Showing posts with label سفر. Show all posts
Showing posts with label سفر. Show all posts

Saturday, 2 December 2017

ممنون از دوستی که می مانند

چمدان به دست از پله ها پایین آمدیم و منتظر تاکسی شدیم. آشنایی رسید با یک بسته سر راهی. جایی برای آنچه آورده بود در چمدان ها نبود ولی حضورش و آرزوهای سلامتی که بدرقه مان می کرد بهترین حس را رقم زد

© All rights reserved

Saturday, 11 April 2015

Copenhagen in 3 hours


Our trip to Copenhagen was a "Twitter version of travelling. We had a few hours before boarding our next flight, that only gave us 3 hours to see Copenhagen, and what a few hours it turn out to be.


چند ساعت وقت داشتیم، تصمیم گرفتیم بجای توقف در فرودگاه از هردقیقه ی فرصتمان استفاده کنیم و گشتی در کپنهاگ بزنیم ...عمر هم جز توقفی کوتاه نیست. باید دید و دید و گفت و شنید، پرواز بعدی بزودی از راه می رسد

 










دیگر سفرنامه های شهیره
 سفرنامه پاریس
یخچال قدیمی - خراسان

© All rights reserved

Monday, 1 September 2014

افقی دور

 چه دنیای کوچکی! همین دیروز صبح در زادگاهم از خواب بیدار شدم و برای صبحانه  در منزل مادرم بودم. امروز صبح با اینکه هنوز هوا کاملا روشن نشده ولی وقت معمول از خواب بیدار شدم، ذهنا موقع بیداری است، هر چند که چشم شروع روز در فقدان نور را کتمان  کند. هنوز بقیه خواب هستند و من اولین کاری که می کنم نوشتن است و تجربه ی دوباره ی ماما یا شاید مادر کلمات بودن. هر چند که نمی دانم پدر این مکتوبات چیست یا کیست. اتفاقات اطراف یا حس درونی؟ به عبارتی این متن را شاهدی بر روسپی گری ذهن بنامم یا پاکی و زلال اندیشه، نمی دانم

 دور و برم سبز است و آرامش و سکوت.  حسی با درد زایمان ذهنم را مشغول می دارد، باید طاقت بیاورم، شاید این درد، با زایش حرفی که جایی در وجودم محکوم به خلق شدن است آرام گیرد. پس به نوشتن ادامه می دهم

 ردپای باران دیشب روی سنگ فرش حیاط باقی است و شبنم روی برگ ها با خیسی چشمان من گویا پنهانی مراوده یا دست کم سلام و علیکی دارند. وزوز خفه ی لپ تاپ در گوشم شاید می پرسد که چرا برگشتیم. پیش از این در هرج و مرج کوچه و خیابان های ایران هیچ وقت صدایش را نمی شنیدم یا شاید در سفر او هم چون من محو شنیدن می شود تا شنیده شدن.

باید کمی به مرتب کردن اوضاع خانه و جابجا کردن وسایل سفر بپردازم و بعد حتما به مرور خاطرات ایران و بودن در کنار خانواده. چقدر خوشبختم که توانستم بار دیگر بودن در کنار عزیزانم را تجربه کنم. حسی روی سینه ام سنگینی می کند. آهی می کشم و سعی می کنم خودم را قانع کنم که باز هم فرصت دیدار خواهد بود. باید به این دیار برمی گشتم، باید. خوب یا بد، اقبال بلند و یا بد روزگار، هر چه هست زندگی من اکنون اینجاست. بعلاوه بودن در این دیار سبز دور خوبی های مختص خود را داراست. می توانم ماشینم را سوار شوم و با ارامش رانندگی کنم. می توانم راحت به وبلاگم سر بزنم و متنی را در انجا به ودیعه بگذارم و نوشته های دیگران را نیز مرور کنم. می توانم راحت از خط کشی و چراغ سبز عابر پیاده عبور کنم بدون اینکه ماشینی به سرعت از روی خط کشی بگذرد و کمی جلوتر بطوریکه مزاحم عبور پیاده ها و ماشین هایی که از مقابل میایند باشد، نگه دارد. خب، دیگر چه؟ ... آیا اینها تنها متاعی هستد که معامله پایاپای مهاجرت به ازای بهای گزافی که مراوده کرده ام بمن پرداخته؟ باید مدتی صبر کنم، شاید در بحبحه زندگی، آغوش گرم آفتاب را تا حدی فراموش کنم و یا به آرامش بارش سرد باران مجددا عادت.

© All rights reserved

Wednesday, 4 June 2014

مارکوپلو

 پشت در لحظه ای مکث کردم، صدای آهنگی که از ضبط صوت پخش می شد به نرمی فضا را پر می کرد: "دسته دسته دختران اهوازی ..." در زدم و وارد اتاق شدم. چمدانش را روی تخت گذاشته بود و یکی دو تکه را هم داخل ان گذاشته بود

برای بستن چمدان کمک لازم دارین -
نه، ممنون چیز خاصی نمی برم -
دل ما براتون تنگ میشه -
زود برمی گردم. تنها هم که نیستم. نگران نباش -
می دونم، ولی سفر با همه خوبیش دلتنگی های خودش را هم داره -
لبخندی زد و دستش را به طرف من دراز کرد. در آغوشش گرفتم و سرم را روی شانه اش گذاشتم. موهایم را نوازش کرد
 چیز خاصی می خوای -
سلامتی، فقط به سلامت بروید و زود برگردید -

© All rights reserved

Monday, 3 March 2014

جای ... خالی نباشه

وقتی یکی از اعضای خانواده و یا دوستی راهی سفر طولانی می شود، گاهی هنوز نرقته دلتنگی غلیظی روی دل می شیند. خیلی هم مهم نیست که با طرف تماس مداوم داشتی یا نه. شاید دانستن اینکه هر موقع بخواهی می توانی دیداری داشته باشی به عدم وجود این دلتنگی کمک می کند ولی وقتی که رفتند، می دانی که هیچ چیز مثل قبل نمی ماند. بهرحال زندگی است و همه چیز دائم  در حال تغییر. باید بابت موقعیتی که برای عزیزان پیش آمده تا رویاهای خود را دنبال کنند شاد بود


© All rights reserved

Monday, 29 October 2012

منتظر برگشتت

شوق سفرداشتی 
و شاید
 این بود که صدای
ترک خوردن بلور تمنایم را نشنیدی
شاید هم فراموش کردی که رد پای حضورت
 بر موم وجودم نقشی جاوید بسته
 شاید این بود که آغوشت را 
 زود به روی حس حزینی
 که پشت لبخندی مات مستور بود
 بستی
عجولانه بدرودی گفتی و رفتی
...
ناگهان از حس امنیت تهی شدم
و از آرزوی به سلامت برگشتنت اشباع


© All rights reserved