ما تاریکی جهلی پایدار را از پشت پنجرههای دودگرفته و کثیف به تماشا نشستهایم.
کوچه پس کوچههای نیرنگ را گام زدهایم، بنبست وحشت را نفسنفس زنان دویدهایم، میادین تنهایی را چرخیدهایم، بارها و بارها، شاهراههای درد مشترک را سینهخیز پیش رفتهایم و اکنون جایی در پس سنگری نیمه متلاشی پیکر خونآلود تاریخ میهن را در بر گرفتهایم.
دوباره عهدنامهی ترکمنچای، دوباره نادیده گرفته شدن حق صاحبان اصلی این آب و خاک و تنزل آنان به شاهدان خاموش که در پشت دری بسته فریادشان در گلو خفه شده.
ترور چون حلقههای بهم بافته شده زنجیری بلند، زنگ زده و درهم تابانده شده، فرار نه فقط مغزها بلکه هر که پای فرار دارد و قدرت پرداخت هزینهی آن را حکم میکند.
به اوج رسیدن پستترین رذلها، سقرط قهرمانان در سالیان شیوع طاعون و وبا و فروش انسانهای آزاد چون بردگان در قل و رنجیر. صدای قهقههی دونمایگان در پس فریاد: "ما در ایران باستان برده نداشتیم".
دروغ است! برده و بردهداری داشتهایم، داشتهایم و اکنون نیز ... ولی آزادیم تا کاسه به دست بر سر گذرگاه چمباتمه بزنیم تا شاید کسی نذر واکسن کرونا ادا کند.
ما که در پلشنی و پستی محض دست و پا میزنیم. ما ایران در سال هزار و چهارصدیم: دژم، دچار و دردمند.
جایی این خورشیدگرفتگی به پایان میرسد. حتما!
Eclipse to the Sun is like ignorance to our Rights. One covers the others completely. Only the harm of ignorance lasts longer, much, much longer.
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment