Showing posts with label sharp pencils shahireh. Show all posts
Showing posts with label sharp pencils shahireh. Show all posts

Wednesday, 22 March 2017

بیرون گود زودخانه


Zoorkhoneh (zoor=strength, khoneh=house) a traditionally men-only environment to learn and practice ayeen-e pahlavani or warrior's ways of acting and thinking. It combines exercises, music and mystical and philosophical poetry for all ages and abilities. 

از عکس هایی که مدتها به دنبال گرفتنش بودم
بالاخره به کمک تنی چند از دوستان میسر شد و پای من و پایه دوربینم به زودخونه باز شد، با سپاس ویژه از آقایان رنجبر و صبوحی. برای من جالب ترین نکته حضور دوشادوش پیر و جوان بود و اینکه هر کسی به فراخور توانایی خود در برنامه شرکت می کرد و اجازه داشت که بماند و بیاموزد. رقابت و تنشی نبود، هر چه دیدم همه یکیی بود و با همی










































 پست های مربوط
https://www.youtube.com/watch?v=J7Nhn2NKFXU


© All rights reserved

Friday, 7 October 2016

دنج کده


 In our garden

This is one of my most favourite places, an almost forgotten corner in our garden where apple tree puts its ripe apples for me. I say for me but it could be for insects, the two squires living in the garden or even the birds visiting us. Who knows? He never says what is in his heart.

این قسمت از حیاط را خیلی دوست دارم.  تو پاییز مخفیگاه شاخه های سنگین درخت سیب می شوند. صبر می کند تا سیب ها برسند بعد آنها را چند تا چند تا برایم اینجا می گذارد. اگر زودتر از سنجاب ها، پرنده ها و حشرات بهشون برسم  چاشنی تو غذا یا  کشته تو ظرف آجیل می شوند
اگه خوب گوش کنی صدای افتادن سیب ها را هم می شود شنید
یهو دلم ریخت. کاش چیزی بگه



 



© All rights reserved

Sunday, 28 August 2016

To Toktam


UK

In one of our photography gatherings I met her; her name was Toktam. I stood under her umbrella to protect my camera as I was taking this photo.  Not sure where Toktam is now, but this photo is dedicated to her. I wish her health and happiness wherever she happens to be.

چند سالی از روزی که این عکس را گرفتم می گذرد. توی یک تور دسته جمعی عکاسی بود. بجز یکی از بچه ها با بقیه همان روز آشنا شدم. از مینی بوس آمدیم پایین. باران تندی که می بارید تازه آرام گرفته بود ولی هنوز مجال عکاسی نمی داد. دختری بنام تکتم چتر را بالای سرم نگاه داشت تا این عکس را بگیرم. نمی دانم الان اعضای گروه و همسفران این تور کجا هستند و چکار می کنند ولی این عکس منو یاد تکتم انداخت. بیاد او و برای او

© All rights reserved

Sunday, 24 April 2016

Today

سرگیجه خفیفی که با گردش چشم همگام است درماندگی امروز مرا تشدید می کند

Overfilled with giddiness that goes hand in hand with eye movement; a busy schedule prevents me from a moment of rest, again.

© All rights reserved

Monday, 4 April 2016

آشتی








After a period of separation with my camera, came the reconciling phase 

آشتی با عکاسی پس از دوران طولانی متارکه با دوربین 

© All rights reserved

Saturday, 12 September 2015

آفتابِ ماه

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
آنچه البته به چایی نرسد فریاد است
+++
زشیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر به این کافر نمی کردم چه می کردم
+++

تصادفا کتاب "مجموعه آثار یغما جندقی، تصحیح: سید علی داود، با مقدمه ای از دکتر باستانی پاریزی، انتشارات توس، 1357" را در قفسه ی کتابخانه ی دانشگاه منچستر دیدم. کنجکاو شدم و چون اطلاعاتی در مورد یغمای جندقی نداشتم، کتاب را به امانت گرفتم و شروع به خواندن کردم.  یغما متولد 1196 در هشتاد سالگی 1276 ه. در خور وفات یافت و در بقعه ی امامزاده داود دفن شد. "بنده ی فرمان خود هستم که پوستین ایمان برکنم، نه مطیع دیگران می شوم که آستین پوستین در پوشم" ص11 

یغما شاعر آزاده ی دوران قاجار بوده که به مداحی نپرداخته.  نگاهی به اشعار یغما جسارت وی را نمایان می سازد، وی در بیان پلیدی ها حتی کلمات ناپسند و ناسزا و هزل را هم در اشعارش گنجانده. یغما خطی خوش نیز داشته و از وی متون چند متن دست نوشته باقی است از جمله: برهان قاطع که در سال 1240 ه نوشته

دلم از زندگانی سخت سیره
بمیرم هر چه زوتر باز دیره
زنان را دل سرای درد و ماتم
تن مردان نشان تیغ و تیره
پسر در خون طپان، دختر عزادار
برادر کشته و خواهر اسیره

