Saturday 7 September 2013

به یاد غمگین ترین طاووس دنیا

In our garden

نزدیک غروب که میشد می پرید و روی نرده خانه ما بالاسر سه نهال کاج که پارسال کاشتیم می نشست. حضورش خیلی ساکت بود و اگر سرت را بالا نمی کردی اصلا متوجه وجودش نمی شدی. در همه این مدت حتی یکبار هم صدایش را نشنیده بودم. نیمه های شب با صدای جیغ مانند ناله حیوانی بیدار شدم. هر چه از پنجره بیرون را نگاه کردم چیزی ندیدم، دوباره برگشتم توی تخت. روز بعد همسایه دنبال طاووسش دم در آمده بود، نگاهی به دور و بر انداختم و چیزی ندیدم

 پشت پنجره نشسته بودم وبیرون را نگاه می کردم که چشمم به پرهای بلندی افتاد که محوطه زیر پنجره را پوشانده بود. دلهره عجیبی پیدا کردم. بلافاصله شال کرم پشمیم را دورم پیچیدم و رفتم توی حیاط. رد پرها را گرفتم و زیر برگ های گوشه حصار حیاط جسد نیمه خورده شده طاووس همسایه را پیدا کردم. معلوم شد که دیشب روباه بهش حمله کرده. صاحبش را صدا کردم که برای بردن باقی مانده طاووس آمد. پرهای بلند روی زمین را هم جمع کردیم و تحویلش دادیم

 دیگه دم غروب از طاووس زیبایی که می پرید و روی نرده خانه ما می نشست خبری نیست. ولی راستی چقدر زیبا بود، با آن نگاه حزینش. دلم برایش تنگ می شود. چه نعمتی بود بدون منت هندوستان کشیدن، طاووس را داشتن

© All rights reserved

2 comments:

افسانه نکونام said...

چه داستان غمگینی :-(

Shahireh said...

درسته، واقعه خیلی غمگین بود
مخصوصا برای منکه زیر برگها پیداش کردم
جاش روی نرده خانه ما خالی است

ولی خوب چرخه مرگ و زندگی است
یکی باید برود تا دیگری بماند یا بیاید

ممنون از اینکه سری زدید و مرسی از پیغامتان