Monday 27 January 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 207

داستان به پادشاهی کسری (با لقب نوشینروان) رسیده

اولین کاری که نوشین‌روان می‌کند تقسیم بندی شهرهاست. همه‌ی مناطق زیر فرمان ایران به چهار قسمت تقسیم می‌شوند:
خراسان
نواحی اطراف اصفهان و قم و آدرآبادگان ارومیه و اردبیل
 پارس اهواز و مرز خزر
 عراق و روم

جهان را ببخشید بر چار بهر
وزو نامزد کرد آبادشهر
 نخستین خراسان ازو یاد کرد 
دل نامداران بدو شاد کرد 
دگر بهره زان بد قم و اصفهان 
نهاد بزرگان و جای مهان 
وزین بهره بود آذرابادگان 
که بخشش نهادند آزادگان
وز ارمینیه تا در اردبیل 
بپیمود بینادل و بوم گیل
سیوم پارس و اهواز و مرز خزر 
ز خاور ورا بود تا باختر
چهارم عراق آمد و بوم روم 
چنین پادشاهی و آباد بوم 
وزین مرزها هرک درویش بود 
نیازش به رنج تن خویش بود
ببخشید آگنده گنجی برین 
جهانی برو خواندند آفرین

شاهان پیش از نوشین‌روان به عنوان مالیات یک سوم یا یک چهارم درامد را می گرفتند. تا اینکه قباد (پدر کسری) مالیات را به یک دهم تقلیل می‌دهد و می‌خواهد که آنرا کمتر هم بکند ولی زمانه او را مجال نداد

ز شاهان هرآنکس که بد پیش ازوی
اگر کم بدش گاه اگر بیش ازوی
 بجستند بهره ز کشت و درود 
نرستست کس پیش ازین نابسود
سه یک بود یا چار یک بهر شاه 
قباد آمد و ده یک آورد راه 
زده یک بر آن بد که کمتر کند 
بکوشد که کهتر چو مهتر کند 
زمانه ندادش بران بر درنگ 
به دریا بس ایمن مشو بر نهنگ 

وقتی کسری (نوشین‌روان) تاج پادشاهی به سر گذاشت آن یک دهم را هم بخشید. زمین ها را بخشید و مالیاتی بر آن بست که بر پرداخت آن سخت نباشد و کسانی که هنگام کشت و کار وسیله یا بذر نداشتند به آنها از گنج دولتی می‌بخشید تا توان کار روی زمین های را داشته باشند (یادداشتی به خود - اصلاحات ارضی). سپس فردوسی میزان مالیات را مشخص‌تر می‌کند. مثلا مالیات تاکستان و نخلستان مثل هم و  شش درم) که گویا خیلی زیاد نبوده و پرداخت آن رعیت را به رنج نمی‌انداخت)   

به کسری رسید آن سزاوار تاج 
ببخشید بر جای ده یک خراج 
شدند انجمن بخردان و ردان
بزرگان و بیداردل موبدان
همه پادشاهان شدند انجمن 
زمین را ببخشید و برزد رسن
گزیتی نهادند بر یک درم 
گر ای دون که دهقان نباشد دژم
کسی را کجا تخم گر چارپای 
به هنگام ورزش نبودی بجای 
ز گنج شهنشاه برداشتی
وگرنه زمین خوار بگذاشتی
 بنا کشته اندر نبودی سخن
 پراگنده شد رسمهای کهن
 گزیت رز بارور شش درم
به خرما ستان بر همین بد رقم
     ز زیتون و جوز و ز هر میوه دار
که در مهرگان شاخ بودی ببار 
 ز ده بن درمی رسیدی به گنج 
نبوید جزین تا سر سال رنج
وزین خوردنیهای خردادماه 
نکردی به کار اندرون کس نگاه 
کسی کش درم بود و دهقان نبود 
ندیدی غم رنج و کشت و درود
بر اندازه از ده درم تا چهار
بسالی ازو بستدی کاردار 

