Sunday, 6 May 2012

یادگرفتن خداحافظی لازمه

دوست خیلی محترمی تعریف می کرد که چندی قبل شرکتی داشته و یکی از بهترین دوستانش به عنوان مدیر شرکت آنرا می گردانده. مدتی می گذرد، کار شرکت نمی گیرد. این دوست گرامی تصمیم می گیرد که جلوی ضرر را بگیرد و هر چه سریع تر شرکت را منحل کند. جریان را بطور خیلی سربسته و در لفافه به دوستش می گویید ولی هیچگاه بطور جدی در این زمینه گفتگویی نمی شود. علت این عدم گفتگو را هم علاقه به دوستش و رودربایستی بیان می کند. تا سرانجام هنگامی که مدیر برای سفری چند صباحی از شهر خارج می شود او شرکت را منحل و حقوق و مزایای دوستش را تحویل همسر وی می دهد و به قول خودش حق دوستی را بجا میاورد. از نظر حقوقی این عمل احتمالا خالی از ایراد نبوده ولی نه برای قبول واقعیت فرصتی بوده (چه بسا که به تضمین حقوق دریافتی برنامه ریزی کرده بوده) و نه برای پیدا کردن شغل دیگری که جانشین منبع درآمد قبلی گردد. می توانستم تصور کنم که از این پس اعتماد به دیگران برای این فرد چقدر مشکل خواهد بود 
به یک ماجرای خاص کار ندارم ولی نمونۀ این برخورد را زیاد دیده ایم. مثلا نحوه استقبال از اعضای جدید تیم و شیوه های به اصطلاح خداحافظی تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی  2006 آلمان، این ماجرا را بیشتر ازاین باز نکنیم، بهتر است، ولی حتما یادتان هست که؟  
این شعر "... بی خبر رفتم که رفتم"  جریانش چیه؟ آخه چرا بی خبر؟ یک خداحافظی اینقدر مشکل است؟ هر چند خود بیان "بی خبر رفتن" هم اعترافی است بر قصد نهان
به هر حال روی سلام و درود تاکید زیاد داریم بد نیست گاهی به اهمیت خداحافظی نیز بپردازیم.  نیازی به وحشت از خداحافظی هم نیست، چرا که هر پایانی می تواند شروع مرحله جدیدی باشد هر چند که پذیرش آن سخت باشد
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم///////امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم//////دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند/////از گوشه ی بامی که پریدیم، پریدیم/////رم دادن صید خود از آغاز غلط بود/////حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم/////کوی تو که باغ ارم روضه ی خلد است/////انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم/////صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن/////گر میوه ی یک باغ نچیدیم، نچیدیم/////سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافلهان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم/////وحشی سبب دوری و این قسم سخنها آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم/////وحشی بافقی 
© All rights reserved

No comments: