Monday, 13 March 2017

آفتاب در پهنای حیاط خانه ی ما گسترده است، امروز

به آخرین باقی مانده های مشتی توت و آلبالو خشکه ی "مادربزرگ-پز" ته جیبم می رسم. حالا دیگر محتویات جیبم تنقلات نبود، روایتی بود که به انتها می رسید. آلبالو و توت سفرای آفتاب بودند و شاهدانی برای آنچه ممکن بود و اکنون به من می پیوستند. آهسته، آ ه س ت ه

© All rights reserved

Monday, 6 February 2017

شاهنامه خوانی در منچستر 100

سعادت این را داشتیم تا در کنار دوستان و همراهان دور و نزدیک به صدمین جلسه کارگاه شاهنامه خوانی در منچستر برسیم. در ابتدای این جلسه بجاست تا سپاسی داشته باشم از همراهی تک تک شما


داستان بدانجا رسید که ده نفر از ایران و ده نفر از توران برای مبارزه در مقابل هم قرار گرفتند تا نتیجه این ده مبارزه سرنوشت جنگ ایران و توران را مشخص کنند. اولین مبارزه با پیروزی ایران روبرو شد، حال در مورد نه مبارزه دیگر بخوانیم
رزمهایی که در زیر به آنها اشاره شده مرا یاد مسابقات فوتبال انداخت که به ضربات پنالتی می انجامد
:)

 مبارزه دوم: رزم گیو با گروی زره
نتیجه: گیو گروی را شکست می دهد ولی او را نمی کشد و زنده دستگیرش می کند

عمودی بزد بر سر و ترگ اوی
که خون اندر آمد ز تارک بروی
همیدون ز زین دست بگذاردش
گرفتش ببر سخت و بفشاردش
که بر پشت زین مرد بیتوش گشت
ز اسب اندر افتاد و بیهوش گشت
فرود آمد از باره جنگی پلنگ
دو دست از پس پشت بستش چو سنگ
نشست از بر زین و او را بپیش
دوانید و شد تا بر یار خویش

مبارزه سوم: رزم گرازه با سیامک
نتیجه: پیروزی گرازه

سه دیگر سیامک ز توران سپاه
بشد با گرازه بوردگاه
برفتند و نیزه گرفته بدست
خروشان بکردار پیلان مست
پر از جنگ و پر خشم کینه وران
گرفتند زان پس عمود گران
چو شیران جنگی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند
زبانشان شد از تشنگی لخت لخت
بتنگی فراز آمد آن کار سخت
گرازه بزد دست برسان شیر
مر او را چو باد اندر آورد زیر
چنان سخت زد بر زمین کاستخوانش
شکست و برآمد ز تن نیز جانش

مبارزه چهارم: رزم فروهل با زنگنه
نتیجه: پیروزی فروهل

بایران نبرده بتیر و کمان
نبد چون فروهل دگر بدگمان
+++
نگون شد سر زنگله جان بداد
تو گفتی همانا ز مادر نزاد

نبرد پنجم: رزم رهام گودرز با بارمان ویسه
نتیجه: پیروزی رهام

به پنجم چو رهام گودرز بود
که با بارمان او نبرد آزمود
+++
دو جنگی و هر دو دلیر و سوار
هشیوار و دیده بسی کارزار
بگشتند بسیار یک بادگر
بپیچید رهام پرخاشخر
یکی نیزه انداخت بر ران اوی
کز اسب اندر آمد بفرمان اوی
جدا شد ز باره هم آنگاه ترک
ز اسب اندر افتاد ترک سترگ
بپشت اندرش نیزه ای زد دگر
سنان اندر آمد میان جگر

نبرد ششم:  رزم بیژن با رویین پیران
نتیجه: پیروزی گیو

ششم بیژن گیو و رویین دمان
بزه برنهادند هر دو کمان
+++
زد از باد بر سرش رومی ستون
فروریخت از ترگ او مغز و خون
به زین پلنگ اندرون جان بداد
ز پیران ویسه بسی کرد یاد
پس از پشت باره درآمد نگون
همه تن پر آهن دهن پر ز خون

نبرد هفتم: رزم هجیر با سپهرم
نتیجه: پیروزی هجیر

برون تاخت هفتم ز گردان هجیر
یکی نامداری سواری هژیر
سپهرم ز خویشان افراسیاب
یکی نامور بود با جاه و آب
ابا پور گودرز رزم آزمود
که چون او بلشکر سواری نبود
یکی تیغ زد بر سر و ترگ اوی
که آمد هم اندر زمان مرگ اوی
درافتاد ز اسبش هم آنگه نگون
بزاری و خواری دهن پر ز خون
فرود آمد از باره فرخ هجیر
مر او را ببست از بر زین چو شیر

نبرد هشتم: رزم زنگنه شاروان با اخواست
نتیجه: پیروزی زنگه

گرفتند هر دو عمود گران
چو او خواست با زنگه ی شاوران
بگشتند ز اندازه بیرون بجنگ
ز بس کوفتن گشت پیکار تنگ
فروماند اسبان جنگی ز تگ
که گفتی بتنشان نجنبید رگ
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
بکردار آهن بتفسید دشت
چنان تشنه گشتند کز جای خویش
نجنبید و ننهاد کس پای پیش
+++
بدآنگه که زنگه برو دست یافت
سنان سوی او کرد و اندر شتافت
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
کز اسبش نگون کرد و برزد بروی

رزم نهم: رزم گرگین میلاد با اندریمان
نتیجه: پیروزی گرگین

برون رفت گرگین نهم کینه خواه
ابا اندریمان ز توران سپاه
جهاندیده و کارکرده دو مرد
برفتند و جستند جای نبرد
+++
یکی تیر گرگین بزد بر سرش
که بردوخت با ترگ رومی برش
بلرزید بر زین ز سختی سوار
یکی تیر دیگر بزد نامدار
هم آنگاه ترک اندر آمد نگون
ز چشمش برون آمد از درد خون
فرود آمد از باره گرگین چو گرد
سر اندریمان ز تن دور کرد

نبرد دهم: رزم برته با کهرم
(یادداشتی به خود: در قسمت پیشین این دو دلاور نامبرده شده بودند؟)
نتیجه: پیروزی برته

یکایک بپیچید ازو برته روی
یکی تیغ زد بر سر و ترگ اوی
که تا سینه کهرم بد و نیک گشت
ز دشمن دل برته بی بیم گشت

مبارزه دهم: رزم گودرز کشواد با پیران ویسه
نتیجه: پیروزی گودرز
(یاداشت به خود: با حساب من نبرد دهم باید مربوط به رزم گودرز و پیران میشد)
نیردی بین این دو سوار در می گیرد که پیران از اسب میافتد و پیاده به سمت کوه می دود گودرز می گوید تسلیم شو تا تو را زنده پیش کی خسرو ببرم او امانت می دهد

سپهدار ایران و توران دژم
فراز آمدند اندران کین بهم
+++
ازان پس کمان برگرفتند و تیر
دو سالار لشکر دو هشیار پیر
یکی تیرباران گرفتند سخت
چو باد خزان بر جهد بر درخت
نگه کرد گودرز تیر خدنگ
که آهن ندارد مر او را نه سنگ
ببر گستوان برزد و بردرید
تگاور بلرزید و دم درکشید
بیفتاد و پیران درآمد بزیر
بغلتید زیرش سوار دلیر
بدانست کمد زمانه فراز
وزان روز تیره نیابد جواز
ز نیرو بدو نیم شد دست راست
هم آنگه بغلتید و بر پای خاست
ز گودرز بگریخت و شد سوی کوه
غمی شد ز درد دویدن ستوه
همی شد بران کوهسر بر دوان
کزو بازگردد مگر پهلوان
نگه کرد گودرز و بگریست زار
بترسید از گردش روزگار
بدانست کش نیست با کس وفا
میان بسته دارد ز بهر جفا
فغان کرد کای نامور پهلوان
چه بودت که ایدون پیاده دوان
بکردار نخچیر در پیش من
کجات آن سپاه ای سر انجمن
نیامد ز لشکر ترا یار کس
وزیشان نبینمت فریادرس
بهنگام کینه تو چاره مجوی
زمانه ز تو زود برگاشت روی
بدان تات زنده برم نزد شاه
چو کارت چنین گشت زنهار خواه
که هستس جهان پهلوان سربسر

