لشکر ایران شکست خورده و شرمگین از کشته شدن فرود (برادر خسرو) به نزد کی خسرو شاه ایران برمی گردند. شاه بسیار عصبانی است و از اینکه توس به خواست او (که آزار نرساندن به فرود بود) عمل نکرده در خروش است. با اینکه قبلا خودش گفته بود که توس را در حصر خانگی نگه می دارد، اینجا می گوید که توس سزاوار کشته شدن است
بديشان نگه کرد خسرو بخشم
دلش پر ز درد و پر از خون دو چشم
بيزدان چنين گفت کاي دادگر
تو دادی مرا هوش و رای و هنر
همي شرم دارم من از تو کنون
تو آگ هتری بی شک از چند و چون
وگرنه بفرمودمي تا هزار
زدندی بمیدان پیکار دار
تن طوس را دار بودي نشست
هرانکس که با او میان را ببست
ز کين پدر بودم اندر خروش
دلش داشتم پر غم و درد و جوش
کنون کينه نو شد ز کين فرود
سر طوس نوذر بباید درود
+++
بگيتي نباشد کم از طوس کس
که او از در بند چاهست و بس
نه در سرش مغز و نه در تنش رگ
چه طوس فرومایه پیشم چه سگ
بزرگان ایران هم که شاه را در این حال می بینند، دست به دامان رستم می شوند که توس فرود را بر خلاف خواست شاه کشته. بیا و میانجیگری کن
بزرگان ايران بماتم شدند
دلیران بدرگاه رستم شدند
بپوزش که اين بودني کار بود
کرا بود آهنگ رزم فرود
بدانگه کجا کشته شد پور طوس
سر سرکشان خیره گشت از فسوس
همان نيز داماد او ريونيز
نبود از بد بخت مانند چیز
+++
تو خواهشگري کن که برناست شاه
مگر سر بپیچد ز کین سپاه
رستم به نزد شاه می آید و برای توس و سپاه بخشش می طلبد. می گوید که توس آدم تندی است، ولی پسر و دامادش را در جنگ از دست داده و جای تعجب نیست که کنترل از دستش خارج شده
چو شد روي گيتي ز خورشيد زرد
بخم اندر آمد شب لاژورد
تهمتن بيامد بنزديک شاه
ببوسید خاک از در پیشگاه
چنين گفت مر شاه را پيلتن
که بادا سرت برتر از انجمن
بخواهشگري آمدم نزد شاه
همان از پی طوس و بهر سپاه
+++
همان طوس تندست و هشيار نيست
و دیگر که جان پسر خوار نیست
چو در پيش او کشته شد ريونيز
زرسپ آن جوان سرافراز نیز
گر او برفروزد نباشد شگفت
جهانجوی را کین نباید گرفت
توس هم معذرت می خواهد و از کرده خویش پشیمان است و می گوید اگر شاه مرا ببخشد من به جنگ توران می روم یا کشته می شوم و یا پیروز برمی گردم. کی خسرو هم توس را می بخشد
بپوزش بيامد سپهدار طوس
بپیش سپهبد زمین داد بوس
همي آفرين کرد بر شهريار
که نوشه بدی تا بود روزگار
زمين بنده ي تاج و تخت تو باد
فلک مایه ی فر و بخت تو باد
منم دل پر از غم ز کردار خويش
بغم بسته جان را ز تیمار خویش
همان نيز جانم پر از شرم شاه
زبان پر ز پوزش روان پر گناه
+++
اگر شاه خشنود گردد ز من
وزین نامور بی گناه انجمن
+++
همه رنج لشکر بتن برنهم
اگر جان ستانم اگر جان دهم
+++
ز گفتار او شاد شد شهريار
دلش تازه شد چون گل اندر بهار
روز بعد کی خسرو با توس و دیگر بزرگان ایران دیدار می کند. همگی می گویند چنانچه شاه فرمان جنگ دهد، ما حاضریم. کی خسرو، گیو را می خواند و در واقع او را مامور می کند تا این بار مراقب رفتار توس باشد
