
که این همه ظلمت با تو
پر از رنگ و بوی نورِ

تو اوج غوغا، بودنت آرومم میکنه
تو خستگی و دلهره رویای آغوشت خوابم میکنه

صدات رو دوست دارم وقتی که آلوده به خنده ست
شاید اشتباه میکنم، ولی با تو بودن خواست تقدیره
که حاکمی لجباز و یک دندست

ممنون که با منی و دوستمی و همدم
میخوام که همیشه باشی
تو لحظه هام، تو هر دم
© All rights reserved

4 comments:

Again Forever ;) said...

خوش بحالش
باید قدر شما رو بدونه

راستی ممکنه کسی مثل شما
یکی دیگه رو دوست داشته باشه؟


خیلی زیبا بودآفرین

Shahireh said...

:D

دوست گرامی
خیلی ممنون که وقت گذاشتید
ممنون
خیلی هم به من لطف داشتین

+++++
راستش این قطعه هایی که اینجا مینویسم، همیشه خطاب به شخص خاصی نیست

شاید یک حسه
شاید یک بغضه
شاید یک قصه ست
شاید هم هیچ چیز خاصی نیست

گاهی حتی خودم هم نمیدونم
چی و یا خطاب به کی میخوام بگم

ولی مهم اینجا نوشتنه
گفتنه

و وقتی که کار خواننده داره
فقط اون موقع میتونه تو ذهن خواننده
یک مفهوم واقعی پیدا کنه

خوشحالم که این قطعه رو پسندیدید
و
ممنون از حماییتون

Anonymous said...

واي چه عكسي

خيلي عاليه
به مقصد مياد ، خيليييييييييييييييييي

:)

Shahireh said...

واي شما لطف دارین

خيلي ممنون

خيليييييييييييييييييي

:D