پیران گفت که من تسلیم نمی شوم و بهرحال عاقبت همه مرگ است

بدو گفت پیران که این خود مباد
بفرجام بر من چنین بد مباد
ازین پس مرا زندگانی بود
بزنهار رفتن گمانی بود
خود اندر جهان مرگ را زاده ایم
بدین کار گردن ترا داده ایم
شنیدستم این داستان از مهان
که هرچند باشی بخرم جهان
سرانجام مرگست زو چاره نیست
بمن بر بدین جای پیغاره نیست

گودرز به دنبال او می تازد پیران تیری بر گودرز می اندازد و گودرز هم پیران را نهایتا می کشد

پیاده ببود و سپر برگرفت
چو نخچیربانان که اندر گرفت
گرفته سپر پیش و ژوپین بدست
ببالا نهاده سر از جای پست
همی دید پیران مر او را ز دور
بست از بر سنگ سالار تور
بینداخت خنجر بکردار تیر
بیامد ببازوی سالار پیر
چو گودرز شد خسته بر دست اوی
ز کینه بخشم اندر آورد روی
بینداخت ژوپین بپیران رسید
زره بر تنش سربسر بردرید
ز پشت اندر آمد براه جگر
بغرید و آسیمه برگشت سر
برآمدش خون جگر بر دهان
روانش برآمد هم اندر زمان
چو شیر ژیان اندر آمد بسر
بنالید با داور دادگر
بران کوه خارا زمانی طپید
پس از کین و آوردگاه آرمید

گودرز به همراهانش می گوید که به احتمال قوی افراسیاب با لشکر تازه نفسش به ما خواهد تاخت. بعد با گروی که تنها زنده میدان نبرد ده پهلوان بود براه افتادند

چنین گفت گودرز با مهتران
که چون رزم ما گشت زین سان گران
مرا در دل آید که افراسیاب
سپه بگذراند بدین روی آب
سپاه وی آسوده از رنج و تاب
بمانده سپاهم چنین در شتاب
+++
برفتند با کشتگان همچنان
گروی زره را پیاده دوان
+++
بپیش سپه بود گستهم شیر
بیامد بر پهلوان دلیر
زمین را ببوسید و کرد آفرین
سپاهت بی آزار گفتا ببین
چنانچون سپردی سپردم بهم
درین بود گودرز با گستهم

ببخشاید از دل همی بر تو بر
لغاتی که آموختم
پیغاره = سرزنش

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
جهان چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید

چنینست کار جهان فریب
پس هر فرازی نهاده نشیب

زمانه بزهر اب دادست چنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ

شجره نامه
هجیر پسر گودرز
شیدوش پسر گودرز

قسمت های پیشین

ص 798 درفشی ببالای سرو سهی 

© All rights reserved

Thursday, 2 February 2017

A hundred year old teapot



Of course I'm just guessing the age of this teapot, but it must have witnessed many joyful and sad occasions in the life of many people before me. It's only a small pot so it has probably been used to make tea for one. As I was drinking my tea I wondered what stories it could tell about people whom it has seen. If only the teapot could talk. I put my cup away and started tying:
"I wish they would have turned their TV off or at least took me back to the kitchen. There is too much talk about you know who and his overt racism. U.S. IS THE ONLY COUNTRY WHO HAS USED ATOMIC BOMB. What guarantee do we have that they won't use it again?"  
 این قوری مورد علاقه منه، به خاطر قدمتش.  اگه می توانست حرف بزنه داستان های زیادی از آدمهایی که دیده بود می گفت. ولی صحبت امروزش شاید این بود: تو را به خدا اون تلوزیون لعنتی را خاموش کنین یا منو برگردونین تو آشپزخونه دیگه حالم از حرف های نژادپرستانه همونیکه اسمش را نخواهم آورد بهم می خوره
امریکا تنها کشوریه که از سلاح اتمی استفاده کرده و قابلیت استفاده مجدد از اون را هم داره و اینطوری که معلومه به حماقت  استفاده مجدد از اون هم مجهزه

© All rights reserved

Sunday, 29 January 2017

خطاطی هنری الهی

Mastro AliAkbar Esmeaili Ghoochani has completed the calligraphy of Quran and produced the exquisite work of art consisting of 650 pages of 2.5m x 1.75m. His students completed the gilding illumination of each page.
I was lucky enough to be able to photograph this work of art as it was being produced. Looking forwards to the mastro Ghoochani's next work of art.
با سپاس از م ر
بنا به گزارش خبرنگاری ایرنا کتابت بزرگترین قران  توسط استاد علی اکبر اسماعیلی قوچانی و شاگردان تذهیب کار ایشان در مشهد به پایان رسید.  از استاد و شاگردان ایشان که به بنده اجازه بازدید  و عکاسی دادند سپاسگزارم. دست مریزاد به تمامی تیم 
ضمنا تقاضایی سرگشاده هم داشتم
استاد علی اکبر اسماعیلی لطفا در پروژه بعدی که در پیش رو دارید مثلا تهیه شاهنامه (یا هر پروژه دیگری) به بنده هم اجازه شراکت هر چند به اندازه گذاشتن یک نقطه لاجورد بر صفحه ای را بدهید. لطفا و پیشاپیش ممنون






© All rights reserved

Thursday, 26 January 2017

Summer time

Khorasan, Iran

Camping out in summertime reminds me of my childhood

تابستان های خراسان را با کمتر چیزی می توان عوض کرد
هنوز هم نقاطی هست که صمیمیت قدیم در آن تکرار می شود

© All rights reserved

Wednesday, 25 January 2017

شاهنامه خوانی در منچستر 99



015g

دو سپاه ایران و توران مقابل هم قرار گرفته اند و نبردی خونین سر می گیرد

دو رویه ز لشکر برآمد خروش
زمین آمد از نعل اسبان بجوش
سپاه اندر آمد ز هر سو گروه
بپوشید جوشن همه دشت و کوه
دو سالار هر دو بسان پلنگ
فراز آوریدند لشکر بجنگ
بکردار باران ز ابر سیاه
ببارید تیر اندران رزمگاه
جهان چون شب تیره از تیره میغ
چو ابری که باران او تیر و تیغ
زمین آهنین کرده اسبان بنعل
برو دست گردان بخون گشته لعل
ز بس خسته ترک اندران رزمگاه
بریده سرانشان فگنده براه
برآورد گه جای گشتن نماند
پی اسب را برگذشتن نماند
زمین لاله گون شد هوا نیلگون
برآمد همی موج دریای خون
دو سالار گفتند اگر همچنین
بداریم گردان برین دشت کین
شب تیره را کس نماند بجای
جز از چرخ گردان و گیهان خدای

پیران که نبرد را اینگونه می بیند لهاک و فرشیدورد را می خواهد و به آنان می گوید که با سپاهیان خویش از قلب لشکر جدا شوید  و از سمت دیگر بر ایرانیان بتازید. نگهبانان گودرز که این را می بینند به گودرز خبر می دهند و او هجیر پسر خود را می فرستد تا به گیو (برادرش) بگویید که سپاه را به دست یکی از فرماندهان بسپارد و برای روبرو شدن با لهاک و فرشیدورد گروهی را به سمت کوه و رود بفرستد

