جهودکشان (به تصحیح هارون وهومن، کتاب ارزان، استکهلم، سوئد، 1385 ه.ش. 2005 م.) به عنوان نخستین رمان ایرانی معرفی شده. از این کتاب که حوالی سال 1280 ه. ش. نوشته شده و نویسنده آن گمنام است دو نسخه خطی بجا مانده (یکی در کتابخانۀ مرعشی نجفی - شماره 5862 و یکی درکتابخانۀ مرکزی و مرکز استاد دانشگاه تهران - شمارۀ 2878). ولی نمی دانم اگر قبول کنیم که جهودکشان اولین رمان ایرانی است، تکلیف داستان هایی چون امیرارسلان نامدار و حسین کرد شبستری چه می شود. شاید هم منظور اشاره به داستان ها در سبک و قالب خاصی است
اگر بشود به عشق و علاقه نسل های قدیمی به داستان سرایی تکیه کرد (شاید اکثر ما خاطراتی از پدربزرگ ها و مادربزرگ های خود و ذوق داستان سرایی آنها داشته باشیم) می توان گفت که از این گونه داستان ها زیاد بوده و احتمالا چون بیشتر داستان ها سینه به سینه نقل می شده و صرفا به دلیل نوشته نشدن کم کم از بین رفته. چنانچه اگر داستان امیرارسلان نامدار را فخر الدوله، دختر ناصر الدین شاه هنگامی که میرزا محمدعلی نقیبالممالک، داستانگوی ناصرالدینشاه قاجار برای وی میگفته مکتوب نمیکرده احتمالا این داستان نیز باقی نمی ماند
با استناد به مقدمۀ کتاب، داستان به رسمی اشاره دارد که طی آن هر شش ماه و یا سالی یک بار جمعیتی به بهانه هایی (مثلا اینکه اقلیت های مذهبی دست به بچه ربایی و بچه کشی زدند تا از خون آنها نان فطیر بپزند) به محله آنها حمله می کردند، به زن و فرزندان اقلیت ها تجاوز کرده واموالشان را می ربودند
تا اینجای ماجرا و روا بودن ریختن خون و غارت غیر مسلمان را که متاسفانه جمعی حتی در این دوران هم برحق می دانند، داشته باشید تا سری بزنیم به کتاب هزار و یک حکایت تاریخی (محمود حکیمی، 1366 چاپ دوم، انتشارات قلم) و به حکایتی به نقل از حسن دهلوی سجزی، فوائدالفواد، از جواهر ادب، چاپ پاکستان، ص80
درست و یا اشتباه بودن این دو مرجع را نمی دانم. همین قدر می دانم که تفاوت بین این دو برخورد از زمین تا آسمان است که به عنوان مثال و برای مقایسه آورده شده. عقل هم مانند تمامی اعضای بدن نیاز به فعالیت و چالش دارد. حال به منطق خود رجوع کن. کدام منش را شما پسندیده تر می دانی
اگر بشود به عشق و علاقه نسل های قدیمی به داستان سرایی تکیه کرد (شاید اکثر ما خاطراتی از پدربزرگ ها و مادربزرگ های خود و ذوق داستان سرایی آنها داشته باشیم) می توان گفت که از این گونه داستان ها زیاد بوده و احتمالا چون بیشتر داستان ها سینه به سینه نقل می شده و صرفا به دلیل نوشته نشدن کم کم از بین رفته. چنانچه اگر داستان امیرارسلان نامدار را فخر الدوله، دختر ناصر الدین شاه هنگامی که میرزا محمدعلی نقیبالممالک، داستانگوی ناصرالدینشاه قاجار برای وی میگفته مکتوب نمیکرده احتمالا این داستان نیز باقی نمی ماند
با استناد به مقدمۀ کتاب، داستان به رسمی اشاره دارد که طی آن هر شش ماه و یا سالی یک بار جمعیتی به بهانه هایی (مثلا اینکه اقلیت های مذهبی دست به بچه ربایی و بچه کشی زدند تا از خون آنها نان فطیر بپزند) به محله آنها حمله می کردند، به زن و فرزندان اقلیت ها تجاوز کرده واموالشان را می ربودند
تا اینجای ماجرا و روا بودن ریختن خون و غارت غیر مسلمان را که متاسفانه جمعی حتی در این دوران هم برحق می دانند، داشته باشید تا سری بزنیم به کتاب هزار و یک حکایت تاریخی (محمود حکیمی، 1366 چاپ دوم، انتشارات قلم) و به حکایتی به نقل از حسن دهلوی سجزی، فوائدالفواد، از جواهر ادب، چاپ پاکستان، ص80
خلاصه ماجرا اینچنین بود
امیرالمومنین زره خود را که مدتی گم شده بود، دست یک یهودی دید و گفت این زره من است. یهودی گفت آن را دعوی کن. امیرالمومنین گفت: از آنجا که من هم خلیفه هستم و هم مدعی پس بهتر است پیش شریح برویم. شریح به امیرالمومنین گفت: اگرچه خلیفه ما توئی اما چون به دعوی آمده ای، برابر یهودی بایست و پرسید آیا گواهی داری که زره مال توست؟ امیرالمومنین حسن و قنبر را گواه آورد. شریح گفت حسن پسر تو و قنبر غلام توست؛ گواهی ایشان نخواهم شنید و به یهودی گفت زره را بدار و ببر تا انگاه که دو گواه بیاورد. یهودی که این قضاوت را دید، اسلام آورد و زره را به امیرالمومنین داد و گفت این ملک توست. امیر المومنین هم آن زره را به او بخشید
درست و یا اشتباه بودن این دو مرجع را نمی دانم. همین قدر می دانم که تفاوت بین این دو برخورد از زمین تا آسمان است که به عنوان مثال و برای مقایسه آورده شده. عقل هم مانند تمامی اعضای بدن نیاز به فعالیت و چالش دارد. حال به منطق خود رجوع کن. کدام منش را شما پسندیده تر می دانی
All rights reserved
No comments:
Post a Comment