چو تاج خور روشن آمد پديد
سپیده ز خم کمان بردمید
سپهبد بيامد بنزديک شاه
ابا او بزرگان ایران سپاه
بديشان چنين گفت شاه جهان
که هرگز پی کین نگردد نهان
+++
همه کوه پر خون گودرزيان
بزنار خونین ببسته میان
همان مرغ و ماهي بريشان بزار
بگرید بدریا و بر کوهسار
از ايران همه دشت تورانيان
سر و دست و پایست و پشت و میان
شما را همه شادمانيست راي
بکینه نجنبد همی دل ز جای
+++
همه يک بيک پيش تو بنده ايم
ز تشویر خسرو سرافگنده ایم
اگر جنگ فرمان دهد شهريار
همه سرفشانیم در کارزار
سپهدار پس گيو را پيش خواند
بتخت گرانمایگان برنشاند
+++
نبايد که بي راي تو پيل و کوس
سوی جنگ راند سپهدار طوس
بتندي مکن سهمگين کار خرد
که روشن روان باد بهرام گرد
+++
سپهبد بيامد بنزديک شاه
ابا گیو گودرز و چندی سپاه
بدو داد شاه اختر کاويان
بران سان که بودی برسم کیان
ز اختر يکي روز فرخ بجست
که بیرون شدن را کی آید درست
پیران که خبردار می شود سپاه ایران مجدد به جنگ آمده برای سرکشی به نزدیکی رود شهد می رود
چو بشنيد پيران غمي گشت سخت
فروبست بر پیل ناکام رخت
برون رفت با نامداران خويش
گزیده دلاور سواران خویش
که ايران سپه را ببيند که چيست
سرافراز چندست و با طوس کیست
رده برکشيدند زان سوي رود
فرستاد نزد سپهبد درود
وزين روي لشکر بياورد طوس
درفش همایون و پیلان و کوس
پیران (سیاست مدار) سخنوری چیره دست می فرستد و قصد فریب توس را دارد. توس هم گول می خورد، دلش برای او می سوزد و پیمان دوستی بین دو سپاه می بندند
سپهدار پيران يکي چرپ گوي
ز ترکان فرستاد نزدیک اوی
بگفت آنک من با فرنگيس و شاه
چه کردم ز خوبی بهر جایگاه
ز درد سياوش خروشان بدم
چو بر آتش تیز جوشان بدم
کنون بار ترياک زهر آمدست
مرا زو همه رنج بهر آمدست
+++
دل طوس غمگين شد از کار اوي
بپیچید زان درد و پیکار اوی
چنين داد پاسخ که از مهر تو
فراوان نشانست بر چهر تو
سر آزاد کن دور شو زين ميان
ببند این در بیم و راه زیان
از طرفی پیران از افراسیاب می خواهد سپاه ای برای کارزار آماده کند. وقتی سپاه به رود شهد می رسد به توس خبر می دهند که گول خوردی و پیمانی که فکر می کردی با پیران بستی حیله ای بیش از جانب او نبوده
هيوني برافگند هنگام خواب
فرستاد نزدیک افراسیاب
کزايران سپاه آمد و پيل و کوس
همان گیو و گودرز و رهام و طوس
فراوان فريبش فرستاد هام
ز هر گونه ای بندها داد هام
سپاهي ز جنگاوران برگزين
که بر زین شتابش بیاید ز کین
مگر بومشان از بنه برکنيم
بتخت و بگنج آتش اندر زنیم
وگر نه ز کين سياوش سپاه
نیاساید از جنگ هرگز نه شاه
+++
چو بشنيد افراسياب اين سخن
سران را بخواند از همه انجمن
يکي لشکري ساخت افراسياب
که تاریک شد چشمه ی آفتاب
دهم روز لشکر بپيران رسيد
سپاهی کزو شد زمین ناپدید
چو لشکر بياسود روزي بداد
سپه برگرفت و بنه برنهاد
ز پيمان بگرديد وز ياد عهد
بیامد دمان تا لب رود شهد