چو پیران چنان دید جای نبرد
بلهاک فرمود و فرشیدورد
+++
بلهاک فرمود تا سوی کوه
برد لشکر خویش را همگروه
همیدون سوی رود فرشیدورد
شود تا برارد بخورشید گرد
چو آن نامداران توران سپاه
گسستند زان لشکر کینه خواه
نوندی برافگند بر دیده بان
ازان دیده گه تا در پهلوان
نگهبان گودرز خود با سپاه
همی داشت هر سو ز دشمن نگاه
دو رویه چو لهاک و فرشیدورد
ز راه کیمن برگشادند گرد
سواران ایران برآویختند
همی خاک با خون برآمیختند
نوندی برافگند هر سو دوان
بگاه کردن بر پهلوان
نگه کرد گودرز تا پشت اوی
که دارد ز گردان پرخاشجوی
گرامی پسر شیر شرزه هجیر
بپشت پدر بود با تیغ و تیر
بفرمود تا شد بپشت سپاه
بر گیو گودرز لشکرپناه
بگوید که لشکر سوی رود و کوه
بیاری فرستد گروها گروه
ودیگر بفرمود گفتن بگیو
که پشت سپه را یکی مرد نیو
گزیند سپارد بدو جای خویش
نهد او از آن جایگه پای پیش

گیو هم زنگه شاوران را برای مقابله با فرشیدورد و گرگین میلاد را برای مقابله با لهاک می فرستد و فرزند خود بیژن را به قلب سپاه برای مقابله با پیران می فرستد و خود نیز به جلو پیش می رود

دو صد کار دیده دلاور سران
بفرمود تا زنگه شاوران
برد تاختن سوی فرشیدورد
برانگیزد از رود وز آب گرد
ز گردان دو صد با درفشی چو باد
بفرخنده گرگین میلاد داد
بدو گفت ز ایدر بگردان عنان
اباگرز و با آبداده سنان
کنون رفت باید بران رزمگاه
جهان کرد باید بریشان سیاه
که پشت سپهشان بهم بر شکست
دل پهلوانان شد از درد پست
ببیژن چنین گفت کای شیرمرد
توی شیر درنده روز نبرد
کنون شیرمردی بکار آیدت
که با دشمنان کارزار آیدت
از ایدر برو تا بقلب سپاه
ز پیران بدان جایگه کینه خواه
ازیشان نپرهیز و تن پیش دار
که آمد گه کینه در کارزار
که پشت همه شهر توران بدوست
چو روی تو بیند بدردش پوست

سرداران ایرانی همه برای مقابله با دشمن براه می افتند

بکردار گرگان بروز شکار
بران بادپایان اخته زهار
میان سپاه اندرون تاختند
ز کینه همی دل بپرداختند
همه دشت بر گستوانور سوار
پراگنده گشته گه کارزار

در تنگاتنگ چنگ گیو پیران را می بیند و اطرافیانش را از پا در میاورد ولی پیران هم به خوبی مبارزه می کند. اسب گیو در این میان از گیو فرمان نمی برد و در جای خود میخکوب می ماند. هر کاری گیو می کند اسب پیش نمی رود تا اینکه همراهان پیران از راه می رسند و پیران همراه آنان می گریزد

چو گیو آن زمان روی پیران بدید
عنان سوی او جنگ را برگشید
ازان مهتران پیش پیران چهار
بنیزه ز اسب اندر افگند خوار
بزه کرد پیران ویسه کمان
همی تیر بارید بر بدگمان
سپر بر سر آورد گیو سترگ
بنیزه درآمد بکردار گرگ
چو آهنگ پیران سالار کرد
که جوید بورد با او نبرد
فروماند اسبش همیدون بجای
از آنجا که بد پیش ننهاد پای
یکی تازیانه بران تیز رو
بزد خشم را نامبردار گو
بجوشید بگشاد لب را ز بند
بنفرین دژخیم دیو نژند
بیفگند نیزه کمان برگرفت
یکی درقه ی کرگ بر سر گرفت
کمان را بزه کرد و بگشاد بر
که با دست پیران بدوزد سپر
بزد بر سرش چارچوبه خدنگ
نبد کارگر تیر بر کوه سنگ
همیدون سه چوبه بر اسب سوار
بزد گیو پیکان آهن گذار
نشد اسب خسته نه پیران نیو
بدانجا رسیدند یاران گیو

پسر گیو به کنار پدر می رسد و می گوید که از کی خسرو شنیده که کسی جز گودرز حریف پیران نخواهد بود

بنزدیک گیو آمد آنگه پسر
که ای نامبردار فرخ پدر
من ایدون شنیدستم از شهریار
که پیران فراوان کند کارزار
ز چنگ بسی تیزچنگ اژدها
مر او را بود روز سختی رها
سرانجام بر دست گودرز هوش
برآید تو ای باب چندین مکوش

یکی از زنده ترین روایات جنگ و شیوه ارتباط سران با هم و با لشکر مقابل را فردوسی در اینجا به تصویر می کشد، چنانکه گویی ناظرجنگ هستی. در اینجا خلاصه ای نوشته ام ولی خواندن این بخش به طور کامل پیشنهاد می کنم

وقتی شب از راه فرا می رسد دو سپاه استراحت می کنند

دو سالار هر دو زکینه بدرد
همی روی بر گاشتند از نبرد
یکی سوی کوه کنابد برفت
یکی سوی زیبد خرامید تفت
همانگه طلایه ز لشکر براه
فرستاد گودرز سالار شاه
ز جوشنوران هرک فرسوده بود
زخون دست و تیغش بیالوده بود
همه جوشن و خود و ترگ و زره
گشادند مربندها را گره
چو از بار آهن برآسوده شد
خورش جست و می چند پیموده شد

 گیو ماجرای رزمش با پیران را برای گودرز تعریف می کند و می گوید که اسبش از او فرمان نمی برده. گودرز هم می گوید که تقدیر چنان است که پیران به دست من کشته شود

بدو گفت گودرز کو را زمان
بدست منست ای پسر بی گمان
که زو کین هفتاد پور گزین
بخواهم بزور جها ن آفرین

گودرز می بیند که لشکر همه خونین و زحمی در پای او هستند و این دلش را به درد میاورد. از میان سرانش چند پهلوان را انتخاب می کند تا با او به رزم روند وبه سپاه  آرایش جنگی جدید می دهد. گستهم را برای فرماندهی سپاه انتخاب کرد و به او گفت باید هشیار باشی تو با سپاه از اینجا تکان نمی خودی و مواظبی تا سپاه کمکی که از توران بیاید بر آنان بتازی. حتی اگر به تو خبر دادند که همه ما را کشته اند و تن بی سرمان را به سمت توران می کشند از جایت تکان نمی خوری تا چهار روز دیگر سپاه کی خسرو به تو خواهد رسید تا آن موقع هشیار باش
 .

چپ لشکرش جای رهام گرد
بفرهاد خورشید پیکر سپرد
سوی راست جای فریبرز بود
بکتماره ی قارنان داد زود
بشیدوش فرمود کای پور من
بهر کار شایسته دستور من
تو با کاویانی درفش و سپاه
برو پشت لشکر تو باش و پناه
بفرمود پس گستهم را که شو
سپه را تو باش این زمان پیشرو
ترا بود باید بسالارگاه
نگه دار بیدار پشت سپاه
سپه را بفرمود کز جای خویش
نگر ناورید اندکی پای پیش
همه گستهم را کنید آفرین
شب و روز باشید بر پشت زین
+++
سپهدار پس گستهم را بخواند
بسی پند و اندرز با او براند
بدو گفت زنهار بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش
+++
یکی دید هبان بر سر کوه دار
سپه را ز دشمن بی اندوه دار
ور ایدونک آید ز توران زمین
شبی ناگهان تاختن گر کمین
تو باید که پیکار مردان کنی
بجنگ اندر آهنگ گردان کنی
ور ایدونک از ما بدین رزمگاه
بدآگاهی آید ز توران سپاه
که ما را بوردگه برکشند
تن بی سران مان بتوران کشند
نگر تا سپه را نیاری بجنگ
سه روز اندرین کرد باید درنگ
چهارم خود آید بپشت سپاه
شه نامبردار با پیل و گاه
چو گفتار گودرز زان سان شنید
سرشکش ز مژگان برخ برچکید
پذیرفت سر تا بسر پند اوی
همی جست ازان کار پیوند اوی

از طرفی پیران هم با سپاه خود صحبت می کند که اگر ایرانیان بر ما پیروز شوند یک نفر از ما زنده نخواهد ماند. باید با تمام قدرت بحنگیم. گودرز از بزرگان خود تعدادی را برگزیده و من هم برای مقابله با آنان تعدادی را انتخاب می کنم. هر کسی که حریفش به جنگ آمد برای مبارزه با او به میدان می رود. هر کسی که از این مقابله سر بتابد دستور می دهم سر از نتش جدا کنند

بدانید یکسر کزین رزمگاه
اگر بازگردد بسستی سپاه
پس اندر ز ایران دلاور سران
بیایند با گرزهای گران
یکی را ز ما زنده اندر جهان
نبیند کس از مهتران و کهان
برون کرد باید ز دلها نهیب
گزیدن مرین غمگنان را شکیب
+++
چنین کرد گودرز پیمان که من
سران برگزینم ازین انجمن
یکایک بروی اندر آریم روی
دو لشکر برآساید از گفت و گوی
گر ایدونک پیمان بجای آورید
سران را ز لشکر بپای آورید
وگر همگروه اندر آید بجنگ
نباید کشیدن ز پیکار چنگ
اگر سر همه سوی خنجر بریم
بروزی بزادیم و روزی مریم
وگرنه سرانشان برآرم بدار
دو رویه بود گردش روزگار
اگر سر بپیچد کس از گفت من
بفرمایمش سر بریدن ز تن

بزرگان توران هم گفتند که ما از این مبارزه روی برنخواهیم تافت

گرفتند گردان بپاسخ شتاب
که ای پهلوان رد افراسیاب
تو از دیرگه باز با گنج خویش
گزیدستی از بهر ما رنج خویش
میان بسته بر پیش ما چون رهی
پسر با برادر بکشتن دهی
چرا سر بپیچیم ما خود کیییم
چنین بنده ی شه ز بهر چییم

پیران، لهاک و فرشیدورد را می گوید تا شما در پیش سپاه بمانید و نگهبانی دهید اگر ما از بین رفتیم شما به توران بازگردید که آخرین بازماندگان ویسگان شمایید

سپهبد بلهاک و فرشیدورد
چنین گفت کای نامداران مرد
شما را نگهبان توران سپاه
همی بود باید بدین رزمگاه
یکی دیده بان بر سر کوهسار
نگهبان روز و ستار هشمار
گر ایدونک ما را ز گردان سپهر
بد آید ببرد ز ما پاک مهر
شما جنگ را کس متازید زود
بتوران شتابید برسان دود
کزین تخمه ی ویسگان کس نماند
همه کشته شد جز شما بس نماند

گودرز و پیران به هم میرسند، پیران می گوید که چرا این همه را به کشتن می دهید برای خون سیاوش. او اکنون جای بهتری است و بیهوده همه دو سپاه ایران و توران را به کشتن نده

بدو گفت کای پر خرد پهلوان
برنج اندرون چند پیچی روان
روان سیاوش را زان چه سود
که از شهر توران برآری تو دود
بدان گیتی او جای نیکان گزید
نگیری تو آرام کو آرمید
دو لشکر چنین پاک با یکدگر
فگنده چو پیلان ز تن دور سر
سپاه دو کشور همه شد تباه
گه آمد که برداری این کینه گاه
جهان سربسر پاک بی مرد گشت
برین کینه پیکار ما سرد گشت

گودرز جواب می دهد که مگر ریختن خون سیاوش برای افراسیاب سودی داشت که در این کار پیش قدم شد و بعد به ایران تاخت و دمار از ایران برآورد. خیلی از پسران من کشته شده اند و من می رانستم که روزی ما با هم مقابله خواهیم کرد

بپیران چنین گفت کای نامور
شنیدیم گفتار تو سربسر
ز خون سیاوش بافراسیاب
چه سودست از داد سر برمتاب
که چون گوسفندش ببرید سر
پر از خون دل از درد خسته جگر
ازان پس برآورد ز ایران خروش
زبس کشتن و غارت و جنگ و جوش
ازان پس که نزد تو فرزند من
بیامد کشیدی سر از پند من
شتابیدی و جنگ را ساختی
بکردار آتش همی تاختی
مرا حاجت از کردگار جهان
برین گونه بود آشکار و نهان
که روزی تو پیش من آیی بجنگ
کنون آمدی نیست جای درنگ

 ده بزرگ  از ایران و ده بزرگ از توران آماده نبرد می شوند - گروی کسی است که سر سیاوش را بریده

نهادند پس گیو را با گروی
که همزور بودند و پرخاشجوی
+++
دگر با فریبرز کاوس تفت
چو کلباد ویسه بورد رفت
چو رهام گودرز با بارمان
برفتند یک با دگر بدگمان
گرازه بشد با سیامک بجنگ
چو شیر ژیان با دمنده نهنگ
چو گرگین کارآزموده سوار
که با اندریمان کند کارزار
ابا بیژن گیو رویین گرد
بجنگ از جهان روشنایی ببرد
چو او خواست با زنگه شاوران
دگر برته با کهرم از یاوران
چو دیگر فروهل بد و زنگله
برون تاختند از میان گله
هجیر و سپهرم بکردار شیر
بدان رزمگاه اندر آمد دلیر
چو گودرز کشواد و پیران بهم
همه ساخته دل بدرد و ستم

اولین بنرد نبرد فریبرز (از ایران) و کلباد (از توران) بود  که فریبرز پیروز میدان بود

نخستین فریبرز نیو دلیر
ز لشکر برون تاخت برسان شیر
بنزدیک کلباد ویسه دمان
بیامد بزه برنهاده کمان
همی گشت و تیرش نیامد چو خواست
کشید آن پرنداور از دست راست
برآورد و زد تیر بر گردنش
بدو نیم شد تا کمرگه تنش
فرود آمد از اسب و بگشاد بند
ز فتراک خویش آن کیانی کمند
ببست از بر باره کلباد را
گشاد از برش بند پولاد را

حال بر سر نه پهلوان دیگر چه می آید و نتیجه نه مبارزه دیگر چه می شود بماند تا جلسه ی بعد

لغاتی که آموختم
شرزه = تند، حشمگین، غضبناک
دَرقِه = سپری از پوست گاومیش یا کرگدن
پرندآور = شمشیر جواهردار

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
فراوان شگفتی رسیدم بسر
جهان را ندیدم مگر بر گذر

که کس در جهان جاودانه نماند
بگیتی بما جز فسانه نماند
هم آن نام باید که ماند بلند
چو مرگ افگند سوی ما برکمند

خروشان پدر بر پسر روی زد
برادر ز خون برادر بدرد
همه سر بسر سوگوار و نژند
دژم گشته از گشت چرخ بلند
چنین داستان زد شه موبدان
که پیروز یزدان بود جاودان
جهان سربسر با فراز و نشیب
چنینست تا رفتن اندر نهیب

شجره نامه
هجیر پسر گودرز
شیدوش پسر گودرز

قسمت های پیشین

ص 788 رزم گیو با گروی زره 
© All rights reserved