Monday 4 March 2013

شاهنامه خوانی در منچستر _14

تا آنجا رسیده بودیم که سلم و تور تصیم گرفتند قبل از اینکه منوچهر تمامی فنون جنگی را از پدر پدربزرگش فریدون بیاموزد و به خونخواهی پدرش ایرج لشگرکشی کند، به پیکار وی بشتابند. پس لشکری آراستند و سوی ایران راه افتادند و فرستاده ای فرستادند که به منوچهر بگوید که به خاطر اینکه فرزند دختر ایرج است و نه پسر او، سزاوار جانشین پادشاه شدن نیست


بدو گفت نزد منوچهر شو
بگویش که ای بی پدر شاه نو
اگر دختر آمد ز ایرج نژاد
ترا تیغ و کوپال و جوشن که داد

+++

منوچهر خندید و گفت آنگهی
که چونین نگوید مگر ابلهی
سپاس از جهاندار هر دو جهان
شناسنده ی آشکار و نهان
که داند که ایرج نیای منست
فریدون فرخ گوای منست
کنون گر بجنگ اندر آریم سر
شود آشکارا نژاد و گهر
که چندان نمانم ورا دستگاه
به زرور خداوند خورشید و ماه
که بر هم زند چشم زیر و زبر
بریده به لشکر نمایمش سر


جالب اینجاست که شاهنامه  حدود 1000 سال پیش نوشته شده و پادشاهی آن موقع از پدر به نوۀ دختری رسیده. تقریبا شبیه قانونی که به تازگی و در قرن بیست و یکم در تاریخ انگلستان ثبت شد و بر طبق آن اولین فرزند پادشاه به تخت سلطنت نشانده می شود چه دختر باشد و چه پسر
+++
اشعار زیر هم برایم آشنا بود و مرا به یاد جنگ ایران و عراق انداخت

بکوشید کاین جنگ آهرمنست
همان درد و کین است و خون خستنست
همه در پناه جهاندار بید
میان بسته دارید و بیدار بید
بهشتی بود شسته پاک از گناه
 کسی کو شود کشته زین رزمگاه
بریزند خون و بگیرند بوم 
هر
 آن کس که از لشکر چین و روم 
همه
 نیکنامند تا جاودان  
بما
نند با فره ی موبدان

+++

بیت پندآموز این هفته هم برایم بیت زیر بود
زمانه بیک سان ندارد درنگ
گهی شهد و نوش است و گاهی شرنگ


لغاتی که آموختم
هژبر = شیر، پهلوان
   شرنگ = زهر

قسمت های پیشین
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2012/11/blog-post_6.html

© All rights reserved

1 comment:

حسن احمدی فرد said...

سلام خانم شهیره. خوبین؟ مدت ها بود از تون خبری نداشتم. خوشحالم که می بینم همچنان می نویسید و ممنون از اظهار لطف تان