سهم کدخدا هم محفوظ می‌ماند و سر رسید همه‌ی باج و خراج در سه نسخه نگه داشته می‌شد. یک نسخه را گنجور می‌گرفت که مسئول آن دستور یا وزیر بود یک نسخه به بزرگان کشوهای مختلف فرستاده می‌شد و نسخه‌ی سوم نزد موبد بود و آمار آن نگه داشته میشد و از آن پول برای کشت و درو  پرداخت می‌شد 

 کسی بر کدیور نکردی ستم
به سالی به سه بهره بود این درم
 گزارنده بودی به دیوان شاه 
ازین باژ بهری به هر چار ماه 
دبیر و پرستنده ی شهریار 
نبودی به دیوان کسی زین شمار
گزیت و خراج آنچ بد نام برد 
بسه روزنامه به موبد سپرد 
یکی آنک بر دست گنجور بود 
نگهبان آن نامه دستور بود
دگر تا فرستد به هر کشوری 
به هر نامداری و هر مهتری
سه دیگر که نزدیک موبد برند
گزیت و سر باژها بشمرند
 به فرمان او بود کاری که بود 
ز باژ و خراج و ز کشت و درود 

نوشین‌روان کارآگاهانی هم به هر چهار بخش ایران (رجوع شود به قسمت آغازین این بخش) می‌فرستد تا اخبار را به او برسانند و  اگر جایی نیاز به آبادی دارد به ان بپردازند. بعد نامه‌ای می‌نویسد و از پروردگار آغاز می‌کند و پادشاهیش را از بخشایش او می‌خواند و پیمان می‌کند که جز به عدل و داد رفتار نخواهد کرد و کسی از بزرگان هم که به زیردستانشان ستم کنند با نوشین‌روان طرف خواهند بود و او آنها را از میان بدو نیم خواهد کرد

پراگنده کاراگهان در جهان
که تا نیک و بد زو نماند نهان
 همه روی گیتی پر از داد کرد
بهرجای ویرانی آباد کرد
 بخفتند بر دشت خرد و بزرگ 
به آبشخور آمد همی میش و گرگ
یکی نامه فرمود بر پهلوی 
پسند آیدت چون ز من بشنوی
نخستین سر نامه کرد از مهست 
شهنشاه کسری یزدان پرست 
به بهرام روز و بخرداد شهر
که یزدانش داد از جهان تاج بهر
 برومند شاخ از درخت قباد 
که تاج بزرگی به سر برنهاد 
سوی کارداران باژ و خراج 
پرستنده شایسته ی فر و تاج 
بی اندازه از ما شما را درود 
هنر با نژاد این بود با فزود 
نخستین سخن چون گشایش کنیم 
جهان آفرین را ستایش کنیم 
خردمند و بینادل آنرا شناس 
که دارد ز دادار کیهان سپاس 
بداند که هست او ز ما بی نیاز 
به نزدیک او آشکارست راز 
کسی را کجا سرفرازی دهد 
نخستین ورا بی نیازی دهد
مرا داد فرمان و خود داورست 
 کسی را جز از بندگی کار نیست
به یزدان سزد ملک و مهتر یکیست
 ز هر برتری جاودان برترست
 ز مغز زمین تا به چرخ بلند
ز افلاک تا تیره خاک نژند 
پی مور بر خویشتن برگواست
که ما بندگانیم و او پادشاست
 نفرمود ما را جز از راستی 
که دیو آورد کژی و کاستی
اگر بهر من زین سرای سپنج 
نبودی جز از باغ و ایوان و گنج 
نجستی دل من به جز داد و مهر 
گشادن بهر کار بیدار چهر
کنون روی بوم زمین سر به سر 
ز خاور برو تا در باختر 
به شاهی مرا داد یزدان پاک 
ز خورشید تابنده تا تیره خاک 
نباید که جز داد و مهر آوریم 
وگر چین به کاری بچهر آوریم 
شبان بداندیش و دشت بزرگ 
همی گوسفندان بماند بگرگ 
نباید که بر زیردستان ما 
ز دهقان وز دین پرستان ما 
به خشکی به خاک و بکشتی برآب
برخشنده روز و به هنگام خواب
 ز بازارگانان تر و ز خشک 
درم دارد و در خوشاب و مشک
که تابنده خور جز بداد و به مهر 
نتابد بریشان ز خم سپهر
برین گونه رفت از نژاد و گهر 
پسر تاج یابد همی از پدر
به جز داد و خوبی نبد در جهان
یکی بود با آشکارا نهان 
 نهادیم بر روی گیتی خراج 
درخت گزیت از پی تخت عاج 
چو این نامه آرند نزد شما 
که فرخنده باد اورمزد شما 
کسی کو برین یک درم بگذرد 
ببیداد بر یک نفس بشمرد 
به یزدان که او داد دیهیم و فر
که من خود میانش ببرم به ار