+++
طلايه بيامد بنزديک طوس
که بربند بر کوهه ی پیل کوس
که پيران نداند سخن جز فريب
چو داند که تنگ اندر آمد نهیب
جنگ خونینی بین دو سپاه ایران و توران در کتار رود شهد در می گیرد
سر سروران زير گرز گران
چو سندان شد و پتک آهنگران
ز خون رود گفتي ميستان شدست
ز نیزه هوا چون نیستان شدست
بسي سر گرفتار دام کمند
بسی خوار گشته تن ارجمند
کفن جوشن و بستر از خون و خاک
تن نازدیده بشمشیر چاک
زمين ارغوان و زمان سندروس
سپهر و ستاره پرآوای کوس
از جنگ آوران توران ارژنگ نامی به میدان میاید. توس به میدان می رود و او را از بین می برد. هومان به خونخواهی ارژنگ برمی خیزد
يکي نامداري بد ارژنگ نام
بابر اندر آورده از جنگ نام
برآورد از دشت آورد گرد
از ایرانیان جست چندی نبرد
+++
بپاسخ نديد ايچ راي درنگ
همان آبداری که بودش بچنگ
بزد بر سر و ترگ آن نامدار
تو گفتی تنش سر نیاورد بار
+++
بجنبيد طوس سپهبد ز جاي
جهان پر شد از ناله ی کر نای
بهومان چنين گفت کاي شوربخت
ز پالیز کین برنیامد درخت
نمودم بارژنگ يک دست برد
که بود از شما نامبردار و گرد
تو اکنون همانا بکين آمدي
که با خشت بر پشت زین آمدی
رجز خوانی بین این توس و هومان آغاز می شود
بجان و سر شاه ايران سپاه
که بی جوشن و گرز و رومی کلاه
بجنگ تو آيم بسان پلنگ
که از کوه یازد بنخچیر چنگ
+++
چنين پاسخ آورد هومان بدوي
که بیشی نه خوبست بیشی مجوی
گر ايدونک بيچاره اي را زمان
بدست تو آمد مشو در گمان
بجنگ من ارژنگ روز نبرد
کجا داشتی خویشتن را بمرد
چون گفتگو بین توس و هومان ادامه میابد و بیم آن میرود که توس فریب سخنان هومان بخورد، گیو وارد میدان می شود و او را از ادامه رجزخوانی برحذر می دارد. مبارزه بین توس و هومان آغاز می شود و تا شب ادامه دارد
بدين گفت و گوي اندرون بود طوس
که شد گیو را روی چون سندروس
ز لشکر بيامد بکردار باد
چنین گفت کای طوس فرخ نژاد
فريبنده هومان ميان دو صف
بیامد دمان بر لب آورده کف
کنون با تو چندين چه گويد براز
میان دو صف گفت و گوی دراز
سخن جز بشمشير با او مگوي
مجوی از در آشتی هیچ روی
+++
تبيره برآمد ز هر دو سراي
جهان شد پر از ناله ی کر نای
هوا تيره گشت از فروغ درفش
طبر خون و شبگون و زرد و بنفش
کشيده همه تيغ و گرز و سنان
همه جنگ را گرد کرده عنان
تو گفتي سپهر و زمان و زمين
بپوشد همی چادر آهنین
بپرده درون شد خور تابناک
ز جوش سواران و از گرد و خاک
لغاتی که آموختم
طبرخون ( تبرخون) = عناب
عقاب = کنایه از اسب تیزتک
ابیاتی که دوست داشتم
طبرخون ( تبرخون) = عناب
عقاب = کنایه از اسب تیزتک
ابیاتی که دوست داشتم
چنين است انجام و فرجام جنگ
یکی تاج یابد یکی گور تنگ
اگر تاج جويد جهانجوي مرد
بناکام مي رفت بايد ز دهر
وگر خاک گردد بروز نبرد
چه زو بهر تریاک یابی چه زهر
بهرام = پسر گودرز و برادر گیو
قسمت های پیشین
ص 562 سپهدار هومان دمان پيش صف
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment