Monday, 16 May 2011

هیچ باران

هیچ به "ما" فکر می کنی
روزت رو به امید دیدارمون آغاز می کنی

هیچ منو کنارت کم میاری
تو لحظه های دیدارمون قلبتو همرات میاری

هیچ منو مثل قدیما دوست داری
هنوزم وقتی با منی آیا دنیا رو داری

هیچ نگرانم میشی وقتی تنهام میذاری
یا با سردی و اجبار دستتو تو دستام میذاری

هیچ یادته یه وقتی محرم رازت بودم
حتی تو بدی هام، بازم عزیزت بودم

هیچ می دونی که میدونم کسی جامو گرفته
یه بغض کهنه حتی نفسامو ازم گرفته

...


+++++++
خب تا اینجا رو نوشتم ولی آخرش رو گیر کردم
اگه کسی اینو می خوانه و خواست ایده بده
این گوی و این میدون
اگه یه بیت / خط پایانی رو مهمونم کنید
ممنون میشم
اگه هم نخواستید، همون خواندینش کافیه:
سپاس
© All rights reserved

4 comments:

Anonymous said...

اما می دونم اینا همش خواب و خیاله
هیچکی مثل من چون تو یار وفاداری نداره

Shahireh said...

ممنون از شرکتتون
و
بیت جالبی که اضافه کردید

zari said...

سلام شهیره جان. زیبا بود من نثرم خیلی بهتر از شعر گفتنمه. اما کار تو خیلی خوبه

Shahireh said...

:)
مرسی زری جان مثل همیشه لطف داری

ممنونم که نوشته هام رو رو می خوانی