نوشین‌روان مشخص می‌کند که از مالیاتی که می‌گیریم برای بیمه کشت و کار(اگر به کشت ملخ بزند یا کشت از گرما و کم آبی صدمه ببیند) استفاده خواهیم کرد. یادداشتی به خود- بیمه و شفافیت

 برین نیز بادافره ی کردگار
نباید که چشم بد آید به کار 
 همین نامه و رسم بنهید پیش 
مگردید ازین فرخ آیین خویش 
به هر چار ماهی یکی بهر ازین 
بخواهید با داد و با آفرین 
به جایی که باشد زیان ملخ 
وگر تف خورشید تابد به شخ 
دگر تف باد سپهر بلند 
بدان کشتمندان رساند گزند
همان گر نبارد به نوروز نم 
ز خشکی شود دشت خرم دژم 
مخواهید با ژاندران بوم و رست 
که ابر بهاران به باران نشست
ز تخم پراگنده و مزد رنج
ببخشید کارندگانرا ز گنج 

نوشین‌روان ادامه می‌دهد که زمینی که صاحب ندارد و یا صاحب آن مرده و ورثه‌ای ندارد این زمین ها هم چون زیر سایه شاه ایران است نباید ویران بمانند که مایه بدگویی می‌شود. برای آبادانی آن زمین از گنج من استفاده کنید. مسئولی که از این کار شانه خالی کند بر دار خواهم زد حالا هر که می‌خواهد باشد چه از بزرگان و چه از زیردستان.

 زمینی که آن را خداوند نیست 
به مرد و ورا خویش و پیوند نیست
نباید که آن بوم ویران بود 
  که در سایه ی شاه ایران بود
که بدگو برین کار ننگ آورد
که چونین بهانه بچنگ آورد
 ز گنج آنچ باید مدارید باز
که کردست یزدان مرا بی نیاز
 چو ویران بود بوم در بر من 
نتابد درو سایه ی فر من
کسی را که باشد برین مایه کار
اگر گیرد این کار دشوار خوار 
 کنم زنده بر دار جایی که هست
اگر سرفرازست و گر زیردست

شاهان و بزرگان پیشین بر رسم دیگری بودند ولی من به اندازه کافی گنج دارم و به دینار نیازی ندارم. گنج من همان عدالت من است و بیدادگر و دروغ‌گو در دربار من راهی ندارد و کسی که با داد و عادل باشد و خردمند پیش من کرامی است  