تخلص میرزا ابوالحسن  در ابتدا "مجنون" بوده ولی پس از توطئه ای اموال وی توقیف می شود و خود وی نیز به فلک بسته می شود. وی به شاه عبدالعظیم پناه برده و در آنجا منزوی می شود و تخلص خود را از مجنون به یغما تغییر می دهد

به من از مال دنیا یک تخلص مانده مجنون است
بکار آید گرای (گرآیی) لیلی وش آنرا نیز یغما کن

 آثار یغما را می توان به غزلیات، هجویات و مراثی وی تقسیم کرده. کتاب مذکور اشعار یغما را قالب جدیدی معرفی می کند که بعدها اشعار دوران انتلاب مشروطه از آن برداشت شده. همچنین ادوارد براون یغما را مبتکر سبک "نوحه سینه زنی" می داند

رباعی سنگ مزار یغما اینگونه است
یغما من و بخت و شادی و غم با هم
کردیم سفر به ملک هستی زعدم
چون نوسفران زگرد ره بخت بخفت
شادی ره خود گرفت، من ماندم و غم
 +++

کتاب راکه خواندم تصمیم گرقتم چند خطی برای یاداوری بخود هم شده اینجا بنویسم ولی گرفتاریهای معمول مجال نمی داد. متنی را بر کاغذ پاره ای نوشتم که آن نیز به فراموشی سپرده شد. تا آنکه چندی پیش یکی از مجلات "ره آورد*" را ورق می زدم رسیدم به کپی عکسی که قبلا در کتاب بالا از یغما دیده بودم. توجهم به مقاله جلب شد. مقاله بر اساس سلسله ی گفتارهای حبیب یغمایی در رادیو ایران در سال 1341 بود.  از آنجا که با خواندن مقاله نکاتی را که قبلا خوانده بودم برای مجددا احیا شد، تصمیم به نوشتن این متن کردم

دل اگر شاد بود، خانه چه دوزخ چه بهشت
رنج اگر دور زتن، جامه چه پشمینه چه برد
تا توان کاست غم از بهر چه جان باید کاست؟
تا توان خورد می از بهر چه غم باید خورد؟
...
منع یغما مکن از باده به اندیشه مرگ
گر خوری ورنخوری باده که می باید مرد
+++
* زه اورد، شماره 63، 1383، 
© All rights reserved

Thursday, 17 April 2014

ورزش از این بهتر

دیروز برای من ماراتن کار بود. بعد از چند سال که می خواستم رنگ در گاراژ را عوض کنم دیروز همت کرده رنگ خریدم و به جون در افتادم. نتیجه هم با در نظر گرفتن این نکته که این اولین نقاشی رسمی من بود خوب از کار درآمد تا جایی که لی برای تحسین جلو آمد. با دست درد، خسته و کوفته وارد خانه شدم، انگار به اندازه ی چند روز در جیم کالری سوزانده ام

:)

© All rights reserved

Saturday, 15 September 2012

خوشه های رسیده حسادت

خودش هم می دانست کار درستی نمی کند. می دانست کنجکاوی تا این حد معنایی جز فضولی نمی توانست داشته باشد. ولی وسوسه ای او را به پیشروی در راهی که آغاز کرده بود می خواند
باید می دید، باید مطمئن می شد. باید شعله حسی که مثل خوره به جانش افتاده بود و در تمام وجودتش می جوشید را خاموش می کرد



© All rights reserved

Saturday, 7 July 2012

توفیق اجباری



 فکر می کردم که چگونه کارهایم را جور کنم و فرصتی را آزاد تا هر طوری شده خودم را برای شنیدن صحبت ها
دالایی لاما
  رهبر دینی بوداییان تبت، به "منچستر ارینا" برسانم که "ح" زنگ زد. گویا گزارشی را باید برای کار آماده می کرد و با اینکه بلیت برنامه سخنرانی را از قبل تهیه کرده بود امکان حضور در جلسه را نداشت. پیشنهاد داد چنانچه مایل باشم از بلیت او استفاده کنم. منهم از خدا خواسته قبول کردم و به آنی بلیت رایگان حلال همه مشکلاتم شد


وقتی در صندلی جابجا شدم و صورت برنامه را خواندم تعجب کردم. مجری برنامه
راسل برند
 بود که گر چه از کمدین های مورد علاقه من است ولی چون آوازه و سابقه او را می دانستم کمی به این انتخاب شک کردم ولی خیلی زود با شروع برنامه به اشتباه خودم پی بردم. باری شخصیت دوست داشتنی  دالایی لاما و حضور راسل  خنده و موقعیتی  چند برای ریسه رفتن را در کنار سخنان معقول و پیام های جدی برنامه به ارمغان آورد
روی سخن دالایی لاما بیشتر با جوان ترها بود و از امید، بخشش و گذشت صحبت می کرد و از احترام به حق و حقوق دیگران که در دنیایی که خیلی ها فریاد "مرگ بر ... و مرده باد ..." سر می دهند سختی نادر و دلنشین بود




عنوان سخنرانی :بپاخیز و خود تغییر باش

بهترین جمله ای که یادگرفتم:  موقعیت برای پیشرفت همواره چالش و مشکلات  خاص خود را نیز همراه خواهد داشت



© All rights reserved