Tuesday, 7 December 2021

هنگامه ی خاطرنوازی


گه چاره‌ای جز تسلیم به جبر 'گذاشتن و گذشتن' نیست. گه چنان باید از تنگه‌ی توفان خیز و سهمگین زندگی عبور کنی که گویی با نجوایی شورانگیز در بازه‌ی آن سوی آوردگاه هستی به سحر فراخوانده شدی. هرچند معمولا فرانمی‌خواندت، بدون رعایت آداب احضارت می‌کنند. پیرایه زندگی را که به بهانه‌ی تولد بر تنت پوشانده بودند حال با خشونت می‌درانند که حکم چنین است. تصادف بوده یا انتخاب نمی‌دانم ولی مسلما موهبت نبوده. می‌گویند تقصیر خودت است. قانون جذب را پیش می‌کشند و می‌خواهند باور کنی که خود از کائنات وعده گرفته‌ای که زنجیر بر دست و پایت ببندند.  اگر کارمایی هست پس فوج فوج ددهای انسان نما بین مردم دل شکسته چگونه به بازی و مستی مکرر نشسته‌اند؟ فرصت سوال و جوابی نیست. دمی آمدیم و به آنی می‌رویم. از میان خاطرات گنگ و نیمه محو شده، لبخندها و یاد تماشای طبیعت در قاب پنجره‌ را در ساکت می‌گذارم. آنها را همراه داشته باش و بس. 

© All rights reserved

2 comments:

افسانه نکونام said...

بسیار زیبا افکارت رو با قلم به تصویر کشیده ای، از خواندنش لذت بردم

Shahireh said...

xxx
سپاس ویژه افسانه جان. ممنون که وقت می‌گذاری و نوشته‌های منو می‌خوانی.