 بزرگان که شاهان پیشین بدند 
ازین کار بر دیگر آیین بدند 
بد و نیک با کارداران بدی 
جهان پیش اسب سواران بدی
خرد را همه خیره بفریفتند 
بافزونی گنج نشکیفتند 
مرا گنج دادست و دهقان سپاه 
نخواهیم بدینار کردن نگاه 
شما را جهان بازجستن بداد 
گه داشتن ارج مرد نژاد
گرامی تر از جان بدخواه من 
که جوید همی کشور و گاه  من
 سپهبد که مردم فروشد به زر
نباید بدین بارگه برگذر
 کسی را کند ارج این بارگاه 
که با داد و مهرست و با رسم و راه 
چو بیداردل کارداران من 
به دیوان موبد شدند انجمن
پدید آید از گفت یک تن دروغ 
ازان پس نگیرد بر ما فروغ
به بیدادگر بر مرا مهر نیست 
پلنگ و جفاپیشه مردم یکیست
هر آنکس که او راه یزدان بجست
بب خرد جان تیره بشست 
بدین بارگاهش بلندی بود 
بر موبدان ارجمندی بود 
به نزدیک یزدان ز تخمی که کشت
به باید بپاداش خرم بهشت 
 که ما بی نیازیم ازین خواسته 
که گردد به نفرین روان کاسته
گر از پوست درویش باشد خورش
ز چرمش بود بی گمان پرورش
 پلنگی به از شهریاری چنین 
که نه شرم دارد نه آیین نه دین
گشادست بر ما در راستی 
چه کوبیم خیره در کاستی
نهانی بدو داد دادن بروی
بدان تا رسد نزد ما گفت و گوی 
 به نزدیک یزدان بود ناپسند 
نباشد بدین بارگه ارجمند 
ز یزدان وز ما بدان کس درود 
که از داد و مهرش بود تاروپود 

اگر پادشاه دادگر باشد پادشاهی او پایدار خواهد ماند و از نوشین‌روان دادگرتر در میان شاهان نبوده

اگر دادگر باشدی شهریار 
بماند به گیتی بسی پایدار 
که جاوید هر کس کنند آفرین 
بران شاه کباد دارد زمین
ز شاهان که با تخت و افسر بدند
 به گنج و به لشکر توانگر بدند
 نبد دادگرتر ز نوشین روان
که بادا همیشه روانش جوان 
نه زو پرهنرتر به فرزانگی
 به تخت و بداد و به مردانگی 

اطلاعات بیشتر در مورد دوران پادشاهی نوشین روان، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید

لغاتی که آموختم
گزیت = گزیت . [ گ َ / گ ِ ی َ / گ َ ] (اِ) (معرب آن جزیه است ) از لغت های آرامی است که دیرگاهی است در زبان فارسی درآمده . (هرمزدنامه ص 14، فاب 1 ص 224) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زری باشد که حکام هر ساله از رعایا میگیرند و آن را خراج هم میگویند.
رز = [ رَ ] (اِ) درخت انگور - فرهنگ جهانگیری 
کدیور = کدخدا

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
خردمند و بینادل آنرا شناس 
که دارد ز دادار کیهان سپاس 
بداند که هست او ز ما بی نیاز 
به نزدیک او آشکارست راز 
کسی را کجا سرفرازی دهد 
نخستین ورا بی نیازی دهد

که تابنده خور جز بداد و به مهر 
نتابد بریشان ز خم سپهر
برین گونه رفت از نژاد و گهر 
پسر تاج یابد همی از پدر
به جز داد و خوبی نبد در جهان
یکی بود با آشکارا نهان 

 سپهبد که مردم فروشد به زر
نباید بدین بارگه برگذر
 کسی را کند ارج این بارگاه 
که با داد و مهرست و با رسم و راه 
چو بیداردل کارداران من 
به دیوان موبد شدند انجمن
پدید آید از گفت یک تن دروغ 
ازان پس نگیرد بر ما فروغ
به بیدادگر بر مرا مهر نیست 
پلنگ و جفاپیشه مردم یکیست
هر آنکس که او راه یزدان بجست
بب خرد جان تیره بشست 
بدین بارگاهش بلندی بود 
بر موبدان ارجمندی بود 

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

ص 1522 ورا موبدی بود بابک بنام
© All rights reserved

No comments: